خبرهای داغ:
کد خبر: ۸۸۷۶۰۶۰
|
۳۰ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۵۶
بیژن عبدالکریمی در کتاب «ما و جهان نیچه‌ای» قصد دارد ما را نسبت به آنچه که «جهان نیچه‌ای» نامیده آگاه سازد. تصویری که او از این جهان می‌دهد تصویری دیستوپیک است، چیزی مخوف‌تر از «دنیای قشنگ نو» و به همان نسبت غیرواقعی‌تر است. دنیای اجتماعی‌ای که ما در آن زندگی می‌کنیم مملو از تناقض است و نشان دادن این دنیای مملو از تناقض کاری آسان نیست. ولی ارائه تصویر الهیاتی از جهان که «خیر» یا «شر» راهنمای ما به واقعیت است کار را بسیار ساده می‌کند و گویی روان ما انسانها هم به گونه‌ای است که این گونه تصویرهای ساده‌سازی شده و ساده‌انگارانه از واقعیت را به تصویری که پیچیدگی‌ها را نشان می‌دهد ترجیح می‌دهیم. به عنوان مثال تکنولوژی تنها یک سویه خود را در این کتاب پیدا می‌کند و نویسنده از نگاهی دیالکتیک به تکنولوژی که تناقض این پدیده را در خود جای بدهد ناتوان است، «در روزگار ما، هر چه خرد در تکنولوژی و علوم طبیعی بیشتر پیشرفت می‌کند، در فراخواندن آزادی به زندگی اجتماعی انسان ناتوان‌تر عمل می‌کند» (ص ۱۹۵) «تکنولوژی، سرنوشت افراد را با اشیا پیوند داده و آدمی را به نحوه جدیدی از بردگی سوق داده است: بردگی بازار، بردگی مصرف و بردگی اشیا» (ص ۲۴۱). تکنولوژی درعین اینکه برخی از آزادی‌های ما را گرفته آزادی بخش هم بوده و هست. یکی از مصادیق اولیه تکنولوژی که به آزادی انجامید پول بود با اختراع پول امکان اینکه برده‌ها آزادی خود را بخرند  بوجود آمد، هرچند می‌دانیم که پول علاوه بر این گونه مثالها مواردی از اسارت را نیز فراهم کرده و می‌کند. در حال حاضر نیز تکنولوژی به رغم مصادیق سلب آزادی در مواردی نیز رهایی بخش است. برای اینکه جهان خود را بهتر بشناسیم نیاز است به این ظرافتها و پیچیدگیها دقت کنیم و از ارائه نگرشهای خیر و شرگون در مورد پدیده‌ها پرهیز کنیم.

