مردان بی ادعا

"در راه خدا کشته شدن از افضل ترین عبادات است "

کد خبر: ۸۸۹۶۲۲۳
|
۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۱

عبدالله نصیرزاده فرزند امان الله ، در روستای "توبنق"  مشگین شهر در سال ۱۳۳۹ به دنیا آمد . خانواده از طریق مزرعه بانی به امرار معاش می پرداختند . در کودکی با ساخت ماکت های گلی خود را سرگرم می کرد و اندک اندک قد می کشید .
به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل ، پس از ماه ها پس انداز و قناعت ، چهل تومان دادند و برای او دوچرخه فیلیپس خریدند تا با آن خود را سرگرم کند و به بازی،بپردازد .
خانواده از روستای تونبق مشگین شهر به روستای "ایران آباد " در ده کیلومتری شرق پارس آباد نقل مکان کردند .
پدرش او را در مدرسه ابتدایی ایران آباد نام نویسی کرد . برادرش می گوید : عبدالله تا سال سوم ابتدایی را در ایران آباد تحصیل کرد.
عبدالله برای کمک به تامین معاش خانواده به کار پرداخت . در اواخر همین دوران در "شرکت بهمن شیر" مشغول کار شد . در آن جا مکانیک بود و سه هزار تومان حقوق ماهانه می گرفت .
هنگامی که از سرکار بر می گشت . بیکار نمی ماند . آنها یک مغازه داشتند . عبدالله در آن جا به تعمیر دوچرخه و تراکتور می پرداخت . شب هایش در مسجد سپری می شد و در اغلب فعالیت های مذهبی شرکت می کرد و اهل صله ارحام بود.
درست سر موقع به خدمت سربازی اعزام شده بود . تمام طول خدمت جز دوره آموزشی را ، در جبهه گذراند . در شش نبرد شرکت کرد اکنون سربازی بود با اندامی متوسط ، میانه بالا ، سیه چرده و با موهای پرپشت کوتاه و صورتی گرد . بسیار صبور و مقاوم بود به قول برادرش "فلک بود فلک" . پای بند دنیا نبود و بزرگترین آرزویش پیروزی لشکریان اسلام بود.
حضور مداوم در جبهه چه به عنوان متصدی خمپاره ۶۰و چه به عنوان آرپی جی زن و چه به عنوان تیربارچی ، این تمایل را در او ره وجود آورده بود که روزی فرمانده نظامی شود .
هنگامی که از خدمت بازگشت ، بلافاصله تعمیرگاه مکانیکی خود را دایر کرد و در مدت زمانی کم ، چنان اعتماد شهر و روستاهای هم جوار را جلب کرد که از فرط کار ، فرصت سر خاندان نداشت . خانواده مقدمات عروسی او را فراهم کردند . عقد شرعی اش خوانده شد اما هوای دل عبدالله دیگر گونه بود .
دوباره و این بار به عنوان بسیجی جمعی لشکر ۳۱ عاشورا به جبهه برگشت . در جزایر مجنون به خدمت پرداخت خمپاره انداز بود. در همین جزیره مجنون بود که شهید مهدی باکری را دید و در حالی که در آن فرمانده فروتن ، ذوب شده بود لحظه ای با او صحبت کرد و به او قول داد که تا پایان عمر در جبهه خواهد بود و بر این قول وفادار ماند . وفادار ماند و به شهادت رسید .
هنگامی که مادر خبر شهادت فرزندش را شنید باور نکرد زیرا مگر همین سال پیش نبود که در روستا به شدت شایعه شده بود که عبدالله شهید شده است و مگر نبود که حوالی ظهر کسانی از،سپاه پارس آباد آمدند و عبدالله نیز،با آن ها بود درست است که پاهایش زخمی بود اما حتی نمی لنگید .
"مادر به من اصرار کرد که حتما از عبدالله خبری هست به پارس آباد برو ببین موضوع چیست . من به پارس آباد رفتم و از جاهایی که گمان می رفت خبری باشد جویا شدم و چیزی به دست نیاوردم ."
بعدها معلوم شد که خبری بوده و در نبرد خیبر عراقی ها مبادرت به بمباران شیمیایی می کنند و خیلی ها از جمله عبدالله شهید می شوند .
"بخشی از وصیت نامه شهید عبدالله نصیرزاده "  
این جهاد است که زندگی را از نومی آغازد . مانند نوروزی که به جهانی،بی جهالت گام می گذارد و زندگی جاودان و همیشگی و اخروی دارد. خدایا خودت می دانیکه چقدر گناه کرده ام خدایا به لطف و کرمت و بزرگیت که اگر تو مرا نبخشی به که پناه ببرم . خدایا استغفار می،طلبم خدایا به دادم برس آن روز نشود که در زیر شلاق های دوزخ صدای "یارب ارحم ضعف بدنی" سردهم . مادر عزیزم سلام مرا بپذیر حلالم کن گناهان مرا ببخش مبادا در فقدان من گریه کنی که این خواهش من است خدا را شکر کن به مقام والای شهادت رسیده ام خودت بهتر می دانی که مرگ حق است و چه بهتر که در راه خدا مردن که چه نعمتی است بزرگ .
برادران عزیزم مراحلال کنید و در غم از دست دادن من ناراحت نباشید راهی هست که باید رفت و چه خوب است شرافتمندانه مردن و تسلیم نشدن در برابر جور .
خواهران محترمه ام زینت گونه رسالت مرا به پایان برسانید و بدانید که شما هم پیش خدا اجری عظیم دارید . همیشه به یاد خدا باشید و از،اینکه من شهید شدم خوشحال و شادمان باشید ، دوستان عزیز و گرامی ام بدانید که در راه خدا زیستن و در راه خدا کشته شدن ازافضل ترین عبادات است .
زندگی چندروزه دنیا را به دیار آخرت نفروشید و فریاد یاللمسلمین امام عزیزمان رالبیک گویید ،اگرازمال دنیا چیزی داشتم  به والده محترم بدهید که هر گونه صلاح دانستید عمل کند .
مازنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست .
خبرنگار خبرگزاری بسیج از اردبیل _کبری عزیزی
ارسال نظرات
آخرین اخبار