خبرهای داغ:
کد خبر: ۸۸۶۱۲۶۲
|
۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۷

جایگاه بیعت و انتخابات در نظام سیاسی اسلام (1)

بدون شک، به سبب تلازم حق و تکلیف در فرهنگ اسلامى، هم چنان که مردم، داراى حقوقى هستند و حاکم، در جهت اداى این حقوق، مسئولیت‏هایى دارد، و در برابر مردم داراى حقوقى است که اداى آنها بر عهده مردم است و براى رسیدن به اهداف متعالى جامعه اسلامى، مشارکت عموم مردم اجتناب‏ناپذیر است که بخشى از این مشارکت، در قالبِ بیعت و انتخابات تحقق می یابد.

در این نوشتار، در پی آن است تا به این پرسش اصلی پاسخ دهد که نگرش اسلام به منزله کامل ترین مکتب توحیدی به مسئله بیعت و انتخابات چیست؟ به عبارت دیگر آیا بیعت و انتخابات در قالب مشارکت و فعالیت سیاسى مردم، حق آنهاست یا تکلیف دینى آنان؟ در پاسخ به این سؤال معتقدیم که اگر حق آنان باشد، کسى نمى‏تواند این حق را سلب کند؛ چنان که نمى‏تواند آنها را به استفاده از این حق، مجبور کند. مردم آزادند مثلاً در انتخابات شرکت کنند یا نکنند، اما اگر تکلیف ‏شرعى باشد، گرچه ممکن است در قوانین جامعه، مجازاتى براى آن در نظر گرفته ‏نشده باشد، اما بدون تردید، شخصى که در انتخابات شرکت نمى‏کند، مستحق مجازات اخروى خواهد بود.

جایگاه بیعت و انتخابات در نظام سیاسی اسلام (1)

حکومت اسلامى، در گذشته، از طریق بیعت با حاکم تحقّق پیدا مى‏کرد؛ از این رو، وفادارى نسبت به حکومت در زمان گذشته، در قالب «وفادارى به بیعت» مطرح بود. در کلمات امام على (علیه السلام) نیز از «وفادارى به بیعت» به‏ منزله یکى از وظایفى که عموم شهروندان در قبال حاکم، بر عهده دارند و قِوام اجتماع و حکومت بدان بستگى دارد، سخن گفته شده است. هر کس که ضرورت وجود حکومت را تشخیص دهد و نظم و نظام اجتماع را بدون وجود حکومت ناممکن بداند، «وفادارى به حکومت» را به حکم عقل، شرط نخست بقاى حکومت خواهد شمرد. این وظیفه، اختصاص به حکومت خاصى ندارد و حکومت، چه نهادى بشرى باشد و چه منصبى الهى، بقا و تداوم آن بستگىِ زیادى به التزام شهروندان به انجام این وظیفه دارد. اگر مردم، در حقّ حکومتى، بى‏وفایى کنند و آن‏را در برابر مشکلات داخلى و خارجى تنها گذارند، بدون شک، چنین حکومتى دوام نخواهد یافت؛ حتى اگر در رأس چنین حکومتى، بهترین انسان‏ها مانند پیامبر الهى یا امام معصوم باشد؛ زیرا، اساس و بناى خلقت بر این نیست که اگر مردم حکومتى را نپسندند و براى بقاى آن تلاش نکنند، با امدادهاى غیبى الهى حمایت شده و تداوم یابد.

بهترین شاهد بر این واقعیت، تجربه تاریخ ملت‏هاست. در تاریخ اسلام، امام على (علیه السلام) و امام مجتبى (علیه السلام) به سبب بى‏وفایى مردم، در برابر دشمن، مجبور به ترک حکومت و انزوا شدند و حکومت واقعى اسلامى از بین رفت و سلطنت اُموى، جای گزین آن شد. آنان، نه‏تنها وعده پیروزى به مردم را در صورت بى‏وفایى به حکومت ندادند، بلکه از شکستى که در انتظارشان بود، بیم دادند. چنان‏که امام حسین (علیه السلام) نیز آثار و عواقب بى‏وفایى و بیعت‏شکنى کوفیان را گوشزد کرده و در برخورد با سپاه کوفه به فرماندهى حرّ بن یزید ریاحى فرموند:

نامه‏هاى شما به دستم رسید و فرستاده‏هاى شما مرتب آمدند که «شما، با بیعت خود، مرا به دشمن نمى‏سپارید و رهایم نمى‏کنید.» اگر بر بیعت خود استوار مانید، به رشد و کمال خود مى‏رسید... و اگر این کار را نکردید و پیمان شکسته، دست از بیعت خود برداشتید، به جان خودم سوگند، از شما، این رفتار، ناشناخته نیست! شما، قبلاً، با پدر و برادر و پسر عمّم، مُسلِم نیز چنین کردید! گول خورده کسى است که فریب شما را بخورد! شما «سعادت خود را نشناختید و نصیب ایمانى خود را تباه ساختید (و هر کس پیمان‏شکنى کند، تنها به زیان خود پیمان مى‏شکند) و خدا نیز از شما بى‏نیاز خواهد بود». [1]

پس وفادارى به حکومت و حاکم جامعه، به حکم عقل، وظیفه هر ملّتى است که بدون آن، هر نظام و حکومتى، هر چند مدّتى با استبداد و به زور سرنیزه تداوم یابد، رو به زوال است.

امیرالمؤمنین على (علیه السلام) در یکى از سخنرانى‏هاى خود، حقوق و وظایف متقابل حاکم و مردم را تبیین فرموده و «وفادارى به بیعت» را یکى از حقوق حاکم و به عبارتى دیگر، یکى از وظایف مردم نسبت به حاکم جامعه دانسته و مى‏فرمایند:

وأمّا حقّی علیکم فالوفاء بالبیعه...؛ [2]

امّا حق من بر شما، یکى، وفادارى نسبت به بیعتى است که با من کردید...

روشن است که امام، در مقام بیان حقوق شخصى خود نیست، بلکه به‏عنوان حاکم اسلامى، از حقوق خود سخن مى‏گوید. اگر وفادارى به بیعت با حاکم را از وفادارى به حکومت جدا نکردیم، از بیان امام (علیه السلام) استفاده مى‏شود که در هر حکومتى، وفادارى نسبت به حکومت، از وظایف اصلى مردم است.

در اهمّیّت این وظیفه، همین بس که در زمره وظایف مردم، در ردیف نخست قرار گرفته، سپس وظایف دیگر مانند «نصیحت حاکم»، «اجابت دعوت او» و «اطاعتش هنگام فراخوانى مردم» تبیین شده است. شاید، سِرّ این تقدّم در سخنان امام (علیه السلام) تقدّمى است که «وفادارى به حکومت و بیعت با حاکم» بر وظایف دیگر دارد، به‏طورى که بدون وفادارى، نوبت به انجام وظایف دیگر نمى‏رسد. انجام وظایف دیگر بر «وفادارى نسبت به حکومت» توقّف دارد. از این رو، به اجمال، درباره ماهیّت بیعت، فلسفه بیعت و وفاداری در فرهنگ اسلامی و سابقه تاریخى آن و نمونه‏هایى از بیعت در صدر اسلام، بحث خواهیم کرد، سپس مسئله بیعت و انتخابات را پى مى‏گیریم. در آخر، بحث را با پاسخ به شبهاتی درباره انتخابات دنبال کرده و نهایتاً بحث را در رابطه با عملکرد حکومت در برخورد بابیعت شکنان و خیانت پیشگان به پایان خواهیم رساند.

الف) درآمدى بر بیعت

1. واژه بیعت

«بیعت و بیع» به معناى معامله از یک ریشه‏اند. در میان اعراب، چنین متداول بود که‏ هنگام بیع، فروشنده، دستش را به‏دست مشترى مى‏زد و بدین وسیله کالاى مورد نیاز را به‏مشترى منتقل مى‏کرد[3] و هر گونه تصرّفى را در کالا، به مشترى تفویض مى‏نمود. چون ‏بیشتر تصرّفات، به‏وسیله دست انسان انجام مى‏شود، با دست دادن، این نقل و انتقال ‏صورت مى‏گرفت. از این رو، «تصفیق» و دست زدن به منظور اِعلام آمادگى براى ‏اطاعت از فردى را «بیعت» نامیده‏اند. در حقیقت، معناى بیعت، آن است که شخص، دست خود را در دست حاکم مى‏گذارد تا اطاعت خود را از او و اوامر او اِعلام کند و حاکم، هر گونه تصرّفى را بر اساس قوانین مورد قبول دو طرف، در شئون او انجام‏ دهد. [4]

برخى از لغت‏شناسان، بیعت را قراردادى طرفینى شمرده‏اند و همان‏طور که در بیع، کالا، در برابر کالا یا پول قرار مى‏گیرد، [5] در بیعت نیز اِعلام آمادگى براى اطاعت، در برابر التزام حاکم به اجراى قوانین و تأمینِ مصالح بیعت‏کننده است.

