مردم روستا بارها برای اینکه مهمان خانه های کوچک و باصفایشان باشیم ما را دعوت کردند به منزلشان برویم و دقایقی را استراحت کنیم اما آرامش بی وصف فضای روستا به قدری برایمان جالب بود که حاضر بودیم گرما و انتظار را تحمل کنیم اما به روزمرگی های خانه ها وارد نشویم.
کد خبر: ۸۹۱۷۶۲۷
|
۲۳ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۸

به گزارش خبرگزاری بسیج در کرمان ، صبح زود و قبل از طلوع آفتاب با صدای موسیقی حماسی دوستان از خواب بلند شدیم و بخاطر خستگی برگزاری #جشن عید غدیر در شب گذشته چیزی نمانده بود نماز صبح همه‌مان قضا شود.
بعد از خواندن نماز مانند سربازهای خسته یک اردوگاه در منطقه ای نظامی هرکداممان روی موکت پهن شده محوطه دراز کشیده و از لحظات باقی مانده قبل از صرف صبحانه برای اندکی استراحت بیشتر استفاده کردیم.

عدسی ها گرم و خوشرنگ را که با وانت مزدای مشهور بسیج آوردند صدای صلوات بچه ها بلند شد حالا بماند که عده ای از جمله خودم با کمی غر زدن بابت نوع صبحانه باز هم پر شدن شکم را در اولویت قرار داده و بیش از دیگران و برای بار دوم کاسه هایمان را پر کردیم و نوش جان کردیم.

بعد از صبحانه مدتی را منتظر سرویس های انتقال جهادگران به مناطق مورد نظر ماندیم و پس از بدرقه جهادگران با تعدادی از دوستان برای بار زدن سیمان و مصالح به روستای چاه حسن رفتیم. 

وانت مزدا را پر از پاکت های سیمان کردیم و به سمت روستای محروم ریگ بحرین حرکت کردیم.

در مسیر زمین های کشاورزی سبز و آباد باعث آرامش خاطرمان می شد اما هیچ کدام فکر نمی کردیم ریگ بحرین جایی شبیه بیابان هایی باشد که در فیلم های سینمایی از صحراهای #عربستان دیده بودیم.

روستایی با خانه هایی معدود و انگشت شمار که تمامی ساکنین آن وابستگی فامیلی داشتند.

از سال ۹۱ این منطقه دارای سیستم لوله کشی آب آشامیدنی شده بود اما همچنان از نظر بهداشت مشکلات گسترده ای داشت.
در این روستا هیچ مکان مشخصی به اسم #حمام وجود نداشت و فقط در چهار گوشه آن تعداد چهار #کپر کوچک وجود داشت که مردم برای قضای حاجت به آن ها می رفتند که هیچ کدام از ما جرات حتی فکر کردن برای لحظه ای ماندن در آن ها را نداشتیم!
حدود ساعت ۹ صبح بیل ها را از ساختمان نیمه ساز مسجد روستا برداشته و شفته ریزی ساختمان سرویس های بهداشتی و حمام عمومی مجاور آن را شروع کردیم.
استاد بنای بومی نیز با ژستی که بارهای در پروژه های مختلف به عنوان کارشناس ناظر تجربه کرده بودم بر کار ما نظارت داشت.
جای دیوارهای ساختمان سرویس های بهداشتی را که آماده کردیم تقریبا تمامی بچه ها به سایه ساختمان مسجد پناه برده و با حرصی تمام نشدنی مشغول نوشیدن آب شدند و به قدری عرق کرده بودند که انگار همین الان و با لباس از استخر تلمبه های اطراف خارج شده اند.
در این بین علی اکبری که دانشجویی شوخ طبع، فعال و پرانرژی گروه بود تمام کودکان روستا را زیر سقف ساختمان نیمه ساز مسجد دور خودش جمع کرده و به قدری آن ها را سرگرم کرده بود که صدای قهقه آن ها کل روستا را فراگرفته بود.

کودکان خردسالی که در این گرمای وحشتناک منطقه رودبار و با حداقل امکاناتی که داشتند بازی عمو زنجیر باف معلم جدیدشان، علی اکبری را با انرژی و وجد فراوان پیگیر می کردند طوری که ما هم از سر شوق به بازی با آنها مشغول شدیم.

بعد از بازی همه بچه ها سوار مزدا شدند و برای صرف ناهار به مدرسه محل اسکان رفتند و فقط من و عمید گیلانی در منطقه ماندیم و ساعاتی را روی ریگ های داغ و زیر سایه های درختان صبور ریگ بحرین منتظر یک بطری آب معدنی و دو پرس غذا بودیم. 

در مدت انتظار من از خاطرات دوران دانشجویی‌ام برای عمید می گفتم و او هم از تجربیاتی که از عکاسی داشت برایم گفت.

تغییر تنظیمات دوربین عکاسی همراهمان به قدری سرگرممان کرده بود که گذشت زمان، گرسنگی و تشنگی را فراموش کردیم.
مردم روستا بارها برای اینکه مهمان خانه های کوچک و باصفایشان باشیم ما را دعوت کردند به به منزلشان برویم و دقایقی را استراحت کنیم اما آرامش بی وصف فضای روستا به قدری برایمان جالب بود که حاضر بودیم گرما و انتظار را تحمل کنیم اما به روزمرگی های خانه ها وارد نشویم.
با تماس های مکرر عمید بالاخره به ما گفتند که تا ۴۵ دقیقه دیگر آب و غذا برای ما ارسال خواهد شد.
با پیشنهاد عمید به تلمبه آب مجاور روستا رفتیم تا در این گرمای طاقت فرسا لحظاتی را به آب تنی مشغول شویم.
لذت آب بازی با کودکان روستا در استخر کوچک تلمبه آب روستا واقعا خاطره ای تکرار نشدنی بود.
به هرحال تیم حرفه‌ای تدارکات و پشتیبانی ناهار را برای ما فرستادند و ساعت ۱۵ به خوردن آن مشغول شدیم.
بعد از صرف ناهار چفیه هایمان را روی شن های ساختمان نیمه ساز مسجد روستا پهن کردیم و زیر سقف ساده و ناتمامش و در گرمای حدود ۴۵ درجه دقایقی را استراحت کردیم.
تیم تجدید قوا یافته ما ساعت ۱۸ به ما ملحق شدند و تا اذان مغرب مشغول دیوارچینی سرویس های بهداشتی شدیم.
بعد از اتمام کار و نماز جماعت مغرب و عشا به همراه همه بچه های به استخر تلمبه مجاور روستا رفتیم تا بتوانیم خستگی یک روز سخت اما دلچسب را با زلالی آب از تنمان بیرون کنیم.
انتهای پیام/

ارسال نظرات