شنیده ام مادرت گفته وقتی عکسهای اسارت محسن را دیدم ناراحت نشدم ،وقتی سر بریده اش رادیدم دلم نلرزید ولی یک صحنه دلم را آتش زد آنجا که توی ماشین با دستان بسته لبهای خشک محسن را دیدم دلم را غم گرفت و مصیبت رباب را فهمیدم.
کد خبر: ۸۹۰۷۲۷۳
|
۰۲ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۲

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، دلنوشته تقدیم به شهید مدافع حرم محسن حججی :

قصه ما به سر رسید...

چه زیبا مانند همت سرت را در راه وصال یار تقدیم اسلام کردی
چقدر عجیب و آشناست،حال و هوای پشت سرت را میگویم، ندیده ام اما نمیدانم چرا در ذهنم نقش دارد گویی کسی برایم روایت کرده آن فضا را.

آسمان ابری غبار آلود، زمینی که جنگی ظالمانه را ندا میدهد، حرمله ای پشت سرتو با نگاهی مضطرب ،لبانی تشنه و کمی دور تر خمیه ای بر پا و چه زیبا و پر غرور و با صلابت و مظلومانه نگاه میکنی .

ای جوان حسینی راستی گفتم حسین یادم آمد، یاد ظهر عاشورا افتادم همان قدر بغض آلود و غریب است تصویر به اسارت درآمدن تو اما همچون شیر بچه حیدر کرار غرور شیعه صادقی از نگاه نافذت بر عمق جان دشمن مینشیند که آنچنان اضطرابی در نگاهش موج میزند با آنکه تو اسیری البته اسیر این دنیا ولی رها از قید بندهایش.

چه زیبا مانند همت که او نیز از خاک نجف آباد خاری در چشم دشمن شده بود برخاستی و چه زیباتر و عاشقانه اینکه مانند او سرت را در راه وصال یار تقدیم اسلام کردی.


آنقدر شهادتت مظلومانه بود که خیلی ها برایت در فضای مجازی هشتگ راه انداختند حتی آنهایی که انتظارش نمیرفت برای تو غوغا کرد و بجا حقت را ادا کردن.


شنیده ام مادرت گفته وقتی عکسهای اسارت محسن را دیدم ناراحت نشدم ،وقتی سر بریده اش رادیدم دلم نلرزید ولی یک صحنه دلم را آتش زد آنجا که توی ماشین با دستان بسته لبهای خشک محسن را دیدم دلم را غم گرفت و مصیبت رباب را فهمیدم.

اما محسن جان منم دلم را آنجایی غم گرفت که یاوه گویان مثل همیشه برایت داستان سرایی کردند.

از جملاتشان بگذریم اما من از آنها نمیگذرم، از کسانی که امنیتشان را مدیون خون شما هستند ولی زرق و برق دنیا چشمانشان را کور کرده .

دلم پر است از آنهایی که چهارشنبه سفید راه انداخته اند از آنهایی که به خاطر عشق به غرب و عیش و نوش خون امثال تورا پایمال میکنند، از آنهایی که برای آبادانی این مملکت قدمی از قدم بر نمیدارن اما برای شماها لغاز میخوانند.


خوش بحالت که علی وار زندگی کردی و وقت و جانت را در راه این مملکت و مردن و دینت فدا کردی ولی ما هنوز گرفتار این دنیای مادی هستیم.


دست ماراهم بگیر و پیش ارباب شفاعت کن.


قصه ما به سر رسید...‌


نویسنده : محمد جواد کمالزاده

ارسال نظرات
پر بیننده ها