2. بیعت در اصطلاح

بیعت، در معناى اصطلاحى آن، مصداقى از معناى لغوى این واژه است؛ یعنى، اعلام آمادگى براى اطاعت از حاکم و پذیرش مسئولیّت اداره جامعه از سوى حاکم. در بیعت، مردم ‏آمادگى خود را براى تبعیت از حاکم ابراز مى‏کنند تا او بتواند در شئون آنان تصرّف کرده ‏و به اصلاح امور اجتماع بپردازد. بیعت‏کنندگان، با تمام وجود، امور حکومتیِ خود را در اختیار حاکم ‏مى‏گذارند تا بر اساس مصالح ایشان و در جهت تأمین سعادت شهروندان، تلاش کند. همان‏طور که بیعت کنندگان، بدین وسیله آمادگى خود را براى همراهى و اطاعت از حاکم نشان مى‏دهند، حاکم نیز با پذیرش بیعت، آمادگى خود را براى اصلاح امورِ مردم و اداره جامعه، اِعلام مى‏دارد.

این که حاکم، بر اساس چه میزانى رفتار مى‏کند و آیا به تحقّق خواسته‏هاى مردم ملتزم مى‏شود یا به انجام قوانین الهى در جهت مصالح واقعى مردم بر مى‏خیزد، در مکاتب مختلف، متفاوت است. امام على (علیه السلام) با آ‏ن که از جانب خداوند به ولایت و رهبرى مردم تعیین شده بودند، اما تا قبل از بیعت مردم که زمینه تحقّق ولایت و رهبرى حضرت فراهم نبود، عملاً، بر انجام این مسئولیّت، اقدام نکردند. امام مى‏فرمودند:

... لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما أخذ اللَّه على العلماء أنْ لایقارّوا على کظّة ظالم و لاسغب مظلوم، لألقیتُ حبلها على غاربها و سقیتُ آخرها بکأسِ أوّلها و لألفیتُم دنیاکم هذه أزهَد عندی من عَفْطَةِ عَنزٍ؛ [6]

اگر انبوه جمعیّت (براى بیعت) نبود و آمادگى یاران، حجّت را بر من تمام نمى‏کرد و خداوند از عالمان پیمان نگرفته بود که در برابر شکم‏بارگى ستم گر و گرسنگى مظلوم، سکوت نکنند، افسارش را به گردنش مى‏آویختم و رهایش مى‏کردم و در پایان، با آن، مانند آغاز رفتار مى‏کردم و مى‏دیدید که دنیاى شما در نزد من از عطسه ماده‏بزى هم کم ارزش‏تر است.

3. فلسفه بیعت و وفاداری در فرهنگ اسلامی

چون در فرهنگ اسلامى، حاکم، موظّف به اجراى قانون الهى است، به طورى که حتّى خود نیز مُجاز به تخلّف از قانون نیست؛ لذا حاکم، با بیعت، آمادگى خود را براى اجراى قانون خدا اِعلام مى‏کند و هر التزامى خارج از آن، خروج از محدوده اختیارات حاکم است. پیامبر اکرم (ص) در برابر بنى عامربن‏صعصعه که بیعت را مشروط به حاکمیّت ایشان پس از پیامبر کرده بودند، ایستاد و درخواست آنان را رد کرد و فرمود:

الأمر إلى اللَّه یضعه حیث یشاء؛ [7]

امر حکومت، مربوط به خداوند است و هر جا بخواهد و هر طور که اراده کند، قرار مى‏دهد و به هر کس بخواهد، واگذار مى‏کند.

آنان نیز سخنان پیامبر را نپذیرفتند و رفتند. امام على (علیه السلام) نیز در شورایى که به سفارش خلیفه دوم براى انتخاب خلیفه سوم تشکیل‏ شد، به این سؤال که «آیا حاضرى بر اساس کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیره شیخین ‏عمل کنى تا با تو بیعت کنیم؟»، پاسخ منفى دادند و بدین وسیله، بیعت مشروط را نپذیرفتند. [8]

پس از بیعت مردم با آن حضرت و قرار گرفتن در جایگاه حکومت، هنگامى که طلحه و زبیر، خدمت ایشان رسیدند، سؤال کردند: «آیا مى‏دانى که ما براى چه با تو بیعت کردیم؟». فرمود: «نعم؛ على السمع و الطاعة و على ما بایعتم علیه أبابکر و عمر و عثمان: بله، بر شنیدن اوامر رهبرى و اطاعت از او و بر آن چه که براى آن با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردید». گفتند: «نه! ما، با تو بیعت کردیم تا در حکومت شریک تو باشیم.». حضرت هم پاسخ داد: «نه! شما بیعت کردید تا در توان و نیروى حکومت و استقامت در راه آن، شریک باشید». [9] حضرت، بدین وسیله، التزام حاکم به اجراى قوانین الهى و نه خواسته‏هاى مردم یا زیاده‏خواهان را نشان دادند.

هم چنین آن دو، مدّعى بودند که «ما، با تو بیعت کردیم بر این که بدون ما، به امور رسیدگى نکنى و در هر امرى، با ما مشورت کنى و رأى خود را بر ما تحمیل نسازی و نیز تو مى‏دانى که ما، بر دیگران فضیلت و برترى داریم؛ در حالى که تو بیت‏المال را تقسیم مى‏کنى و به رتق و فتق امور مى‏پردازى و حکم صادر مى‏کنى؛ بدون این‏که با ما مشورت کنى یا به اطّلاع ما برسانى».

امام على (علیه السلام) در پاسخ به زیاده‏خواهى آنان و مشروط کردن بیعت خود به امور یاد شده، فرمودند:

این که گفتید: «با شما مشورت کنم»، به خدا سوگند! من، رغبتى به ولایت و حکومت نداشتم، ولى شما، مرا بدان فراخواندید و برعهده من نهادید و من، خوف آن داشتم که با رد کردن درخواست شما، امت به اختلاف دچار شود. پس وقتى که بر عهده من نهاده شد، به کتاب خدا و سیره و سنّت رسول خدا نظر کردم و بر اساس راهنمایى کتاب و سنّت عمل کرده و از آنها پیروى کردم و نیازى به ‏نظر شما و دیگران نداشتم، ولى اگر در موردى، در کتاب خدا و سنّت پیغمبر، حکمى را نیافتم و نیازمند مشورت شدم، با شما مشورت مى‏کنم. [10]

حاکم، در نظام اسلامى، مُجرى اوامر پروردگار عالم است و پذیرش بیعت، تنها، براى این منظور، معنا و مفهوم دارد. در قرآن کریم «بیعت مردم با پیامبر» به‏ مثابه «بیعت با خداوند» قلمداد شده است. در غدیر خم نیز رسول خدا (ص) پس از سخنرانى براى مردم در خصوص ولایت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) فرمودند:

هنگامى که سخنرانى ‏ام به پایان رسید، شما را به‏دست دادن با خویش بر بیعت با على و اقرار بدان فرا مى‏خوانم. پس از دست بیعت به او دادن، آگاه باشید که من با خدا بیعت کردم و على نیز با من بیعت کرده و من از شما براى او از جانب خداوند عزّوجلّ بیعت مى‏گیرم و هر که بیعت بشکند به زیان خویش بیعت شکسته است....

مردم نیز ندا دادند «شنیدیم و با قلب‏ها و زبان‏ها و دستانِمان، مطیع امر خدا و رسول او هستیم». آنان، گروه گروه، نزد رسول خدا و على (علیه السلام) آمدند و دست بیعت به ایشان دادند. [11]

بیعت با حاکمان الهى، اعم از معصوم و غیرمعصوم، براى تحقّق اوامر الهى و تأمین مصالح دنیوى و اخروى مردم است. پس به مقتضاى بیعت، هم مردم وظایفى دارند و هم حاکم و همان‏طور که پیمان‏شکنى محکوم است، ترک مسئولیّت از سوى حاکم نیز محکوم بوده و آثار و عواقبى به دنبال دارد.

