گزارشی از سفر به جبهه های شمال غرب

اگر ما كردستان و تاريخ پرفراز و نشيبش به خصوص در زمان انقلاب و جنگ را نشناسيم، چطور ادعاي وطن دوستي خواهيم كرد؟ وطني كه حب و دوست داشتنش از ايمان است.
کد خبر: ۸۸۷۹۵۶۷
|
۰۸ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۵۳
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج،  بيش از ده سال است كه راهيان نور، در جنوب كشور، اسفند و فروردين، كاروان هاي دانشجويي و دانش آموزي و حتي خانوادگي را پذيراي شهداي خوزستان مي كند. ديگر منطقه از آن بكر بودن خارج شده و هرچند هنوز هم دو ركعت نمازي كه در شلمچه مي خواني، بيشتر از همه جا تو را صفا مي دهد؛ ولي انگار جاي خالي چيزي در اين ميان؛ محسوس بود. اين كه جنگ در حقيقت از كردستان آغاز شده بود و اگر كردستان سقوط مي كرد، تاريخ اين سرزمين شكل ديگري رقم مي خورد.


كردستان زيبا و تماشايي است و جغرافياي كوهستاني اش، مردماني دلاور و غيور را در خود جاي داده كه از كودكي با سختي زمستان، به راحتي مي جنگندند و شايد بخاطر همين روحيه جنگندگي است كه تفنگ يار غارشان است.


كردستان يك ويژگي ديگر نيز دارد. اين كه حتي امروز نيز در حال دفاع است. ضدانقلاب، تا همين چندي پيش، اين خطه را صحنه جولان خود كرده بودند و رزمندگان نيروي زميني سپاه، با نوشيدن شهد شهادت اين خطه پاك را امنيت دوباره بخشيدند.


اگر ما كردستان و تاريخ پرفراز و نشيبش به خصوص در زمان انقلاب و جنگ را نشناسيم، چطور ادعاي وطن دوستي خواهيم كرد؟ وطني كه حب و دوست داشتنش از ايمان است.

حتي يك دليل هم كافي بود براي اينكه كاروان راهيان نور شمال غرب، وارد اين خطه شود و قبل از آن راويان بسيج دانشجويي، براي آشنايي و آموزش، خاك دره ها و برف قله هاي اين سرزمين بوسه زنند تا بهتر بتوانند از وظيفه همراهي كاروان هاي اعزامي برآيند. اين نوشته، گوشه اي از سفر هفت روزه اين راويان است كه دوره آموزش عملي خود را در كنار فرماندهان و سرداراني كه خود در معركه بودند، طي كردند.


مسیر ستون کشی

انگار نه انگار كه تابستان است و گويي در عصري بهاري منظره هاي سيال ولي كارت پستالي را از پشت شيشه تماشا مي كرديم. اتوبوس؛ جاده بانه به سمت سردشت را طي مي كرد از كوخان عبور كرده بوديم و دهكده ي نم شير جلوي راه بود. وارد يك پيچ يو (u ) شكل شديم. اين پيچ عميق بود و انتهاي يو به دهكده ي دل آرزان مي رسيد. مدخل يوشكل، سه راهي تشكيل داده بود كه يك طرف آن به طرف منطقه ي بوالحسن و سردشت مي رفت و يك راه آن به دل آرزان. داخل پيچ هم كه ادامه ي راه بانه به سردشت بود. جاده همين طور مي پيچيد و به دارساوين كه رسيديم؛ گوشه جاده، اتوبوس سرعت كم كرد و دست آخر توقف كرد و همگي پياده شديم.


دارساوين دوازده كيلومتري سردشت است و علاوه بر اين كه محل شهادت سردار سرافراز اسلام، مهدي زين الدين است؛ يادآور لحظات باشكوه دفاع جانانه صياد و نيروهاي شهادت طلبش نيز هست و محلي است كه اساساً به خاطر آن صياد وارد كردستان مي شود...زيرا در دارساوين بود كه ضدانقلاب، آن 52 پاسدار را سلاخي كرد و آخر سر زخمي ها را به آتش كشيد...


دارساوين براي كمين گاه، جاي عجيبي است. بهترين جا براي منافقين و ضدانقلاب محسوب مي شود. چون از همه جا راه براي فرار دارد و در عوض تحرك در جاده بسيار محدود است. پيچ درپيچ و درختزا است و همه جا هم شيب دارد، به طوري كه تسلط بر جاده را راحت مي كند.