عبدالکریمی با مدد گرفتن از آنچه اندیشمندان پست مدرن مطرح می‌کردند مجلس ختمی در کتاب خود راه انداخته و مرگ اخلاق، مرگ انسان، مرگ حقیقت و … را یک به یک به عنوان شاهدی بر مدعای خود مطرح می‌کند. تنها پدیده‌ای که از این مجلس ختم به عنوان جنازه حضور ندارد «پست مدرنیسم» است، پدیده‌ای که نه تنها مرده است که حتی بوی لاشه آن هم دیگر مشام کسی را آزار نمی‌دهد. عبدالکریمی در توصیف جهان نیچه‌ای خود تمرکز خود را بر «انسان» گذاشته است، انسانی که دچار بحران معنا و نیهیلیسم شده است و شدیدا نیازمند علاج است. ولی او بارها تاکید می‌کند که منظور او انسان غربی ساکن جوامع صنعتی و توسعه یافته است. عجیب هم نیست چرا که عبدالکریمی در این کتاب سخنی از خود ندارد و صرفا به تکرار سخنان اندیشمندان غربی در مورد جوامع غربی می‌پردازد، از آنجایی که آنها اغلب در مورد جهان خود سخن می‌گویند این نقدها بی‌ربطی خود را به جامعه‌ی ما به راحتی نشان می‌دهند. در جامعه ما همچنان فقر، تبعیض طبقاتی، جنسیتی، مذهبی، قومیتی در بدوی‌ترین اشکال آنها وجود دارد، علم جایگاهی ندارد، ارزش‌های لیبرال مانند حقوق بشر و برابری کارآیی ندارند و اینها همگی می‌توانند معنابخش به مبارزه باشند. عبدالکریمی نیز از این مسئله آگاه است و سعی می‌کند خواننده را با چانه‌زدن مجاب کند «اگر خواننده منتقد با این طرز تلقی نگارنده موافق نباشد که امروز در کشوری چون ایران نیز بحران معنا و نیهیلیسم غربی و همه لوازم و پیامدهای آن غلبه یافته است، لااقل می‌تواند بپذیرد چنانچه ما نکوشیم به نحوی متفکرانه با مسائل خود مواجه شویم، سیطره کامل نیهیلیسم سرنوشت محتوم ما در آینده‌ای نه چندان دور خواهد بود» (ص ۱۴۶). علاوه بر این، او دفاعی هم از برگزاری این مجلس ختم کاذب ارائه می‌کند و از «بصیرت» فلسفی که پشت این سخنان است سخن می‌گوید و عنوان می‌کند که این گونه «بصیرت‌»ها قابل اثبات نیستند (ص ۲۱۶). اینکه در امور تجربی کسی بخواهد ادعایی را مطرح کند و از او طلب شواهد تجربی کنیم به معنای پوزیتیویست بودن ما نیست، این شرط عقل است. عبدالکریمی مایل است سخنان کلی و موهوم در مورد جهان انسانی ما به زبان بیاورد و کسی هم از او طلب شواهد یا مدرک نکند چرا که «بصیرت» فلسفی او چنین اقتضایی دارد. اگر من ادعایی در مورد وضعیت فعلی جوامع انسانی کنم طلب شواهد و مدرک برای آن شرط عقلانی است، فلسفه منبر ندارد که کسی در آن فلسفه بافی کند و آنها را «بصیرت» بنامد و هر کسی با آن مخالفت کرد را بی‌بصیرت بنامد. او گلایه دارد که فرهنگ پوزیتیویسیتی «نقدهای ناشیانه و یک بعدی را درباره جامعه، فرهنگ و تاریخ به راه انداخته است و با هر گونه درک تاریخی و چند بعدی به دلیل علمی نبودن و تجربی نبودن به مخالفت می‌پردازد» (ص ۲۱۸). مسئله این است که عبدالکریمی باید مشخص کند این درک تاریخی خود را از کجا کسب میکند؟ به هر حال ما باید مشخص کنیم منبع معرفتی ما چیست، آیا به عبدالکریمی وحی می‌شود؟ مسئله این نیست که کسی جلوی درک چندبعدی تاریخ وی را گرفته باشد، مسئله این است که این کتاب نشانی از درک تاریخی تک بعدی – که او از آن به عنوان درک تجربی یاد میکند – هم یافت نمی‌شود. وقتی کسی در درک تک بعدی از تاریخ ناتوان است، بر فرض که درکهای چندبعدی هم میسر باشد نمی‌تواند به آنها برسد.

این بصریت‌های تاریخی ایشان البته محدود به غرب هم نیست و در مورد کشور خود ما هم انجام می‌شود. مثلا او در مورد روحانیت عنوان می‌کند «نمی‌توان گفت که حوزه‌های علمیه و روحانیت ما به سازمان و تشکیلاتی کاملا وابسته به نهاد قدرت سیاسی تبدیل گشته است» (ص ۹۱) «تکنوکرات‌ها، میلیتاریست‌ها و بروکرات‌ها پشت روحانیت پنهان شده و به کار اصلی خود مشغولند، لیکن چهره بیرونی و ظاهری قدرت سیاسی و حاکمیت در ختیار روحانیت است» (ص ۹۲) «روحانیت شیعه، اولا و بالذات قشری است که بر اساس نوعی "آگاهی و معرفت” شکل گرفته است و این قشر اجتماعی را نمی‌توان فرضا در چارچوب جامعه شناسی مارکسیستی و بر اساس مفهوم طبقه اجتماعی تعریف کرد» (ص ۴۱). بر چه اساسی این گونه ادعاها مطرح می‌شوند؟ اتفاقا ما دقیقا نیازمند این هستیم که یک بررسی خوب و دقیق تاریخی انجام شود تا ببینیم روحانیت در چه برهه‌هایی از تاریخ ما یک طبقه اقتصادی بوده و اینکه در حال حاضر نیز چنین است یا خیر. اینگونه امور را با مطالعه دقیق تاریخ بررسی می‌کنند.

