خبرهای داغ:
یادداشت/رسول ملاحسنی:
خبر ساده بود ولی سنگین، آنقدر که تمام خاطرات چندین و چند ساله در عرض چند ثانیه جلوی چشمانت مرور می شود، و تازه می فهمی که دست روزگار عجب گلچین قهاریست
کد خبر: ۸۹۳۰۱۲۳
|
۱۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۴۲

به گزارش خبرگزاری بسیج در قزوین، خبر ساده بود ولی سنگین، آنقدر که تمام خاطرات چندین و چند ساله در عرض چند ثانیه جلوی چشمانت مرور می شود، و تازه می فهمی که دست روزگار عجب گلچین قهاریست
سابقه آشنایی من با "رسول عالم باقری" برمی گردد به چند سال پیش، روزهایی که هر دو دانشجو بودیم، برمی گردد به روزهای خوب بسیج دانشجویی، بر می گردد به روایت غربت های که شب و روز نداشتیم، به یادواره های شهدایی که روایت غریبی داشتند...
بین همه کسانی که به دفتر بسیج می آمدند "رسول" برای من شخصیت متفاوتی داشت که فکر می کنم هیچ وقت نتوانستم بزرگی روحش را درک کنم؛ "عالم باقری" یک رفیق خوب نه تنها برای بچه های بسیجی بلکه برای همه دانشگاه بود، شاید برای همین خصوصیت بین همه معاونت ها، معاونت علمی را انتخاب کرده بود؛ معاونتی که باید با بچه هایی فعالیت داشته باشی که شاید حتی به ظاهر هم بسیجی نیستند ولی رسول عالم باقری قرار بود ساخته شود برای روزهایی که ما از آن بی خبر بودیم؛ خیلی فعالیت داشت، اثر نفسش گیرا بود، خستگی ناپذیر بود، ولی هیچ وقت جلوی چشم نبود، در گیر و دار سند و مدرک برای فعالیتش نبود، ساده می آمد ساده می رفت... درست مثل امروز که ساده رفت، بی خبر!!!
جهاد مزدش شهادت است، برای بسیجی، برای پرنده ای که رسم پرواز بلد است، برای انسانی که مرگ را باور دارد هیچ فرقی نمی کند سوریه باشد، شلمچه باشد یا روستاهای محروم دورافتاده! عروج شهادت گونه رفیق ما سند مرام بچه های بسیجی و جهادگر است، که قرار است همه وجودشان را برای این مردم و برای این انقلاب هزینه کنند، براستی چه کسی دلسوزتر از تفکر بسیجی برای این مردم می شناسید؟ که یک روز مثل "محسن" در سوریه سر می دهد، یک روز مثل "جواد" پای مسئولیتش در محافظت می ماند و تا لحظه اخر جلوی تکفیری های ددمنش در قلب ایران، در تهران در صحن مجلس می ایستد، یک روز هم می شود " رسول" در دورافتاده ترین مناطق استان، در کنار همه مردم مظلومی که صاحب اصلی این انقلاب هستند، و شاید تنها امیدشان به همین بچه های جهادگری است که هر ساله این جاده ها را با عشق خدمت در نهایت گمنامی طی می کنند؛
فضای اردوهای جهادی، فضای روستا انقدری لطیف هست که این مهاجرت انتهایش برسد به یک همچنین خبری! پایان نیمه تمام یک ماموریت که من و شما را می طلبد، برای شهادت باید جهاد کرد، روسیه و عراق و یمن و ایران ندارد، روستا خدا نزدیک است، روستا آسمانش همیشه بهاری است، درست مثل بهشت، درست مثل کربلا! می خواهیم شهید بشویم جهاد کنیم مثل"رسول" اما ساده، اما خالصانه؛
با این همه حسرت، با این همه غریبی، برای صدای فرزندت که آغوش پدر را ندارد دعا می کنم، برای مادرت که شاید تا سالها منتظر برگشتنت بماند، پناه می برم به قرآن به آرامشی که می دانم امروز خانواده تو بیش از هر چیز دیگری در پناه قرآن به دست می آورند:
وَمَن یَخْرُجْ مِن بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلى اللّهِ وَکَانَ اللّهُ غَفُورًا رَّحِیمًا
کسی که از خانه خود بیرون بیاید در حالی که بسوی خدا و رسولش هجرت می‌کند پس مرگش فرا برسد تحقیقا اجر او با خداوند می‌باشد
اجر رسول عالم باقری با خدایی است که وعده کرده است بهترین پاداش دهنده است، و چه سعادتی از این بالاتر که انگار یکسری مثل "رسول" یک شبه راه هزار ساله را می روند، تا ما تازه بنشینیم برایشان متن وداعیه بنویسیم!
رفیق!، آخرین باری که دیدمت شب وداع بود، ماه رمضان، کنار شهدا، همانقدر ساده و محجوب سلام دادی احوال پرسیدی و وداع کردی! ما از محرم به اربعین می رسیم،
شاید، شاید حسین ما را بخرد و به حرمش برسیم،
خوش به حال تو که به جای حرم، مهمان ویژه آقایی؛
برای ما و برای زندگی ما و برای حال دل تمام رفقایی که از این خبر سوختند دعا کن،
شاید ذره ای مجاهدت خالصانه در پرونده ما و تقدیر ما که نمی دانیم چه خبر است نوشته شود،
همه ما رفتنی هستیم، خوشا سعادت بلبلان خوش الحانی که این گونه ساده می روند...
1004/پ30/ب

ارسال نظرات
پر بیننده ها