براي آزادي اين راه مالرو كه اين روزها با آسفالت پوشيده شده؛ خون هاي زيادي ريخته شد. از زماني كه وارد جاده بانه سردشت شديم؛ امير اسدي حال عجيبي داشت. اين جاده براي او، خاطرات زيادي را در خود داشت. يادآوري ستون كشي صياد براي آزاد كردن راه ارتباطي و تامين امنيت در منطقه...و مهم تر از همه لحظات شهادت همرزمان غيورش...


سردشت در جاي بلندي قرار دارد و كوچه ها و خيابان هايش سرازيري و سربالايي است. كوه هاي مرتفع و بلندي اطراف شهر را فراگرفته كه تا ارتفاعات مرزي ايران و عراق مي رسد. در زمان انقلاب، هشت نفر از مردم سردشت در مبارزات انقلابي شهيد مي شوند و در خود جنگ نيز قريب به 173 بار مورد بمباران قرار مي گيرد.


به هر روي اين شهر مرزي يكي از مهم ترين ورودي هاي حزب دموكرات از عراق به ايران بود و اين گروهك روزهاي اول انقلاب آن قدر بر شهر مسلط شدند كه مسئولان به ناچار شهر را تخليه كردند.


در آن زمان نه تنها شهرسردشت بلكه تمامي نقاط منتهي به آن نيز در دست گروهك ها و ضد انقلاب قرار مي گيرد. در آن موقع، احمد اسدي سروان بوده و براي تامين منطقه، همراه با امير صياد شيرازي از بانه به سمت سردشت مي رود. وجب به وجب اين جاده را مي شناسد و انگار حتي تك تك درختان دامنه كوه و گردنه را.


امير بعد از تشريح منطقه، گفت: 
بعد از آزادسازي سنندج و بانه؛ سخت ترين عمليات، بازگشايي محور بانه به سردشت بود كه در حدود 40 روز طول كشيد. ضد انقلاب، تمام توانش را در اين منطقه گذاشته بود؛ چون يكي يكي، همه شهرها را از دست داده بودند. بنابراين، همه توان خودشان را در اين محور متمركز كرده بودند.

سردشت، نقطه اي مرزي بود و ضد انقلاب، كلاً تداركات خود را از عراق و از اين محور دريافت مي كرد. بنابراين ازدست دادن سردشت، برابر بود با ازدست دادن عقبه و پشتيباني عملياتي براي منافقين.


در اين بين، دارساوين يكي از سخت ترين محورها بود. به هرحال اين نقطه نزديك ترين محل به سردشت محسوب مي شد و با تسخير آن، عملاً جاده پاكسازي شده بود.

در آن نقطه ما در تيررس دشمن بوديم و دشمن از بعضي جاها با قناسه ما را مي زند چون از بالاي ارتفاعات مسلط بودند. از جات راوين كه ارتفاعات بلندي بود، ما را مي زدند. ستون هم به حالتي رسيد كه توان ادامه حركت را نداشت. به هرحال ما با مشقت هاي زياد و البته با تقديم شهداي فراوان، توانستيم اين جاده را تا سردشت تامين كنيم و ضدانقلاب را عقب بنشانيم. و بايد عرض كنم كه يكي از مواردي كه باعث شد اختلافات بني صدر با صياد شيرازي به اوج برسد، همين ستون كشي و پاكسازي جاده بانه سردشت بود.


گوسفند ضدانقلاب يا گوسفند مستضعف؟!


اجازه بديد خاطره اي شيرين هم از آن زمان تعريف كنم تا هم به يادگار براي شما از اين نقطه باقي بماند و هم به ذكاوت صياد بيشتر پي ببريد. 
چند شب بود كه در دارساوين ماندگار شده بوديم و به علت كمي تجهيزات و مهمات، حق تيراندازي هم نداشتيم؛ مگر آنكه صياد دستور آتش مي داد. به خاطر درخت زا بودن منطقه؛ حتي رفت و آمد هليكوپتر ها هم به سختي بود و چون جا براي فرود نبود؛ تا خلبان مي خواست جايي را نزديك به زمين پيدا كند؛ ضدانقلاب با خمپاره 60 آنجا را مي زد. 