این کتاب علاوه بر اینکه کپی‌برداری سخنان اندیشمندان غربی در مورد جوامع غربی است، کپی‌برداری نازلی است و مملو از سخنان کلی و بی‌محتواست. به عنوان مثال «تحت تاثیر آموزه‌های نیچه، جهان غرب همان‌گونه که پذیرفت "خدا مرده است”، به همین قیاس به این نتیجه رسید که "حقیقت مرده است”»  (ص ۱۴۸)، «نه فقط در غرب، بلکه در جوامع غیرغربی نیز آرمان‌خواهی و اوتوپیا مرده است.» (ص ۱۹۷) جهان غربی یا غرب که او در سرتاسر کتاب از آن سخن می‌گوید شامل چه کسانی می‌شود؟ چه نهادهایی؟ چه مردمی؟ در مورد بازار صادق است؟ در مورد روسای جمهور بنیادگرای آمریکا مانند جرج بوش و ریگان؟ دردی دیگری که این کتاب از آن رنج می‌برد مفهوم‌پریشی است. مثلا «با تعابیر توماس کوهن، ما در مراحل آغازین انقلاب در پارادایم عصر و زمانه خویشیم» (ص ۸۷) تعریف او از واژگان هم جای بحث زیادی دارد، «امروز در غرب نیز، روشنفکر را کسی نمی‌دانند که فرضا به اصل پیشرفت، منطق‌گرایی، فردگرایی، تجربه‌گرایی، سکولاریسم، انکار ارزش‌های دینی و غیره قائل است و حتی برعکس، روشنفکر کسی است که بسیاری از باورهای مدرن را مورد نقادی، شک و تردید قرار می‌دهد. برای مثال دلوز، فوکو، دریدا و همه اندیشمندان پست مدرن را در نظر آورید» (ص ۴۳). اینگونه سخنان غلط در این کتاب زیاد هستند، و میتوان روشنفکران زیادی را یافت که دقیقا به همان آرمانهای روشنگری باور دارند و روشنفکر هم محسوب میشوند. برخی نگرشی انتقادی تر دارند و برخی ندارند و … مثالهای بی‌شماری می‌توان برای غلط بودن اینگونه سخنان او آورد. در اینجا اشاره به سخنی از سمبل روشنفکری در دوره ما، یعنی چامسکی، در مورد پست مدرنیسم کنیم، کسی که به همان ارزشهای روشنگری پایبند است « سخنان این افراد در کشورهای جهان سوم آثار بسیار مخربی دارد. در کشورهای جهان اول یا کشورهای ثروتمند وقتی سخنان مهمل مطرح می شود – مانند آنچه در کافه های پاریس یا در دپارتمان ادبیات تطبیقی دانشگاه ییل می گذرد – مشکل چندانی بوجود نمی آید. ولی در جهان سوم جنبش های مردمی به روشنفکران جدی و دارای تفکر نیاز دارند. اگر قرار باشد روشنفکران آنها چرندیات پست مدرن را مطرح کنند جنبش های مردمی آنها از بین خواهد رفت. این دست روشنفکران در کشورهای جهان سوم بسیار محبوب هستند.» (۱)

