خبرهای داغ:
دوران دفاع مقدس در تاریخ انقلاب اسلامی از برگ های زرین تاریخ انقلاب به شمار می رود که در آن مردان و زنان در کنار هم برای اعتلای میهمن اسلامی مان تا پای جان آمدند و نقش بانوان نیز در آن کمتر از مردان نبوده است.
کد خبر: ۸۹۲۵۳۵۸
|
۰۴ مهر ۱۳۹۶ - ۱۳:۱۵

نسرین پیرسمساری سال 1361درست زمانی که بیست سال داشت به همراه چهار بانوی دیگر از جمله خانم ها صارمی و جلیل زاده به عنوان امدادگر به منطقه عملیاتی خوزستان و بیمارستانی در اهواز می رود، آنچه می خوانید روایت این بانوی امدادگر با خبرنگار خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی از آن دوران است؛

تنها به کمک جهادسازندگی و آن هم به عنوان مبلغ به خوزستان رفتیم، چراکه برای اعزام به جبهه هیچ نهاد و ارگان نظامی ما را قبول نمی کرد.

در بیمارستان رازی اهواز که آن زمان از بیمارستان های بزرگ و تخصصی و درست در دسترس و تیررس دشمن بعثی صدام و حامیانش قرار داشت و در خانه سازمانی آقای نوربخش (مسئول تانک های سپاه خوزستان بود) مستقر بودیم و من وصیت کردم دو جفت پوتین دارم اگر شهید شدم آن ها به رزمندگان بدهند.

کار امدادگری را در بیمارستان رازی اهواز آغاز کردیم. باید بگویم تنها چند صباحی در آنجا بودم و در این مدت هر روز به طور مداوم زخمی های زیادی از خط مقدم و پشت جبهه به آنجا منتقل می شدند.

در بیمارستان علاوه بر کار امدادگری خودمان هم برای زخمی ها خون می دادیم و هر سه ماه خون می دادم، یکبار در بیمارستان برای فردی که به شدت زخمی شده بود نیاز به گروه خونی که من داشتم بود، داوطلب شدم خون اهداکنم در حالی بود که حدود یک و نیم ماه قبل خون داده بودم و باید شش ماه از خون دادنم می گذشت، به دروغ گفتم من شش ماه قبل خون داده ام ،قبول کردند خون بدهم، پس از آن بالای سرم لامپ مهتابی را دیدم و ترسیدم و فکر کردم زخمی شده ام.ف خانم صارمی بالای سرم بود وگفت: پاشو، تو که خون نداشتی.

من کار امدادگری را که شامل سرم و بخیه زنی، تزریق آمپول و بستن زخم بود و همچنین استفاده از اسلحه را از برادر کوچکم که اوایل انقلاب در رشته پزشکی و برادر بزرگم که خلبان بود و دان 7تکواندو را داشت یاد گرفته بودم.

باید بگویم در زمان شاهنشاهی، افرادی را که در تبریز توسط ساواک زخمی می شدند و منزل ما هم که در خط مقدم درگیری ها بود(خیابان توپخانه –فعلی جمهوری اسلامی )به منزل می آوردند و زخم هایشان را مداوا می کردیم به راحتی کارا مدادگری را بلدبودم.

به علت شهادت برادر وسطی، همچنین جانبازی برادر بزرگم و شیمیایی شدن برادرکوچکم، به مرخصی آمدم و دیگر فرصت برگشتن به جبهه و بیمارستان رازی اهواز برایم میسرنشد چراکه سرگرم مراسم برادر شهیدم و تیمارداری از برداران جانبازم شدم.

محرم محمدیان

ارسال نظرات