براي همين از لحاظ غذايي هم در مضيقه بوديم و گرسنگي حسابي رخ نشان داده بود. 
يك شب، بالاي همين تپه كه مشرف به اينجاست، كمين كرده بوديم. صداي زنگوله آمد. حتي صداي بع بع بره ها را مي شنيديم. ديديم كه گله اي از بز و گوسفند به سمت بالا در حركتند. مطمئن بوديم كه همراه اين گله، ضدانقلاب دارد نزديك مي شود و مي خواهد وارد مواضع ما شود. همه سكوت راديويي كردند.


گله همين طور نزديك مي شد ولي ما طبق دستور، هيچ عكس العملي نشان نداديم. به يكباره صداي شليك آرپي جي را شنيديم كه دقيقا بر روي مواضع ما فرود آمد. باز هم صياد شيرازي اجازه واكنش نداد. وقتي نگاه هاي ما را ديد؛ گفت: بگذاريد باز هم نزديك شوند تا آنها را ببينم و با يك رگبار كلك آنها كنده شود. ولي در يك لحظه محافظ صياد، با ژ3 خود شروع به تيراندازي كرد و بالتبع همه ما نيز شروع به شليك كرديم. آنها خيلي نزديك تر از آن چيزي بودند كه ما فكر مي كرديم. آن قدر نزديك كه با همين آتش محدود ما، تعداد زيادي از منافقين يا مجروح و يا كشته شدند و به سرعت و با استفاده از تاريكي؛ نفرات را به پايين منتقل كردند. ولي از خون هاي به جا مانده، مي شد حدس زد كه غافلگير شده بودند و تدبير صياد شيرازي، كارگر افتاده بود. 

ساعت سه نصفه شب بود و ناله 12 گوسفندي كه تير خورده بودند، دل بچه ها را به درد آورده بود. صياد دستور داد آنها را سرببريم. گفتيم با مابقي آنها چكار كنيم؟ تعداد گله خيلي زياد بود. در حدود هفتاد و يا هشتاد تايي مي شدند. صياد فكري كرد و گفت: 
اينها عامل ضدانقلاب هستند. ما هم كه هشت روز است به جز يك ذره نان خشك، غذايي نخورديم!


صبح، دموكراتها از توي بي سيم گفتند: شما گوسفندهاي مستضعفين را گرفته ايد و شروع كردند به فحش دادن! بوي كبابي كه در دامنه كوه راه افتاده بود؛ آنها را حسابي عصباني و از خود بي خود كرده بود!


صياد با رندي جواب داد: مستضعفيني كه بخواهند با آرپي جي به ما حمله كنند، مستضعف نيستند. بايد حساب آنها را برسيم! ما هم داغ نيروهايتان را به دلتان گذاشتيم و هم داغ اين گوسفندها را!


كردستان؛ دانشگاه سپاه


صياد، واقعا صياد دل ها بود. بسياري از سرداران سپاه، به اين موضوع معترف اند كه به نوعي، شاگردان امير صيادشيرازي هستند. 
آزادسازي محور سنندج- ايواندره، نخستين عملياتي بود كه شهيد احمد كاظمي، در آن حضور داشت و مي گفت كه من نخستين تيراندازي ام را در اينجا شروع كردم. به طور كلي سپاه به وسيله صيادشيرازي در كردستان، هم آموزش ديد، هم سازماندهي شد و هم رشد كرد.


من بعد از شهادت امير صياد شيرازي؛ چند بار خواب ايشان را ديدم. يك بار زماني بود كه هيات معارف جنگ، افسران خود را براي توجيه منطقه عملياتي غرب، به كردستان مي آورد. خواب ديدم ايشان از من پرسيد: احمد كجا مي خواهي بروي؟ انگار هنوز در همان حال و هواي كردستان بودم و نيروي زير دست ايشان بادرجه افسري. گفتم: جناب سرهنگ؛ مي خواهيم برويم كردستان، سمت سردشت. جمله اي به من گفت كه حتي يادآوري اش قلبم را به درد مي آورد. گفت احمد؛ وقتي مي رويد؛ ما را هم ياد مي كنيد؟