عبدالکریمی در این کتاب نسبت به آزادی‌هایی که در دوران مدرن بوجود آمده اظهار بدبینی میکند و مواردی را که ذکر میکند صرفا شامل مصرفگرایی و پیروی از غرایز است! و افرادی که مدعی هستند ما نسبت به گذشتگان پیشرفت کرده ایم را به سخره میگیرد. در مورد پیشرفت اخلاقی هم نباید اغراق کرد و به همان میزان که این پیشرفت رخ داده است باید عنوان شود. دستاوردهای فمینیسم و پایان برده داری کهن ازجمله آزادی‌هایی هستند که شاهدی بر پیشرفت اخلاقی ما هستند. هرچند این به معنای این نیست که دیگر جای پیشرفتی باقی نیست یا استثمار و بهره کشی به پایان رسیده است. عبدالکریمی به جای اینکه مردسالاری را مورد نقد قرار دهد، شیوع باورهای فمینیستی را عامل شکلگیری شکاف بین زن و مرد برشمرده و در کنار «شکافهای قومیتی و فرقه‌ای که برخی آگاهانه و ناآگاهانه به آنها دامن میزنند» (ص ۵۰) قرار میدهد. حقیقتا شرم آور است.

نویسنده این کتاب همواره بین دو ساحت جامعه شناختی و فلسفی در حال آمد و شد است بدون اینکه به این دو ساحت و تفاوت آنها آگاه باشد و این یکی از دلایلی است که این کتاب از اساس مخدوش است. اینکه در جامعه جهانی امروز یا در هر بخش آن اخلاق چه وضعیتی دارد و زندگی اخلاقی ما انسانها چه تغییراتی میکند یک بحث است اینکه اخلاق چه توجیه فلسفی‌ای دارد (یا دیگر ندارد) بحث دیگری است. با مشاهده بحران‌ در سطح جوامع انسانی می‌توان بحث از بحران اخلاق را مطرح و بررسی کرد ولی این پرسش با اینکه آیا اخلاقیات به لحاظ فلسفی قابل توجیه یا اثبات یا بررسی هستند متفاوت است. یا اینکه برای اغلب افراد جامعه به دلایل شرایط خاص اقتصادی سیاسی اجتماعی همه چیز مجاز است با اینکه به لحاظ فلسفی دیگر نمیتوان نشان داد که همه چیز مجاز است تفاوت وجود دارد. برای پرسش نخست باید به مطالعه جوامع انسانی بپردازیم و برای پرسش دوم به بحث فلسفی نیاز داریم. او در این راستا به جای ارائه استدلال یا اشاره به واقعیتی از جوامع موجود صرفا ادعاهای بدون پشتوانه خود را تکرار می‌کند و این کار را آنقدر انجام می‌دهد که ظاهرا قرار است این تکرار زیاد جای خالی استدلال را پر کند و خواننده را متقاعد کند. البته خود او در مقدمه کتاب از خواننده بابت تکرار پوزش میخواهد و از خواننده خواسته این تکرار را به حساب اهمیت این سخنان بگذارد ولی تکرار نوع دیگری که در این کتاب وجود دارد کپی پیست شدن بخش‌هایی در حد یک پاراگراف است که گاه هر کدام بیش از دو بار تکرار شده اند. روش دیگری که در این کتاب وجود دارد صرف بیان باید نبایدهای بی‌پشتوانه از سوی نویسنده است، «نیچه را باید پرنفوذترین فلیسوف غرب در روزگار کنونی قلمداد کرد» (ص ۱۳۲). در این شیون نامه، مدام سخن از این می‌رود که ما نسبت به جهان سنتی خود گسست پیدا کرده‌ایم و از این رو دچار بحران شده‌ایم. باوری رایج بین روشنگران و فیلسوفان پس از روشنگری این بود که کلیسا باعث از بین رفتن ارزشهای اصیل بشری و هنر، فلسفه و علم شده و حتی برخی صراحتا به دنبال احیا و ادامه آنچه در یونان باستان وجود داشت بودند. ولی در این کتاب به شکلی صحبت می‌شود که انگار ما از ازل سنتی مشخص داشته‌ایم و به یک باره انقطاعی به نام مدرنیته رخ داده و ما دچار بحران معنا و بی‌ریشگی شده‌ایم. اشاره نکردن به تاریخ و قرار ندادن ادعاهای تاریخ در زمینه آنها باعث شده نگرشی انتزاعی و گاه موهوم به تاریخ در این اثر شکل بگیرد. از قضا نیچه نیز در این اثر به مثابه پیامبری است که بیرون از تاریخ ایستاده و «پیش‌بینی» کرده است. قرار دادن نیچه در زمینه تاریخی خود و بررسی سخنان او با توجه به تاریخ و زمانه‌اش و دقت به خاستگاه سخنان او در این اثر غایب است و این مسئله این امکان را به نویسنده داده تا از نیچه پیامبری غیبگو بتراشد. به نکات بسیار مهمی در مورد نیچه در این اثر اشاره نمی‌شود، مثلا شیفتگی نیچه نسبت به فرگشت و تاثیر این نظریه علمی بر دیدگاه فلسفی او. همچنین نیچه دوره‌های فکری متفاوتی داشته و صرف سخن گفتن از نیچه‌ی غیبگو باعث شده این تفاوتها همگی به گوشه‌ای رانده شوند و سخنانی که بسیار کلی هستند و پیش از نیچه هم بسیار مطرح شده اند را بتوان به نام برندِ «نیچه» زد. ضمن اینکه نویسنده در یک پاورقی در ص ۱۳۳ از بیان این موضع که نیچه آتئیست و طبیعت گرا بوده بازمی ماند و بیشتر نیچه را دردمندی معرفی میکند که از کمرنگ شدن حضور خدا در زندگی بشر درد میکشد!

