خبرهای داغ:
این شهیدان کیستند؟ اینان کیستند که در نزد پروردگارشان عند ربهم یرزقونند؟؟ این شهیدان چه گفتند مادرشان حضرت زهرا(س) که پاداش بی مزاری و بی نشانی به آن ها هدیه داد.
کد خبر: ۸۸۴۲۰۵۰
|
۱۰ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۳

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، این شهدا چه گفتند با مولایشان که هنگام گفتن ذکر زیبای «اشهد ان لا اله الله» در هنگام عروجشان به سوی یار، سرور لب تشنگان به بدرقه این ها می آیند؟ چه گفتند در روضه ها با علمدار کربلا که هنگام تسلیم جان به جان آفرین، ابوالفضل عباس، لب های تشنه شان را تر می کند؟؟ نمی دانم از کجا شروع کنم، هنوز در حیرت این عنایت شهدای گردان کمیل و حنظله به خصوص شهید هادی مانده ام، عنایتی که فکر و اندیشه مرا درگیر خود کرده است!! به این فکر می کنم چه عنایتی بود که از کتاب ابراهیم راهی مقتل ابراهیم شدم !!؟؟

اوایل اسفند ماه 95 بود که یکی از دوستان خبر برگزاری اردوهای جهادی را به من داد که در شهر اهواز برگزار می شد و گفت که اگر دوست داری در اردو شرکت کنیم، به خاطر اینکه امیدی به در نیامدن اسم خودم برای خادمی نداشتم، در اردوی جهادی ثبت نام کردم، زمان حرکت اردو جهادی 24 اسفند ماه بود، دو روز مانده به اردو از کمیته خادمین به من زنگ زدند و گفتند که اسم شما برای دوره سه خادمین شهدا در آمده!!! از یک طرف بسیار خوشحال شدم که شهدا که آدمی سیاه دل و گناه کار مثل من را به نوکری پذیرفتند و از سوی دیگر ناراحت این که نمی توانستم برم چون در اردو های جهادی ثبت نام کرده بودم، روز 24اسفند به سوی اهواز حرکت و از روز 26 شروع به کار کردیم، روز 29 اسفند بود تقریبا نزدیک غروب آفتاب می شدیم و دوستان سخت مشغول تکمیل طرح جهادی بودند، در هنگام کار دیدم که گوشی همراهم زنگ می خورد، گوشی رو از جیبم در آوردم، مسئول خادمین استان بود، فهمیدم که اسمم برای دوره چهار خادمین شهدا در آمده، خیلی خوشحال شدم و قرار بر این شد که روز چهارم فروردین 96 خودم رو به معراج شهدا پادگان شهید محمودوند اهواز برسانم، صحبت هایم که با گوشی تمام شد، به فکر فرو رفتم، گفتم مگه من چی کار کردم که شهدا من رو طلبیدند!!؟

شب، وقت اذان که داشتیم بر می گشتیم به سمت خوابگاه، خبر دادند به مناسبت آخرین شب سال 95 در معراج برنامه ای است و قرار همه نیروهای جهادی که آمدیم به معراج برویم، دیگر نمی دانستم از خوشحالی باید چی کار کنم؟؟ فقط تنها کاری که می توانستم انجام دهم این بود که از شهدا تشکر کنم، چون مسیر طرحی که انجام می دادیم از خوابگاه تقریبا یک ساعت با اتوبوس از ما فاصله داشت به اتوبوس هایی که برای رفتن به معراج فراهم کرده بودند نرسیدیم و نماز را در خوابگاه خواندیم پس از خواندن نماز در خوابگاه با ماشین تویوتا هایلوکس 2 کابینی که تو خوابگاه بود،23 نفر از دوستان سوار و راهی معراج شدیم، بعد از سخنرانی بسیار دلنشین آقای ماندگاری درباره شهدا و مداحی زیبا و چشم دشمن کور کن حاج مهدی سلحشور و کربلایی سیدرضا نریمانی، از معراج که خارج شدیم، چشمم ناخود آگاه به کتاب سلام بر ابراهیم 2 افتاد!! سریع رفتم و کتاب رو تهیه کردم، سریع به سمت اتوبوس ها رفتیم تا به سمت خوابگاه برگردیم، به خاطر نبودن جا در اتوبوس با چند نفر از دوستان جهادی در صندلی کمک راننده اتوبوس که جلوی در اتوبوس بود نشستیم، یکی از بچه ها به من گفت می توانم کتاب را ببینم!؟ کتاب رو به ایشان دادم و گفتم تا برسیم بخوانید، وقتی رسیدیم خوابگاه دیدم هنوز مشغول خواندن کتاب است، گفتم اگر امکان دارد کتاب را بدهید! از من خواست که کتاب را بخواند و بعد پس دهد، گفتم این کتاب هدیه من به تو، ببرید بخوانید، برای خودم جلد دیگری تهیه می کنم دوباره!! هر کاری کرد که پول کتاب را بگیرم قبول نکردم و زیر بار این نرفتم که بابت هدیه پولی نمی گیرند، در جواب گفتم که هدیه را قبول کن از من، در عوض ابراهیم خودش هدیه من را می دهد!!!

