همسر شهید فکوری گفت: زمانی که انقلاب شد ما در آمریکا بودیم. یک روز جواد گفت: الان ممکت، مملکت من است، باید به ایران برگردیم زیرا کشور به من نیاز دارد.
کد خبر: ۸۹۴۶۴۹۲
|
۲۱ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۳۱

 به گزارش سرویس بسیج پیشکسوتان خبرگزاری بسیج،  جمعی از مسئولین سازمان بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت با خانواده شهید جواد فکوری دیدار داشتند، در این نشست صمیمانه که بیش از یک ساعت طول کشید، گفتگویی در خصوص ویژگی های اخلاقی شهید در محیط خانه و محل کار، با همسر و فرزند شهید انجام شد.

در ابتدای این دیدار همسر شهید فکوری به خصوصیاتی از شهید اشاره داشتند و گفتند: جواد علاقه زیادی به خانواده و بچه‌ها داشت و شب‌هایی که دیر به منزل می‌آمد ، بالای سر بچه ها می‌رفت و آنها را نوازش می کرد. شهید فکوری خوش اخلاق بود و تبسم از چهره‌اش حذف نمی‌شد و دائم شوخی می‌کرد.

همسر شهید خاطره‌ای از گذشت و فداکاری شهید جواد فکوری نقل کرد و گفت: معماری در پادگان شیراز داشتیم به اسم آقای قبادی. ایشان در حین انجام کار در چاه بر اثر گاز گرفتگی فوت کردند. مسئولین پادگان شیراز به خانواده ایشان گفته بودند هرچه زودتر پادگان را ترک کنید، جواد تا جریان را می فهمد، نزد خانواده آقای قبادی می رود و به آنها می گوید: خانم قبادی شما نگران نباشید، تا پایان سال تحصیلی شما در پادگان خواهید ماند و به آشپزخانه دستور داده بود که همان غذایی که برای تیمسارها آماده می‌کردند به آنها بدهند.

زمانی که انقلاب شد ما در آمریکا بودیم، جواد گفت: الان ممکت، مملکت من است، باید به ایران برگردیم چون کشور به من نیاز دارد.

همسر شهید از توجه شهید فکوری به معارف قرآنی و آموزش قرآن به بچه ها نکاتی را بیان کرد و گفت: بچه‌ها را در اتاق جمع می کرد و قرآن به آنها آموزش می‌داد و روی معنی قرآن توجه ویژه‌ای داشت. صدای قرآن که به گوش من می‌رسید، یاد مراسم ختم می افتادم و ناراحت می شدم و به جواد ایراد می‌گرفتم، جواد هم سه تا هدفون برای بچه ها خرید تا من ناراحت نشوم و کار آموزش قرآن را ادامه داد.

علی فکوری، پسر شهید خاطره ای از یکی از شاگردان پدر نقل کرد و گفت: در دوران قبل از انقلاب پدرم نماز می خواند و روزه می گرفت و عده ای در پادگان که از این رفتارهای دینی پدرم ناراحت می شدند به طرق مختلف پدرم را اذیت می‌کردند، مثلا وارد اتاق پدرم می شدند و روی ایشان آب جو می ریختند و ایشان را مسخره می‌کردند، پدرم هم در را قفل می‌کرد و بلند بلند روضه می خواند تا حرص آنها را در بیاورد.

همسر شهید به ناراحتی تیمسار ربیعی از شهید فکوری اشاره کرد و گفت: یک شب در خانه فرمانده پادگان شیراز دعوت بودیم، معمولا ما در این مراسم‌ها شرکت نمی کردیم ولی به خاطر برخی موارد مجبور شدیم در آن مراسم شرکت کنیم. تیمسار ربیعی هم که در این مراسم حضور داشتند پیش من آمدند و گفتند: شنیدم فکوری کار و زندگی را رها کرده و به دین چسبیده است. گفتم: اشتباه می کنید جواد حتی از مرخصی‌هایش هم استفاده نمی‌کند، ربیعی گفت: فکوری خلبان بسیار ماهر و باهوشی است، من می‌ترسم این کارها ایشان را از موفقیت دور کند.

یک بار هم شهید در دوره تخصصی شرکت کردند، فرمانده پادگان شیراز شهید فکوری را به مهمانی دعوت کردند و به شهید گفته بود،  امشب اگر در مهمانی شرکت نکنی از درجه و دوره خبری نیست، جواد هم چیزی نمی‌گوید. شهید فکوری هم بدون کوچکترین نگرانی در باشگاه شرکت نمی‌کند اما هم در دوره شرکت کرد و هم زودتر از موعد درجه خود را دریافت کرد که به خاطر تخصص و هوش بالایش بود.

همسر شهید فکوری شباهت علی به پدرش را فقط مختص به ظاهر نمی‌داند و رفتار علی را مانند پدر می‌خواند و خاطره ای از این شباهت نقل می‌کند: شهید فکوری همیشه در یک لیوان با سایز بزرگ و مخصوص چای می‌خورد، یک روز لیوان ایشان شکست، جواد که قصد خوردن چای داشت، به دنبال لیوان به آن اندازه گشت وقتی که پیدا نکرد، گلدانی در خانه داشتیم به اندازه همان لیوان، آن را بر داشت و در آن چای خورد.

جالب است که علی هم وقتی لیوان چای خوردن خود را پیدا نکرد، مانند پدرش، همان گلدانی که پدرش در آن چای خورده بود را انتخاب و در آن چای خورد، بدون اینکه از موضوع و داستان پدرش اطلاعی داشته باشد.

ارسال نظرات