ب) پیشینه تاریخی بیعت در اسلام

تاریخ اسلام، نمونه‏هاى فراوانى از بیعت مسلمانان را ثبت کرده است. برخى از بیعت‏ها براى ترک محرّمات الهى و بعضى براى فرار نکردن از میدان جنگ و جهاد در راه خدا بود و بعضى هم بیعت براى حکومت اسلامى بود. هنگامى که گروهى از مردم مدینه، در مکّه، با پیامبر بیعت کردند تا از او حمایت کرده و در شهر خویش، زمینه تحقّق دین خدا را فراهم ‏سازند، از پیامبر و خاندان او حمایت کرده و آنان را در شهر خویش بپذیرند، در شادى‏ها و دشوارى‏ها، گوش به فرمان پیامبر باشند، در سختى و آسایش، اموال خود را در اختیار ایشان قرار دهند، امر به معروف و نهى از منکر کنند، سخن، در راه خدا به زبان آورند و از ملامت ملامتگران نهراسند، در حقیقت، به تعبیر جلال الدین سیوطى، براى «حکومت و امارت رسول خدا» با او بیعت کردند. این بیعت، در تاریخ اسلام، به «بیعت عقبه ثانیه» شهرت یافت. [12]

رسول خدا (ص) مقدارى از مشکلات و گرفتارى‏هایى که به سبب این پیمان با آنان مواجه خواهد شد، براى اهل یثرب که بیش از هفتاد تن بودند، بیان فرمودند تا مبادا بدون اطّلاع از آثار و پی آمدهاى این بیعت، با آن حضرت بیعت، و احساس غبن کنند. [13]

کرامت و بزرگوارى رسول خدا و صداقت آن حضرت در شرایطى که پیشنهاد گروهى از مردم مدینه مى‏توانست افق‏هاى جدیدى را به روى مسلمانان در شرایط دشوار مکّه بگشاید، حاکى از اهمّیّتى است که ارزش‏هاى اخلاقى در این مکتب دارد. در اسلام، بیعت در اِعلام آمادگى براى تشکیل حکومت اسلامى، باید از روى آگاهى و اختیار کامل باشد.

پس از سخنان رسول خدا (ص) دوازده تن از نقیبان و رؤساى قبائل مختلف اوس و خزرج، بنا به درخواست رسول خدا، با حضرت (ص) بیعت کردند. اهمّیّت و حسّاسیّت این بیعت، به حدّى بود که بى‏وفایى مردم یثرب، پیامبر را با مشکلات جدّى روبه‏رو مى‏ساخت؛ لذا یکى از حاضران جلسه براى اطمینان بیشتر، بیعت‏کنندگان را از حوادث دشوار احتمالى آینده مطّلع کرد و این که اگر در عهد و پیمان خویش استوارید و در هر شرایطى حاضر به ‏حمایت از پیامبرید، بیعت کنید، ولى اگر در تصمیم خود متزلزلید و چه بسا، در آینده، پیامبر را تنها مى‏گذارید، دست از بیعت با حضرت بردارید. اما مردم مدینه، اعلام وفادارى‏کردند[14] و عملاً نیز وفادارى خود را در دوران دَه ساله حاکمیّت پیامبر در مدینه، به اثبات رساندند.

قرآن کریم نیز بیعت های مردم با پیامبر را تأکید کرده و رضایت الهی از آن را چنین توصیف می کند:

لَقَد رَضِیَ اللهُ عَن المُؤمِنین إِذ یُبایِعُونَکَ تحتَ الشَجرَه...؛ [15]

خداوند از مؤمنانی که در زیر درخت (حدیبیه) با تو بیعت کردند به حقیقت خشنود گشت.

حضرت على (علیه السلام) نیز بنیان حکومت خویش را بر بیعت مردم پی ریزی کردند؛ حضرت انجام بیعت را از حقوق شهروندان برمی شمارند که در انجام آن کاملاً آزادند و در موارد مختلف به اصل بیعت و آزادی مردم در آن اشاره کرده اند. حضرت، در همین باره و در برابر بیعت‏شکنان و بهانه‏جویان، بیانات فراوانى دارند. در نامه‏اى به مردم کوفه، درباره بیعت مردم مدینه پس از قتل عثمان، مى‏فرمایند:

و بایعنی الناسُ غیر مستکرهین و لامُجبرین بل طائعین مخیّرین؛ [16]

مردم، با من، بدون هیچ‏گونه اکراه و اجبارى و با کمال رضایت و اختیار، بیعت کردند.