روز چهارم فروردین که قرار بود بچه های جهادی بروند به مناطق عملیاتی و من هم راهی معراج شوم واقعا لحظات سختی بود، هشت روز در کنار هم بودیم واقعا سخت بود جدایی، از هم جدا شدیم، همه که راه افتاند به سمت مناطق، منم راه افتادم به سمت معراج، خیلی دلم گرفته بود، نمی دانستم باید چه کار کنم، هی با خودم می گفتم ول کن بابا خادمی می خواهم چیکار؟؟ ولی حسی از ته دل صدا می کرد که کجا می خواهی بروی از پیش ما بهتر؟؟؟ خلاصه معراج رسیدم اول به پابوس شهدای گمنام معراج رفتم و گفتم خودتان دستم را بگیرید!! به پذیرش کمیته خادمی رفتم، برگه ای دادند و گفتند که بروید بایستید تا نوبتتان و بعد برای معلوم شدن محل خدمت، در صف که بودم چشمم روی نقشه به کانال کمیل افتاد!! در افکار ابراهیم هادی را دیدم گفت که به کمیل خوش آمدی، نوبتم رسید و وارد کانکس شدم، رفتم جلو، مسئول پذیرش داشت با تلفن صحبت می کرد، پرسیدم گفتم کانال کمیل جا دارد یا هویزه؟؟ گفت هردو جا دارند، صبر کن تلفنم تمام شود الان کارت رو راه می اندازم!!! از آن جایی که رفیق های هشت روزه جهادیم به سمت مناطق حرکت کرده بودند گفتم کانال کمیل سال بعد می روم، امسال بروم فعلا هویزه، هم با بچه ها کنار هم باشیم هم از این دلتنگی خلاص بشوم، دلتنگی ای که هنوز دو ساعت هم از شروعش نگذشته بود! گفتم استخاره ای بگیرم، سه تا صلوات فرستادم و با تسبیح استخاره گرفتم، کمیل در آمد، گفتم بار دیگر بگیرم ببینم چه می شود، یه بار دیگه گرفتم باز هم کمیل آمد، دیگر مطمئن شدم که ابراهیم مرا فرا می خواند به سوی کمیل، خلاصه کمیل را انتخاب کردم و رفتم داخل حسینیه که خادمان مستقر بودن استراحت کنیم، نزدیک اذان ظهر بود نقشه رو نگاه می کردم دیدم کانال کمیل از شهر اهواز خیلی فاصله دارد و اگر بخواهم زودتر برگردم به مشکل نبود ماشین بر می خورم، می خواستم بروم یادمانم را عوض کنم و بروم یادمان شلمچه که نزدیک آبادان و خرمشهر هم است، هم بچه ها را ببینم و هم اگر خواستم زودتر برگردم بروم با ماشین هایی که شهرستان ها می آیند برای راهیان نور و محل اسکانشون هم خرمشهر بود برگردم، رفتم جلوی کانکس پذیرش که محل خدمت خادمی خودم را عوض کنم، جلوی کانکس که رسیدم گفتم استخاره ای دوباره با تسبیح بگیرم ببینم کانال در می آید یا شلمچه! برای نخستین بار بود که برای انجام کاری سه بار استخاره می گرفتم! باز هم کانال کمیل!؟؟ دیگر مطمئن شدم که ابراهیم من را طلبیده و باید بروم!! خلاصه شب گذشت و صبح پنجم فروردین به سمت کانال کمیل راه افتادیم، رسیدیم به یادمان کانال کمیل و حنظله، ورودی کانال عکس شهید ابراهیم هادی به چشمم خورد، در دلم خطاب به این شهید گفتم دلیلت از طلبیدن من به این جا چی بود؟؟؟ از ماشین پیاده شدیم، خادم های دوره سه را راهی کردیم رفتند و ما آمدیم حسینیه، نماز را خواندیم، در حین ناهار خوردن بودیم که به دلم افتاد به رفقای جهادیم پیامک بدهم که در کانال کمیل و حنظله دعاگو و به یاد شما هستم، پیامک را که فرستادم پنج دقیقه نگذشته بود که دیدم یکی از رفیق های جهادیم زنگ زد!! گفتم حتما می خواهد حالم را بپرسد، جواب دادم، بعد از سلام بلافاصله پرسید که تا کی کانال کمیل هستی؟ گفتم حالا هستم تا چند روز دیگه! گفت ما الان یادمان چزابه هستیم، بعد از ناهار می آییم کانال کمیل!!! داشتم بال در می آوردم آنقدر خوشحال شدم، تازه فهمیدم چرا ابراهیم من را به این کانال فراخواند!! با ابراهیم عهد بستم تا عمر دارم خادم شهدای کانال کمیل و حنظله بمانم و همیشه به زائرانش خدمت کنم!!

علی نصیری
ارسال نظرات