وقتي از خواب بيدار شدم چنان مي لرزيدم كه از كلام خارج است. ياد نمازهاي اين مرد بزرگ در همين سنگرهايي كه در چند قدمي ما هستند افتادم... نمازهايي كه سربازان و بسيجيان با شوق هر چه تمام پشت سر صياد مي خواندند، انگار معنويت و آزادي را پيشاپيش به سردشت هديه مي كرد. كساني كه سرباز بودند؛ بسيجي بودند و در زير همين درخت ها نماز مي خواندند و من مي گويم نماز و شما حتي درك نمي كنيد نفس كشيدن در اين فضا چه اندازه وحشت انگيز و خوفناك است ولي آنها چه نمازهاي با خضوع و اخلاصي در اين جا مي خواندند و چگونه در قنوت نمازهاي خود دعا مي خواندند. كسي تا در آن موقعيت نباشد و زير اين درخت ها نماز نخواند، نمي تواند حال آنها را درك كند. زيرا معلوم نبود در اين تاريكي و سكوت، يكباره گلوي چه كسي پاره مي شود يا چاقو در قلب چه كسي فرو رود و يا... انگار ضد انقلاب پشت هر درختي كمين كرده بود.


اين گردنه و دره پوشيده از درخت را در نظر بگيريد و تشنگي و گرسنگي صياد شيرازي و نيروهايش و تك هاي غافلگيرانه ضدانقلاب و منافقين و ... آن وقت در نظر بگيريد اين بچه ها، در قنوتهاي خود چه عارفانه مشغول عشق بازي با خداي خود هستند. باور كنيد خود من در چند عمليات اساسي و بزرگ فرماندهي كردم و حتي از دست مقام معظم رهبري مدال فتح گرفته ام. اما به قرآن يك شب در كردستان، با هزار عمليات بيت المقدس قابل مقايسه نيست. اينجا سربازان و بسيجيان ما، هيچ اميدي براي بازگشت نداشتند.

سرهنگ شهيد مخبري در همين جا شهيد شدند. ما آمار گرفتيم ديديم در هر صد متر يك شهيد داديم. كساني كه در كردستان جنگيدند مظلوم بودند... در جنوب، ما عقبه داشتيم. اينجا اگر كسي ساعت چهاربعد از ظهر تير مي خورد، چون امكان امداد و يا برگشت به عقبه وجود نداشت، بخاطر خونريزي شهيد مي شد. ما در جنوب حداقل عقبه داشتيم و مجروحين قابل انتقال بودند.


در همه آن هشت ماهي كه در اين جا جنگيدم، حتي فكر نمي كردم كه روزي بتوانم باخيالي آسوده و با ماشين سواري، اين جاده را روزي طي كنم. شب ها وقتي نگاهم به چراغ هاي روشن شهر سردشت مي افتاد و از اين طرف نيروها را مي ديدم، با خود فكر مي كردم آيا مي شود اين بچه ها زنده پيش خانواده و مادر و همسر خود برگردند؟ وقتي شرايط را مي ديديم با خود مي گفتيم آخر مگر مي شود ما از بين اين همه درخت و اين همه ضدانقلاب، خودمان زنده بيرون برويم؟


حتي دولت موقت و آن هيأت به اصطلاح حسن نيتش نتوانسته بود امنيت را در اين راه حفظ كند. اما خون شهدا، معجزه خود را كرده بود و در كمال ناباوري، رزم ما در برابر آنها، نه تنها شكست نخورد، بلكه منافقين و ضدانقلاب را تاراند. جماعتي كه نه به كردستان تعلق داشتند و نه دين دار بودند. اوراق هويتي كه در سنگرهاي آنها پيدا كرديم؛ هويت و قوميت آنها را روشن مي كرد. حتي در بعضي از سنگرها، قرصهاي ضدبارداري نيز بود. يعني آنها براي تقويت روحيه خود، به صورت مختلط به منطقه مي آمدند و دختر هم بين آنها بوده است. من وقتي بهشت زهرا مي روم و دركنار قبور شهدايي كه محل شهادتش كردستان بوده؛ بي اختيار مي ايستم و فاتحه مي خوانم. چون هيچ كس، دلاوري هاي اين مجاهدان مظلوم را درك نكرده است.


گاهي ياد پيامكي كه برايم فرستاده شده، مي افتم و بدنم مي لرزد... ما به عكس شهدا نگاه مي كنيم و برعكس شهدا رفتار مي كنيم... خدا نكند كه آن روز براي من و شما برسد.

 
 نویسنده : رسول گلی زاده

راهيان نور
ارسال نظرات