عبدالکریمی در مورد مرگ اخلاق سخن میگوید در حالی که از فلسفه اخلاق ناآگاه است و تلاش او برای پر کردن این ناآگاهی منجر به شکلگیری جملات شگرفی شده است، «تلاش‌های انسان غربی برای تاسیس نظام اخلاقی، مستقل از نظام اخلاقی دینی و سنتی، قرین موفقیت نبوده است و اساسا هرگونه نظام اخلاقی عقلی-متافیزیکی از نوع فلسفه اخلاق کانتی را باید نوعی طنز و شوخی و بازی با مفاهیم تلقی کرد» (ص ۵۳). در یک اثر فلسفی نویسنده مواضع فلسفه اخلاق مد نظر خود را مطرح می‌کند و نقد می‌کند، کار فیلسوف منبر رفتن و خطابه کردن و فریفتن خواننده نیست. او به همین شکل بی‌پروا ادامه می‌دهد «لااقل تا کنون، بشر هیچگونه نظام اخلاقی آلترناتیو برای نظام اخلاق سنتی نمی‌شناسد» (همان). نظام اخلاقی آلترناتیوی که بسیار فراگیر است فایده گرایی است و اگر عبدالکریمی به جای حمله به انتزاعات خود به نقد واقعیت نظر داشت می‌توانست به نقدهایی به فایده‌گرایی هم اشاره کند. یا او عنوان میکند «در یک چنین جهانی قداست ارزشها فرو ریخته است و همه ارزشهای انسانی را میتوان، در نگاهی تاریخی و تبارشناسانه و بر اساس درکی ناتورالیستی و طبیعت گرایانه از انسان و از ارزشهای اخلاقی نشات گرفته از ویژگی‌های مشترک انسان و حیوان دانست. لذا میان ارزشها دیگر سلسله مراتبی وجود ندارد و همه ارزشها همسطح هستند و معیاری نیز برای برتری ارزشها وجود ندارد» ( ص ۱۳۶). نگرش طبیعتگرایانه در فلسفه اخلاق نگرشی بسیار مهم است و تصور اینکه نگرش طبیعت گرایانه صرفا یک موضع واحد است یا با نسبی گرایی اخلاقی یکی است تصوری غلط است. ضمن اینکه نگرش غیرطبیعت گرایانه به امور اخلاقی (مانند نگرش جی ای مور) همگی به امر قدسی پایبندی ندارند. تبارشناسی نیز الزاما به بی اعتبار گشتن یک ایده نمی انجامد، اینکه ما مثلا بفهمیم آزادی در چه دورانی از تاریخ و به چه دلیل مطرح شد خود به خود دلیلی بر بی اعتبار شدن این ایده نمیشود. ایده‌های مد نظر ما هر یک در دوره‌ای مطرح شده اند و صرف شناختن تبار این ایده‌ها، آن ایده‌ها موجه یا مشروع (ن)می‌شوند.