در نامه دیگرى خطاب به طلحه و زبیر فرمودند:

إنّی لمْ أرد الناس حتّى أرادونی و لمْ أُبایعهم حتّى بایعونی و إنّکما ممَّنْ أرادنی و بایعنی! و إنَّ العامّةَ لمْ‏تبایعنی لسلطانٍ غالبٍ (غاصب) و لالعَرَضٍ حاضرٍ![17]

من، در پى مردم نبودم تا آن که آنان در پى من آمدند و با ایشان بیعت نکردم تا آن که آنان با من بیعت کردند و شما دو نفر نیز در زمره کسانى بودید که در پى من آمده و بیعت کردید! عموم مردم، نه به زور با من بیعت کردند و نه به طمع مال!

بیعت با امام مجتبى (علیه السلام) و نیز بیعت کوفیان با مسلم بن عقیل (نماینده امام حسین (علیه السلام)) نمونه‏هاى دیگرى از بیعت مردم در تاریخ اسلام است که با بى‏وفایى مردم، آثار و عواقب دردناکى به‏جا گذاشت.

نکته قابل توجه، این که درباره بیعت نباید بین «مشروعیت الهی» و «مشروعیت سیاسی» خلط کرد. بیعت، خاستگاه مشروعیت سیاسی یک حکومت است؛ به این معنا که حاکمیت و عینیت یک حکومت، حتی حکومت دینی، باید با بیعت و پذیرش مردم انجام گیرد و این منافاتی با مشروعیت الهی یک حکومت و نصب رهبر از سوی دین ندارد. انتخاب و رضایت مردم در مشروعیت الهی حکومت معصومان، شرط اِعمال حاکمیت و حکومت است؛ یعنی معصومان از سوی خداوند به مقام حکومت برگزیده شده اند؛ اما حکومت آنان به وجود زمینه و بستر مناسب (رضایت و پذیرش مردم) مشروط است؛ به عبارت دیگر، خداوند به نقش و اهمیت رضایت و پذیرش مردم در تحقق حکومت الهی معصومان عنایت داشته است. حال این سؤال مطرح می شود که اگر بیعت، نقشی در مشروعیت الهی حکومت ندارد و اطاعت مردم از پیامبر (ص)، امامان معصوم (علیه السلام) و ولی فقیه لازم است، پس بیعت چه لزومی دارد؟ جواب این است که در حکومت اسلامی، وظیفه مردم، پیروی از اوامر و نواهی الهی است و تنها تبعیت از قانون تشریعی خداوند متعال و خالق هستی لازم است یا کسانی که به دستور خداوند باید از آنان پیروی کرد، مانند پیغمبر و امام. بنابراین، مردم، در تشریع احکام، هیچ نقشی ندارند؛ بر خلاف جوامعی که منکر خداوند یا نقش دین در صحنه اجتماع هستند، ناچارند در وضع قوانینی که مقبولیت عامه داشته باشد، به آرای اکثریت تمسّک کنند و مشروعیت را ناشی از آن بدانند. لذا بیعت و رأی اکثریت در بخشیدن مشروعیت الهی به رهبر در حکومت اسلامی تأثیر ندارد و این مشروعیت از جانب خداوند ناشی می شود و بیعت مردم تنها به مشروعیت سیاسی یک حکومت عینیت می بخشد.

ج) بیعت و رأی دادن

پس از آشنایى اجمالى با ماهیّت بیعت و سابقه تاریخى آن، نکته مهمّى که تذکّرش لازم به‏نظر مى‏رسد، نقاط اشتراک و اختلاف «بیعت در فرهنگ اسلامى» با «انتخاب دولتمردان در نظام‏هاى سیاسى» امروز است.

از دیدگاه پیروان مکتب اهل بیت، جانشینان پیامبر (علیه السلام) که داراى شئون مختلفى مانند «حکومت و ولایت بر مردم» بودند، از ناحیه خداوند به این مقام نصب شدند و در عصر غیبت نیز، مشهور دانشمندان شیعى، اعتقاد دارند که فقهاى واجد شرایط، از سوى امام معصوم (علیه السلام) به ولایت نصب شده‏اند. بنابراین مبنا، بیعت مردم با امام معصوم یا فقیه واجد شرایط، صرفاً، اِعلام آمادگى براى قبول ولایت و ایجاد «زمینه حاکمیّت» آنان است.

