شهید سعید مهری در پانزدهم مهر ماه سال ۱۳۴۵در روستای نسار از،توابع بخش خورش رستم شهرستان خلخال در خانواده ای،شش نفره دیده به جهان گشود .
به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل : نام پدرش محرم علی ونام مادرش فضّه است . سعید فرزند سوم خانواده بود و دوران خرد سالگی را در کنار والدین ودر فضای پر از،مهرو محبت گذراند .
در سال ۱۳۵۱در دبستان شهریار نساز ثبت نام نمود و راه تحصیل علم به روی ایشان باز،شد . در سال ۱۳۶۵وارد مقطع راهنمایی شد و در مدرسه شهید نواب صفوی به همراه دوستان و همکلاسی ها سپری کرد .
پدرش می گوید : " سعید بچه بسیار زرنگ و باهوشی بود . تکالیف مدرسه را به موقع انجام می داد و به درس و مشق اش به موقع می رسید و حتی یک بار هم نشد معلمان از،وضعیت تحصیل او ناراضی باشند و به بنده شکایت کندد."
مقارن بودن وقوع انتفلاب با تحصیلات راهنمایی سعید ،باعث گردید فعالیت های انقلابی وی شروع شود ، عکس امام را در کوچه ها پخش می کرد ، کتاب های مربوط به انقلاب و امام را مطالعه می نمود و تا حد مقدور به مردم روستا روشنگری می کرد .
با وقوع انقلاب و تشریف فرمایی امام عزیز ، سعیدبه کمک دوستان انجمن اسلامی پایگاه مقاومت را در روستای خود راه اندازی کرده و شروع به فعالیت نمود تااینکه مقطع راهنمایی در روستا به اتمام رسید ، پدر ایشان تصمیم گرفت جهت ادامه تحصیل سعید را به شهر رشت برده و در نزد اقوام و خویشان خود در آنجا ثبت نام نماید تا از ادامه تحصیل بازنماند .
او حالا یک جوان تنومند و روشنفکری شده و برخود وظیفه می دانست که در جهت دفاع از،کیان مملکت اسلامی به فکر حضور در جبهه و تحصیل درس،مقاومت و ایثار و از،خود گذشتگی باشد .
جوانان دسته دسته راهی جبهه می شدند تا ابنکخ در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۸شرایط برای ایشان نیز مهیا گردید و سعید نیز از آنجا که آموزش های لازم را قبلا در پایگاه دیده بود ، به همراه چند تن از دوستانش از،طریق سپاه خلخال عازم تبریز،شدند و در قالب لشکر ۳۱عاشورا سازماندهی و به جبهه جنوب اعزام شدند .
بالاخره سعید در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ در عملیات والفجر ۸در منطقه فاو در عملیات شرکت نمود در اروند وضوی خون گرفت و بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه ایشان در درگیرز با نیروهاز بعثی عراق در ساعت ۲۲:۱۰در اروند ، شربت شهادت را نوشید و به دیار ابدی سفر کرد .
"بخشی از وصیت نامه شهید سعید مهری"
برادران و خواهران سعی کنید ،دست به دست یکدیگر دهید و منافقین را از،صحنه بدور کنید و هیچ فرصتی به آن ها ندهید که بخواهند به فعالیت خود ادامه دهند . برادران سعی کنید هر چه زودتر به یاری رزمندگان در جبهه ها بشتابید ، زیرا بعد از جنگ با عراق نوبت جنگ با اسراییل صهیونیسم است .
و خواهران عزیزم سعی کنید از،لحاظ هدیه و یا کارهای دیگر به رزمندگان در جبهه ها کمک کنید و پشتیبان محکمی برای رزمندگان باشید .
برادران عزیزم این راهی که من رفته ام هر چند پیروزی و آرزویم شهادت است ، اگر پیروز شدیم که به جای خود و اگر به آرزویم رسیدم شما باید راهم را ادامه دهید و آنچنان مشت محکمی بر دهان منافقین بزنید که دیگر با ملت طرف نشوند .
پدر و مادر عزیزم وقتی که من شهید شدم ، شما باید خوشحال باشید و حوصله به خرج دهید و استقامت داشته باشید .
پدر عزیز و برادران عزیزم بر من گریه نکنید، شما بر حسین گریه کنید . چون او مظلوم شهید شد ، چون اگر خانواده شهدا در تشییع جنازه فرزند خوشحال باشد و گریه نکند منافقین به لرزه می افتند .
پدر و مادر عزیزم شما براز من خیلی زحمت کشیده اید . امیدوارم مرا ببخشید . مادرم اگر من به روی تو امده باشم ، حلالم کن ، برادران و خواهران اگر من با شما بدرفتاری کردم ، حلالم کنید .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدب خمینی را نگهدار .
