خبرگزاری بسیج: صادق، بسیار خوش سیما و مظلوم بود؛ مادرش اصلا طاقت دوری او را نداشت و از او قول گرفته بود که تا وقتی زنده هستم باید هر روز به دیدنم بیایی... صادق تا آخرین روز به قولش عمل کرد، اما بعد از مدتی این وعده 23 سال به درازا کشید و دیدار آنها ماند به قیامت.
کد خبر: ۸۸۴۴۷۱۴
|
۱۹ فروردين ۱۳۹۶ - ۲۳:۳۱

حجت الاسلام والمسلمین علی سلیمانی، دبیر اجرایی کنگره شهدای روحانی سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) استان تهران، با بیان این مطلب ادامه می دهد: خانواده های گرانقدر شهدا خاطرات زیبایی از زندگی، اخلاق و سبک و سیره شهدا دارند که باید این گنجینه ارزشمند قبل از اینکه به دفینه تبدیل شود، ثبت و ضبط و زنده نگه داشته شود. اما متاسفانه گاهی اوقات خیلی زود دیر می شود و اکنون بعد از گذشت حدود 30 سال از دوران دفاع مقدس، پدران و مادران شهدا و بستگان نزدیک آنان یا پیر و فرتوت شده و گذشت ایام صفحه ذهن آنان را محو کرده و یا اسیر خاک شده اند و این آثار گرانبها همراه آنان به خاک سپرده شده است. 

دبیر اجرایی کنگره شهدای روحانی با اشاره به گردآوری خاطرات پدران، مادران، همسران و فرزندان شهدای روحانی و طلبه، می گوید: بعد از برگزاری اولین کنگره شهدای روحانی از سوی سپاه حضرت سیدالشهدا(ع) استان تهران، به همت مسئول نمایندگی ولی فقیه در سپاه استان و با همکاری جمعی از سیره پژوهان از نیمه دوم سال 95 اقدام به گردآوری خاطرات شفاهی، مستند سازی و ثبت و ضبط آثار شهدای روحانی   کرده ایم.

وی اظهار داشت: متاسفانه شهید صادق محمدی یکی از مواردی است که مادر او از دنیا رفته و ما نتوانستیم پای صحبت ها و خاطرات تلخ و شیرین او بنشینیم. صادق اولین فرزند خانواده بوده که یک برادر و دو خواهر داشت. در دیداری که با پدر این شهید بزرگوار داشتیم، او اظهار می داشت که همسرش تعلق خاطر زیادی به صادق داشته و بیش از سایر فرزندانمان به او وابسته بود. دوست داشتن او به حدی بود که وقتی صادق با لباس روحانی از خانه بیرون می رفت، پشت پنجره می ایستاد و قامت صادق را برانداز می کرد و به من می گفت صادق چقدر زیباست! آیا کسی مثل پسر من هست؟!

 خواهر شهید می گفت: مادرم از صادق قول گرفته بود که هر روز هرکجا بود باید به او سر بزند. صادق هم به مادرم قول داد که هیچوقت او را تنها نمی گذارد؛ هر روز  حتی در بدترین شرایط از کار و زندگی اش می زد و چند دقیقه ای نزد مادر می آمد و جویای احوال او می شد.

 یک روز مادر از دست صادق خیلی ناراحت و دلگیر شد و به ما گفت: مگر من از پسرم چه می خواستم که دیروز نیامد او را ببینم؟ چرا به وعهده اش عمل نکرد؟

فردای آن روز زنگ خانه به صدا در آمد وقتی مادر متوجه شد صادق پشت در است، گفت: در را باز نکنید! مگر او به من قول نداده بود که باید هر روز به من سر بزند؟ اما با وساطت ما مادر اجازه داد صادق داخل شود. وقتی مادر به صادق گلایه کرد، صادق گفت: مادر! من دیروز به قولم عمل کردم و برای دیدن شما آمدم اما شما جمکران بودید.  مادر متوجه فراموشی خودش شد و صادق را بغل گرفت او خوشحال بود که صادق بر سر عهدش استوار است و این تنها آروزی مادر بود.

حجت الاسلام سلیمانی اذعان می کند؛ من متعجب مانده بودم مادری که اینقدر نسبت به دیدن فرزند خود حساس بود و قربان صدقه او می رفت، چطور توانسته بود 23 سال دوری او را تحمل کند!

اما تقدیر و سرنوشت اینگونه رقم خورده بود که او همچون یوسف داغ دوری فرزندش را به دل داشته باشد و بیش از دو دهه از فرزندش دور بماند و از دیدار او اما نه برای چند سال بلکه برای همیشه و تا آخر عمر محروم بماند.

 صادق شهید شده و نام او در فهرست شهدای جاوید الاثر ثبت شده بود؛ اما همین مادری که نمی توانست از فرزندش حتی برای یک روز جدا شود، یک عمر به خدا توکل کرد و با ذکر و یاد خدا آرام می گرفت که «علی بذکر الله تطمئن القلوب»

 دبیر اجرایی کنگره شهدای روحانی با اشاره به اینکه مادر شهدا بسیار مقاوم و استوار همچون کوه هستند، می گوید: خواهر شهید صادق محمدی می گفت مادرم همیشه نماز صبر می خواند؛ هر روز صبح اول به اهل بیت سلام می داد، بعدا به پسرش سلام می کرد. صادق یک پوتین داشت که هر روز مادر پوتین او را واکس می زد چون هر  روز منتظر بود که پسرش برگردد. اما تا آخر عمر در حسرت دیدن او شب را روز کرد و روز را به شب رساند.

سلیمانی آهی از ته دل می کشد و می گوید: متاسفانه مادر شهید صادق محمدی اوایل سال 95 از دنیا رفت و ما حسرت خوردیم که چرا زودتر از این نتوانستیم به دیدار او برویم تا بتوانیم حس مادری و احساسات پاک و مادرانه او را درک و ثبت کنیم. این مادران حرف های زیادی برای گفتن دارند؛ مادری که یک روز هم طاقت ندیدن فرزندش را ندارد، 23 سال دوری جگر گوشه اش را با خواندن نماز صبر از صبح به شب می رساند و هنوز ما سئوالات زیادی در ذهن داریم که آیا مادر صادق در این مدت خواب فرزندش را دیده بود؟ آیا صادق در خواب به دیدن مادرش رفته و به وعده اش عمل کرده بود؟ و هزاران حرف نگفته دیگر که متاسفانه فرصت پرسش آن را پیدا نکردیم...

علی اشرف خانلری 

 

ارسال نظرات