به تعبیر دیگر، «بیعت»، به حاکم اسلامى، مشروعیّت نمى‏بخشد، بلکه جنبه مقبولیّت و کارآمدى داشته و اِعلام وفادارى به کسى است که از جانب خداوند، مستقیم یا غیرمستقیم، به این منصب برگزیده شده است.

پس از رحلت رسول خدا (ص) با آن که گروهى از اهل حلّ و عقد، با ابوبکر بیعت کردند، امام على (علیه السلام) از غصب حقّ خویش در امر حکومت و ولایت سخن مى‏گویند. این سخن، نشانه آن است که منصب ولایت و حکومت حضرت، از ناحیه بیعت ناشى نمى‏شود. با آن که با حضرت بیعت نکردند، در عین حال، حضرت، ولایت و حکومت را حقِّ الهى خود مى‏داند. روزى هم که با حضرت بیعت کردند و حضرت، بیعت آنان را دلیل و حجّتى در برابر پیمان شکنان مورد استناد قرار داد، بدین منظور بود که «اگر بیعت آنان سبب مشروعیّت خلیفه است و تخلّف از او جایز نیست، همانان، امروز، با من بیعت کردند، پس چرا پیمان شکنى مى‏کنید؟». در حقیقت، سخن حضرت، در استناد به بیعت، جنبه جدلى داشت.

بنابر دیدگاه دانشمندان اهل سنّت، هرکس را که اهل حلّ و عقد با او بیعت کردند، خلیفه مشروع اسلامى است و حقِّ اِعمال ولایت دارد؛ زیرا، خلیفه، به انتخاب مردم واگذار شده است. در عصر غیبت نیز هر چند داراى رأى واحدى نیستند، امّا نظر مشهور دانشمندان اهل سنّت این است که هرکسى را که عقلاى قوم و اهل حلّ و عقد، انتخاب کردند، خلیفه است. همان‏طور که ملاحظه مى‏شود، در این دیدگاه، بیعت مردم، به حاکم، مشروعیّت مى‏بخشد و بدون بیعت، منصبى از ناحیه خداوند براى حاکم، ثابت نیست.

همان ‏طور که ماهیّت «بیعت» بنابر دو دیدگاه متفاوت، مى‏تواند گوناگون باشد، «رأى دادن» نیز در عصر ما که نوعى بیعت است مى‏تواند بنابر مبانى گوناگون، داراى ماهیّتى متفاوت باشد.

در جوامع دموکراتیک که همه امور از ناحیه مردم، مشروعیّت پیدا مى‏کند و آنان‏اند که قانون وضع مى‏کنند و براى اجراى آن، مجریانى انتخاب مى‏کنند انتخاب حاکم و رأى دادن اکثریّت مردم به یک فرد، در حقیقت، نصب او به این مقام است و قبل از رأى مردم، شخص منتخب یا هر شخص دیگرى، هیچ‏گونه حقّى براى اِعمال حاکمیّت ندارد.

در نظام‏هاى الهى، مانند نظام جمهورى اسلامى که حاکمیّت، از آن خدا شمرده شده و بنابر رأى مشهور و نظر بنیان گذار آن، فقها، به‏طور غیرمستقیم از ناحیه خداوند، براى ولایت و حاکمیّت نصب گردیده‏اند، «انتخاب حاکم» ماهیّتى متفاوت و متغایر با انتخاب حاکم در نظام‏هاى دموکراتیک پیدا مى‏کند. در این نظام، انتخاب فقیه که از سوى نمایندگان و خبرگان ملّت، انجام مى‏گیرد، شناسایى فقیه جامع‏الشرائط و فعلیّت بخشیدن به حاکمیّت و ولایت الهى او است. در این دیدگاه که همه فقها از ناحیه امام معصوم به این مقام برگزیده شده‏اند «رأى مردم»، یکى از آنان را مبسوط الید مى‏گرداند و با بسط ید یکى از ایشان، بقیه، مُجاز به دخالت در امور حکومت نخواهند بود.