خبرنگار خبرگزاری بسیج از اردبیل _کبری عزیزی
در سال ۱۳۵۱در دبستان شهریار نساز ثبت نام نمود و راه تحصیل علم به روی ایشان باز،شد . در سال ۱۳۶۵وارد مقطع راهنمایی شد و در مدرسه شهید نواب صفوی به همراه دوستان و همکلاسی ها سپری کرد .
پدرش می گوید : " سعید بچه بسیار زرنگ و باهوشی بود . تکالیف مدرسه را به موقع انجام می داد و به درس و مشق اش به موقع می رسید و حتی یک بار هم نشد معلمان از،وضعیت تحصیل او ناراضی باشند و به بنده شکایت کندد."
مقارن بودن وقوع انتفلاب با تحصیلات راهنمایی سعید ،باعث گردید فعالیت های انقلابی وی شروع شود ، عکس امام را در کوچه ها پخش می کرد ، کتاب های مربوط به انقلاب و امام را مطالعه می نمود و تا حد مقدور به مردم روستا روشنگری می کرد .
با وقوع انقلاب و تشریف فرمایی امام عزیز ، سعیدبه کمک دوستان انجمن اسلامی پایگاه مقاومت را در روستای خود راه اندازی کرده و شروع به فعالیت نمود تااینکه مقطع راهنمایی در روستا به اتمام رسید ، پدر ایشان تصمیم گرفت جهت ادامه تحصیل سعید را به شهر رشت برده و در نزد اقوام و خویشان خود در آنجا ثبت نام نماید تا از ادامه تحصیل بازنماند .
او حالا یک جوان تنومند و روشنفکری شده و برخود وظیفه می دانست که در جهت دفاع از،کیان مملکت اسلامی به فکر حضور در جبهه و تحصیل درس،مقاومت و ایثار و از،خود گذشتگی باشد .
جوانان دسته دسته راهی جبهه می شدند تا ابنکخ در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۸شرایط برای ایشان نیز مهیا گردید و سعید نیز از آنجا که آموزش های لازم را قبلا در پایگاه دیده بود ، به همراه چند تن از دوستانش از،طریق سپاه خلخال عازم تبریز،شدند و در قالب لشکر ۳۱عاشورا سازماندهی و به جبهه جنوب اعزام شدند .
بالاخره سعید در تاریخ ۱۳۶۴/۱۱/۲۰ در عملیات والفجر ۸در منطقه فاو در عملیات شرکت نمود در اروند وضوی خون گرفت و بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه ایشان در درگیرز با نیروهاز بعثی عراق در ساعت ۲۲:۱۰در اروند ، شربت شهادت را نوشید و به دیار ابدی سفر کرد .
"بخشی از وصیت نامه شهید سعید مهری"
برادران و خواهران سعی کنید ،دست به دست یکدیگر دهید و منافقین را از،صحنه بدور کنید و هیچ فرصتی به آن ها ندهید که بخواهند به فعالیت خود ادامه دهند . برادران سعی کنید هر چه زودتر به یاری رزمندگان در جبهه ها بشتابید ، زیرا بعد از جنگ با عراق نوبت جنگ با اسراییل صهیونیسم است .
و خواهران عزیزم سعی کنید از،لحاظ هدیه و یا کارهای دیگر به رزمندگان در جبهه ها کمک کنید و پشتیبان محکمی برای رزمندگان باشید .
برادران عزیزم این راهی که من رفته ام هر چند پیروزی و آرزویم شهادت است ، اگر پیروز شدیم که به جای خود و اگر به آرزویم رسیدم شما باید راهم را ادامه دهید و آنچنان مشت محکمی بر دهان منافقین بزنید که دیگر با ملت طرف نشوند .
پدر و مادر عزیزم وقتی که من شهید شدم ، شما باید خوشحال باشید و حوصله به خرج دهید و استقامت داشته باشید .
پدر عزیز و برادران عزیزم بر من گریه نکنید، شما بر حسین گریه کنید . چون او مظلوم شهید شد ، چون اگر خانواده شهدا در تشییع جنازه فرزند خوشحال باشد و گریه نکند منافقین به لرزه می افتند .
پدر و مادر عزیزم شما براز من خیلی زحمت کشیده اید . امیدوارم مرا ببخشید . مادرم اگر من به روی تو امده باشم ، حلالم کن ، برادران و خواهران اگر من با شما بدرفتاری کردم ، حلالم کنید .
خدایا خدایا تا انقلاب مهدب خمینی را نگهدار .
خبرنگار خبرگزاری بسیج از اردبیل _کبری عزیزی
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار