حسينعلي عموزاده می گوید: چند بار او را خوب دیدم که او به من گفت: «چراپیشمان نیامدی و تنهایمان گذاشتی؟» کاش من هم شهید شده بود و حالا در کنارش بودم.
کد خبر: ۸۸۸۶۱۹۸
|
۲۲ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۵۷
به گزارش سرویس راهیان نور خبرگزاری بسیج به نقل از کوله بار: حسينعلي عموزاده دوست و همرزم شهیدبصیر با اشاره به اخلاق و رفتار این شهید اظهار داشت: از زمان كودكي با همدیگر آشنا و در یک مدرسه بودیم. او از همان دوران، به مسائل مذهبی توجه زیادی داشت. وی تا كلاس ششم درس خواند و بعد از آن، در زمین کشاورزی پدرش مشغول به کار شد. حاجی رفتار خوبی داشت و همه در اولین برخورد می فهمیدند که انسان صادق و فهمیده ای است.
وی به فعالیت های انقلابی شهید بصیر پرداخت و افزود: از جمله كارهايي كه حاجي آن زمان انجام مي داد، پخش اعلاميه در شهر بود. يك بار  این کار را به من پیشنهاد داد تا با هم انجام دهیم اما من از روی ترس، قبول نکردم.
عموزاده اضافه کرد:  من و تعدادی از دوستانم، برای اعزام، در جهادسازندگی آموزش ديديم و به جبهه رفتیم. بعد از 15 روز که حاجي مطلع شد، پیشمان آمد. او با دیدنم خیلی خوشحال شده بود. در یکی از عملیات ها، شهید سیفی یکی از دوستانمان زخمی شد. حاجي به من گفت كه او را با خود به بيمارستان ببرم و خودم هم دو هفته به مرخصی بروم که من قبول نکردم. دشمن مدام پیشروی می کرد و ما به ناچار عقب نشینی کردیم.
همرزم شهید بصیر در ادامه به سختی های جنگ و تصمیم حاجی در این شرایط گفت: حاجي خيلي خنده رو بود. يك روز قرار شد كه حاجي ما را به يكي از شهرك هاي اطراف سر پل ذهاب ببرد. در آن محور، چندین بار عملیات با شکست مواجه شده بود. وقتی به آنجا رسیدیم، دشمن در نزدیکی مان بود. با تعجب به حاجي گفتم اينجا كجاست که ما آمدیم؟ با اين حال 4 ماه در آنجا بدون هيچ امكاناتي ماندیم.
عموزاده در ادامه این خاطره گفت:  در اين مدت، عراقی ها چندين عمليات ناموفق کردند. حاجي هميشه برای شناسايي منطقه می رفت و موقع غروب برمي گشت. بعد از مدتي حاجي به ما گفت كه بايد عمليات كنيم و آنجا را از دست كردها آزاد كنيم. ما حرکت کردیم و به یک ده رسیدیم و محاصره اش کردیم. عملیات را شروع کردیم اما بعد از چند روز، دوباره عقب نشینی کردیم. خیلی تلاش کردیم که پیروز شویم، اما تعدادمان کم بود، به همین دلیل، تصمیم حاجی این بود.
وی در پایان خاطر نشان کرد: چند بار او را خوب دیدم که او به من گفت، پیشمان نیامدی و تنهایمان گذاشتی. به همین دلیل، وقتی بیدار شدم، خیلی ناراحت شدم. کاش من هم شهید شده بود و حالا در کنارش بودم، اما این توفیق را نداشتم.او فرمانده ای از جنس غیرت بود و شجاعتش را به رخ همه ما کشید و رفت.
ارسال نظرات