به هر حال، آن چه که ما، در صدد بیان آن هستیم، این نکته است که «رأى دادن» در جوامع امروزى، شکل دیگرى از «بیعت» در گذشته است و مى‏تواند هم به منزله «اِعلام وفادارى» به کسى باشد که از سوى خداوند، به‏طور مستقیم یا غیرمستقیم، به مقامى منصوب گشته و به اصطلاحِ امروزى، جنبه کارآمدى داشته باشد و هم مى‏تواند به مثابه «نصب فردى به حاکمیّت» بوده و به اصطلاح امروزى، جنبه مشروعیّت‏بخشى داشته باشد و بستگى به مبانى آن نظام سیاسى دارد که رأى و انتخاب در آن پیش‏بینى شده است. پس همان‏طور که در گذشته، بیعت بنابر دو مبناى متفاوت در مکتب تشیع و تسنن، دوگونه تفسیر مى‏شد، انتخاب نیز مى‏تواند بنابر دو مبناى یاد شده، دو تفسیر داشته باشد، ولى به هر حال میان بیعت و رأى دادن و انتخاب کردن از نظر ماهیت، تفاوتى به ‏نظر نمى‏رسد.

بیعت و رأى دادن بنابر مبناى نصب الهى حاکم، وظیفه مردم است و این بیعت و انتخاب مردمى، سببِ استحکام پایه‏هاى حکومت بوده و نوعى اِعلام آمادگى براى قبول حاکمیّت شخصِ منصوب است؛ زیرا، چنان‏که حاکم بتواند با همراهى و یارى گروهى از مردم، حکومت را به‏دست گیرد، چون حاکم، منصوب از ناحیه خدا است، مردم، باز هم وظیفه دارند حاکمیّتش را بپذیرند و نسبت به حکومتش وفادار باشند؛ هر چند بیعت و رأى دادن آنان، منشأ مشروعیّت او نباشد.

البته، انکارپذیر نیست که اگر حاکمِ منصوب، به‏وسیله بیعت و انتخاب مردم، زمام امور را به‏دست گیرد، پایه‏هاى حکومتش استوارتر بوده و مى‏تواند به حمایت و پشتیبانى مردم، امیدوار باشد و در مواقع لزوم، در برابر پیمان‏شکنان و بى‏وفایان، به بیعت و انتخاب‏شان استناد و به‏عنوان حجّتى، از آن استفاده کند.

بنابراین، «لزوم وفادارى»، براساس این مبنا، در درجه نخست، از آثار نصب الهى حاکم است؛ هر چند بیعت و انتخاب، سبب مى‏شود که وفادارى، از ناحیه دیگرى هم لزوم پیدا کند و آن، «لزوم وفاى به عهد و پیمان»[18] است.

بنابر، این که میان بیعت و انتخاب، تباین قائل نباشیم و مانند برخى از اساتید معاصر[19] آنها را بیگانه از هم ندانیم و معتقد باشیم که همان‏طورکه مسلمانان، با حاکم، بیعت مى‏کردند تا وفادارى و اطاعت خود را از او، در جهت اصلاح امورِ جامعه اِعلام کنند، در جوامع دیگر نیز مردم، با انتخابِ مثلاً رئیس جمهور، به‏ منزله امین و مسئول اِصلاحِ امورِ جامعه، آمادگى خود را در جهت همکارى با او اِعلام مى‏کنند، باید بگوییم، همان‏طورى که در بیعت، وفادارى لازم است، در انتخاب نیز وفادارى ضرورت دارد؛ چرا که انتخابِ فردى به‏عنوان نماینده ملّت براى اداره جامعه، بدون حمایت و همراهى مردم و احیاناً با بى‏وفایى و کارشکنى، راه به جایى نخواهد برد. گرچه در جوامع دموکراتیک، بر حقوق مردم تکیه فراوانى مى‏شود که دولت وظیفه دارد آنها را ادا کرده و در جهت تأمینِ حقوق و آزادى‏هاى آنان تلاش کند، اما تأمین همین حقوق نیز بدون حمایت مردم و تبعیت از قانون، مقدور نیست. در صورت تخلّف از قوانین، ‏ که نوعى بى‏وفایى و بى‏اعتنایى به حکومت است رشته امور، گسسته شده و کارى از دولت ساخته نخواهد بود.....

ادامه دارد

بازنشر از سایت باشگاه اندیشه

ارسال نظرات
پر بیننده ها