دل نوشته؛

به مهمانی شهدا خوش آمدی!

دشمن مدام شیمیایی می زنه ؛ بچه‌ها ماسک ندارن حاجی...، عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...
کد خبر: ۸۸۴۰۶۲۸
|
۰۱ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۲:۱۲

به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج استان چهارمحال و بختیاری در جنوب؛ خادم الشهدا خانم نوری، توفیق خدمت به زوار سرزمین نور را گرامی داشته و اینگونه دل نوشته خویش را به روی کاغذ پیاده نموده است...

بسم رب الشهداء والصدیقین

بدی کردیم و خوبی یادمان رفت ز دلها لایروبی یادمان رفت

به ویلای شمالی خو گرفتیم شهیدان جنوبی یادمان رفت!

ای دست های من نلرزید. ای اشک های من مبارید و مجال نوشتن راازمن نگیرید.

این جا آبادان است...یادمان شهدای دشت ذوالفقاری... به مهمانی شهدا خوش آمدی!

ترانه ی بهم خوردن پرچم های برافراشته شده روح رانوازش میدهد.

به اطرافت گوش فرا ده! می شنوی؟

طنین صدای شاهرخ ضرغام (حر انقلاب ) به گوش میرسد:

- شاهرخ ،شاهرخ ،مجتبی...

صدای منو می‌شنوی برادر...؟

-شاهرخ جان به گوشم...

- برادرسیم خاردارهای دنیا گرفتارمون کرده.

مسامحه و غفلت امانمونو بریده تلفات زیاد دادیم

حاجی محاصره تنگ تر شده ...

اسیرامون خیلی زیاد شده برادر....

بچه هامونو دارن قیچی می کنن ....

دشمن مدام شیمیایی می زنه ؛ بچه‌ها ماسک ندارن حاجی....

عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمی ده، بوی گناه می ده ...

حـــــاج مـــــجــــتـــــبــــــی جــــــــــــان؟

اینجا به خواهرا همش می گیم پر چادرتون رو حائل کنین تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه...

ولی کو گوش شنوا حاجی..؟

حاجی این ترکش های گناه فقط قلبو میزنه ...

کمک می خوایم ،پس چی شد نیروی کمکی ؟ داری صدا رو .......؟

دلای بچه‌ها خالی از ایمانه،مهمات برسونین حاجی.!

شاهرخ ،شاهرخ ،مجتبی...؟؟؟

سر که برگردانی نگاهت به خاک های غربت زده ی اطراف می افتد و ناخودآگاه مروارید از چشمانت جاری می شود...

به راستی :کجا آمده ای؟چرا آمده ای؟میان بیابانی خشک و بی آب و علف برای چه زانو زده ای؟ با که به گفت و گو نشسته ای؟با چه کسانی عهد میبندی؟و آیا ب پیمانت وفادار خواهی بود؟

به پرسش هایم خوب بیندیش!

هرگاه پاسخشان رایافتی آنگاه میتوانی ساعت ها درمحضر شهدا باشی و حضورشان را حس کنی.

با آن ها ب گفتگو بنشینی و پاسخشان رابشنوی!

به اطرافت بهتر نگاه کن!

حضور فرشتگان هبوط یافته ی کشورت را با ژرفای وجود حس خواهی کرد.

صدای ناله ی برادر محمد زاهدی به گوش می رسد که جانش را کف دست گذاشته تا سیاهی چادر و غیرتت را به یغما نبرند.

کمی آنسوتر مادر شهیدان مفقودالاثر امیر و مصطفی شیرازی را می بینی که لابه لای خاک های جبهه الاحرار در جست و جوی یوسف های گمگشته ی خود زمزمه می کند :

گلی گم کرده ام میجویم او را به هر گل میرسم می بویم او را...

اگر با چشم دل نگاه کنی درمدرسه ی عشق شهید صادقیان را می بینی که به جبهه آمده تا آزمون عشق را با خون سرخ خود به امضا برساند.

تو را نمی دانم اما من هربار نگاهم به قاب عکس های شهدا بر در و دیوار شهرم می افتد عرق شرم از پیشانیم سرازیر می شود که چقدر به آن ها مدیونم :

آرامشم را، حجابم را، سقف بالای سرم را و حتی زمین زیر پایم را.

شهدا چه روح بزرگی داشتند که از همه چیز خود به خاطر ما گذشتند و ما چقدر کوچکیم که تنها توانستیم خیابان ها را به نام شهدا کنیم تا هر وقت نشانی منزلمان را می دهیم بدانیم از گذرگاه خون کدام شهید به مقصد می رسیم؟

اما قسم به قطره قطره خونشان به وصیت هایشان عمل میکنیم و درجنگ هجوم فرهنگی با سیاهی چادرمان و پیروی از بیانات گهربار مقام عظمای ولایت،حضرت امام خامنه ای (مدظله العالی)،به جنگ با استعمار میرویم و باصلابت فریاد میزنیم که:

نصر من الله و فتح قریب!

به پاس هروجب خاکی از این ملک خدا داند چه سرها که رفته...

ز مستی بر سر هر قطعه ازین خاک خدا داند چه افسرها که رفته....

شادی روح شهدا صلوات.

ارسال نظرات