عبدالکریمی بارها عنوان میکند که جهان ما بی متافیزیک شده است و علت آن این است که نگرش طبیعت گرایانه مانع از این می شود که ما حقیقتی آن بیرون متصور بشویم. ظاهرا ایده آل او احیای چنین حقیقتی آن بیرون است. معنای این سخن چه میتواند باشد؟ یعنی او میخواهد خدایی جدید برای ما تعریف کند؟ آیا قرار است به او وحی شود، از همان منبعی که بصیرتهای تاریخی را به او منتقل میکنند؟ طبیعت گرایی یک نوع درمان فلسفی نیز در خود دارد، و به ما یاد میدهد که به جعل آنچه که وجود ندارد نپردازیم چرا که با متزلزل شدن زمینه باور به مخلوقات خود دچار بحران میشویم. اگر حقیقتی آن بیرون وجود نداشته باشد، آیا نباید از نبود آن و پایان یافتن اوهام خود خوشحال باشیم؟ بله غرق شدن در مصرف گرایی برای فراموش کردن بحران جای خالی حقیقت بیرونی که زمانی به آن باور داشته اند روشی نادرست است، مانند کسی که برای از یاد بردن یار سابق خود به برقراری رابطه با شخص جدیدی مبادرت میورزد.

نویسنده در بخشهای نخست این کتاب نقدهای خوبی را به بنیادگرایان مذهبی کشور خودمان وارد میکند، مانند استنادارد دوگانه آنها در استفاده از علم، یعنی هرجا که علم باورهای آنها را تصدیق میکند آن را با صدای بلند اعلام میکنند و هر گاه باورهای آنها به چالش کشیده میشود به نفی آن مدعای علمی میپردازند یا اشاره به کجفهمی تاریخ و استفاده محدود و حقیرانه از عقل خود و .. نقدهایی که پیشتر توسط روشنفکران دینی مطرح شده‌اند.

در این کتاب برای نشان دادن بحران جوامع بشری، او اغلب به نقدهای چپ‌گرایان به جوامع صنعتی غربی اشاره می‌کند، ولی همچنان تاکید دارد که نیچه آن پیامبر غیبگویی است که ما را از وجود چنین جهانی پیشاپیش آگاه مینمود. در این اثر چندبار عنوان میشود که با سقوط شوروی پایان اندیشه ایدئولوژیک را شاهد بودیم، این سخن در طیف چپ سخنی بیمعناست، چرا که سرمایه داری خود یک ایدئولوژی است.

عبدالکریمی در مقدمه کتاب عنوان میکند که از زمان نگارش این کتاب رادیکال‌تر هم شده است. رادیکالیسمی در این کتاب قابل مشاهده نیست، بلکه آنچه می‌توان دید لرزش فالش وجودشناختی است. مسائل ما جدی و واقعی هستند، و برای مواجهه با آنها به مواجهه با خود واقعیت نیاز داریم. رادیکالیسم هم برای اینکه میسر و موثر باشد نباید ارتباط خود را با واقعیت قطع کند.  در پایان باید گفت که نویسنده در مقدمه این کتاب عنوان میکند که بین اساتید و اندیشمندان این کتاب مورد اقبال واقع نشده ولی بین دانشجویان جای خود را بازکرده است. اینکه بین اندیشمندان جایی باز نکرده جای تعجبی ندارد ولی اینکه بین دانشجویان – بر فرض که این حقیقت داشته باشد و صرفا یکی دیگر از بصیرتهای عبدالکریمی نباشد – جای خود را باز کرده باشد جای نگرانی است. به دانشجویان توصیه میکنم از خواندن این کتاب یا پرهیز کنند یا اگر هم خواستند آن را بخوانند اسیر هیجانات و جارگون پرانی‌های این اثر نشوند.

 ویرایش دوم این کتاب در سال ۱۳۹۵ توسط انتشارات نقد فرهنگ در ۵۰۰ نسخه و به قیمت ۲۵۰۰۰ تومان به چاپ رسیده است.

بازنشر از صدانت 

ارسال نظرات
پر بیننده ها