آن روز که تروریست های احمق به خیال واهی و پندار شیطانی خویش با یورشی سبعانه به مجلسِ مردم و حرم امام مردم، رعب انگیزی کردند روز سفر جوانان جهادگر به اردویی جهادی بود...
کد خبر: ۸۸۸۰۵۸۱
|
۱۱ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۶
به گزارش خبرگزاری بسیج، اول) مگر می شود؟ مگر داریم؟

* آن روز که تروریست های احمق به خیال واهی و پندار شیطانی خویش با یورشی سبعانه به مجلسِ مردم و حرم امام مردم، رعب انگیزی کردند روز سفر جوانان جهادگر به اردویی جهادی بود تا اگر مردم لب تشنه ی ما مظلومانه به شهادت رسیدند؛ اینان نیز لب تشنه به فریاد دادخواهی محرومینی برسند که صدای شان در همان بیابان های اطراف روستای سوزان 14 محلّه زرندیه استان مرکزی در لابلای بادهای گرم کویری دفن شود.
 
از حملات تروریستی در تهران تا شادی مردم برای صعود فوتبال به جام جهانی

یادم هست که آن حملات وحشیانه موجب گشت تا به جمعی از مدعوین از جمله اهالی رسانه که قرار بود ساعت 12 ظهر آن روز میهمان جهادگران باشند مکرّر با تماس و پیامک، احساس لغو اردوی جهادی دست دهد به دلیل خطرات احتمالی؛ به ویژه آنکه 16 خودروی پرچم زده منقش به تمثال امامین انقلاب، سوژه ی نابی بود برای یک حمله انتحاری ... امّا پاسخ جهادگران خواندنی و شنیدنی بود «بوی شهادت که می آید اتفاقا انگیزه ی ما برای جهاد بیشتر می شود و...» و رفتند جهادگران روزه دار برای نوکری امت امام و سربازی امام امت در روستا ی طف دیده ی اسماعیل آباد کوچک لو و دانستم که اینان آدمیانی متفاوتند در 2017 میلادی...
 
از حملات تروریستی در تهران تا شادی مردم برای صعود فوتبال به جام جهانی

* آن شب در ترافیک پرحجم جشن و پایکوبی مردم به پاس راه یابی تیم ملی فوتبال به جام جهانی روسیه، ساعاتی را معطل مانده و حقیقتاً نه تنها خوشحال نشدم که کمی هم عصبانی شدم چون واقعاً تمام جسمم از کوهنوردی با زبان روزه آن هم در دمای تابستانی روزهای پایانی بهار؛ خسته و کوفته شده و آنقدری خسته بودم که دیگر ساعت یک بامداد چشمانم سوی دیدن نداشت چه رسد به ترافیک در آن وقت بامدادی؛
 
از حملات تروریستی در تهران تا شادی مردم برای صعود فوتبال به جام جهانی
آخر قبلش هم کمی در خیابان پر از رستوران دربند در میان سیل عظیم جوانانی که برای تفریح آمده بودند چایی بخورند و تمشک و آب میوه ای نوش جان کنند معطل مانده بودم... امّا خب اینها کجا و آن جوانان جهادگر کجا که مرا با خود برای یک روز خدمت بی منّت به روستا و محله ای در ارتفاعات دربند تهران برده بودند.

یک روز سخت که دیگر گلو از خشکی به هم چسبیده و زبان و دهان نیز دیگر تاب و توان ادامه ی تشنگی را نداشت امّا به عشق نوکری عیال الله تمام این سختی ها را عاشقانه و طرب انگیز خریده بودند تا آن روز، افطارشان را با مردمانی باز کنند که فراموش شدگانند... و باز پی بردم که جهادگران، آدمیانی متفاوتند در 2017 میلادی.
 
از حملات تروریستی در تهران تا شادی مردم برای صعود فوتبال به جام جهانی
دوم) 14 محلّه زرندیه:

یک سالی هست که با این 14 روستا آشنا شده ایم. روستاهایی آذری زبان در استان مرکزی که در مرز استان تهران و البرز و قم و قزوین واقع شده و در 70 کیلومتری پایتخت در حالی که از روستای شان برج میلاد هوید است؛ امّا فاقد آب شرب و کشاورزی هستند و البته فاقد مدرسه ی مناسب ابتدایی و فاقد هرگونه راهنمایی و دبیرستان و فاقد خیلی چیزهای دیگر مانند راه- خانه ی مناسب آجری- آنتن دهی درست و حسابی تلفن همراه و فاقد تلفن ثابت و عدم گاز و خیلی چیزهای ضرورری دیگر...

اگر چه از زمان ورود منتظران خورشید، خیرین برای ساخت مسجدی با شکوه در روستای مرکزی این 14 محله یعنی روستای اسماعیل آباد کوچک لو، قیامی عملی نموده و دفتر امام خامنه ای نیز دو میلیارد تومان برای آب رسانی به میدان آورد امّا خب محرومیت ها زیاد است و عزمی جدّی می طلبد.

اگر چه منتظران خورشید 12 رمضان با عزیمت 80 جهادگر فعال در عرصه های بهداشت و درمان- فرهنگی- هنری- ورزشی- عمرانی و... خدماتی ارزنده را به مردمان خوب و شریف و میهمان نواز و صمیمی این دیار تقدیم نموده و با برپایی سفره ی چند صد نفری افطار و شام و برگزاری محفل انس و جشن ولادت کریم آل عبا؛ حال و هوایی بهت انگیز و روح نواز را در روستاها حاکم نمودند امّا عمران و آبادانی این سرزمین فراموش شده؛ نیازمند توجه مسئولین و دستگاه های دولتی است که حقیقتاً کم کاری و غفلت و قصور و کوتاهی شان را باید در پیشگاه الهی پاسخگو باشند...
 
از حملات تروریستی در تهران تا شادی مردم برای صعود فوتبال به جام جهانی

سوم) پس قلعه:

باورش سخت و شاید هم غیر قابل باور باشد آن گاه که از میان برج های سر به آسمان کشیده و از لا به لای خودرو های میلیاردی اغنیای تجریش خود را در یک کوهنوردی نه چندان طاقت فرسا امّا با زبان روزه طاقت فرسا، به محلّه ای یا روستایی به نام پس قلعه در میان درّه ها و دامنه های کوه مشاهده کنی که آب شرب خدادادی از چشمه ها جاری است که اگر در ایام زمستان، شیر آبی را باز نگذارند آن هم یخ می زند و دیگر این محلّه که روزی 250 خانوار داشته و حال به دلیل عدم امکانات اولیه برای حیات به 35 خانوار رسیده است؛ چیزی ندارد...

نه گاز دارد برای یخ نزدن و نلرزیدن مردمان در سرمای شبانگاهی بهار و تابستان چه رسد به سرمای سوزان زمستان؛....

نه مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان که حتی مدرسه ی ابتدایی اش نیز سال های سال است که تعطیل می باشد چرا که هیچ معلم عاقلی(!) نمی تواند هر روز این کوه ها را صعود کند آن هم در باران سیل آسای پاییز و برف و بوران زمستان... فلذا دانش آموز 7 ساله باید این کوه صعب العبور را هر روز برود و بیاید و سخت تر از این رفت و آمد آنکه با دانش آموزان سوسول میلیاردی بالای شهر باید هم کلاس شود که این شکاف فرهنگی از هر سختی،
سخت تر می باشد...

نه راهی دارد مناسب که حتی موتور یا دوچرخه بتواند حرکت کند و تنها چهار پایان را توان جابجایی بار می باشد که خرید یک چهار پای مناسب 15 میلیون ناقابل هزینه دارد و هر بار کرایه اش از پایین کوه تا محله 10 تا 15 هزار تومان(!)...

و نه حتی خانه بهداشتی دارد تا به فریاد کودکان مریض و مادران باردار و پیر مردان خسته و مریضان اورژانسی برسد که همین هفته قبل فردی از کوه پرت شد و در دم به سرای عقبی پرکشید، تازه روز بعد نیروهای امدادی(!) آمدند و آن میّت را برای دفن بردند که اگر روزی حسی داشتی و حالی، و البته اگر دلی سخت و قسّی داشتی برو میان اهالی تا از کشته شدگانشان در این راه بی راهه قصه هایی پر غصّه بگویند تا آن گاه هر چه فریاد داری برسر دولت مردان پیاده کنی که مگر چه می کنند در این جلسات خیالی و اتاق های شیشه ای شان؟ و مگر قرار نبود کوخ نشینان را توجه کنند؟

بگذریم که باز هم دم آقا گرم که هم سال 79 دفتر معظم له دستور ساخت راه را داد و بالاخره آقایون مسئول چند صد متری را راه انداختند و اخیرا نیز طی مکاتبه ی جبهه جهادی منتظران خورشید با مولای عزیز؛ تحرکاتی آغاز شده امّا خب وقتی قرار باشد که فردی را (شما بخوانید مسئولی را) خواب ببرد طبیعتاً به قول ابن سینا «خواب زده را بیدار نتوان کرد»

چهارم) آنچه را باید نوشتم و بر سرلوح سپید جاری کردم؛ آنچه ماند عمل است و کار از سوی مسئولان و آنچه ماند هزاران هزار مجاهدت جهادگران بود که از عهده ی قلم قاصرم خارج بود و آنچه ماند درد دل محرومین بود که ساعت ها برایش اشک ریخته ام و سال هاست در پی جهادگران منتظران خورشید از این روستا به آن روستا،
آواره ی ولی نعمتان انقلاب گشته ام که مرا مدیون و مرهون صفا و مهربانی و غیرت و اخلاص خویش نموده اند... آقایان مسئول بدانید که فردا دیر است...

قلمی فرسوده از اسماعیل احمدی



ارسال نظرات