یادداشت/ امید شکیبا
شهید جوانمردی با روحیه انقلابی بود
به راستی اولخزایی شد، اولین خبرنگار شهید مدافع حرم و همه نگاههای رسانه ها، نشریات و فضای مجازی درون و برون مرزی را به خود اختصاص داد همه در رسانه های دیداری و شنیداری و فضای مجازی از محسن خزایی گفتند و نوشتند، شعر سرودند، کلیپ ساختند و همه جوره نام بردند
به گزارش خبرگزاری بسیج از سیستان و بلوچستان، خبر فوری و کوتاه رسانهای داخلی و خارجی، محسن خزایی خبرنگار واحد مرکزی خبر در شهر حلب سوریه به شهادت رسید.
داخلی ۱:
باورش سخت بود، برای همه آنانی که سالها در کنار محسن کار کرده بودند و بویژه برای من که سالها در صدا و سیمای استان سیستان و بلوچستان با او همکار بودم. یافتم که هیچگاه آرام و قرار ندارد، شیفته مجاهدت در راه حق است و عاشق مراوده با رزمندگان، بسیجیان و نیز عامه مردم.
بهتر بگویم، جوانمردی با روحیه انقلابی و جهادی که قبای خبرنگاری برای او کم بود.
داخلی ۲:
هنوز هم در جستجوی آنم که بیشتر بدانم که محسن چه درسی خوانده بود؟ مهندسی نرم افزار؟!، مدیریت؟! یا علوم سیاسی؟!؛ اما درسهایی بود که سبب شد محسن خزایی عاشقانه دل و جانش را به حضرت زینب کبری (س) پیوند زند و از شهری دورافتاده به نام زاهدان به سوریه برسد؟!
داخلی ۳:
سال ۱۳۸۷ به اتفاق توفیق زیارت سفر معنوی حج را یافتیم؛ همه ایام سفر شوریده و شیدا بود؛ تسلیم معبود و دلباخته واقعی آقارسول الله و اهل بیت (ع). به گمانم همانجا بود که آرزوی شهادت کرد. چرا که هنوز نوای لبیک هایش در گوشم مانده...
داخلی ۴:
سال ۱۳۹۴ در فرودگاه مهرآباد اتفاقی او را دیدم، سامسونتی در دست داشت که گاه آن را بر سینه میگرفت، گوهری درون آن بود که با گریه و لبخند نشانم داد؛ پرچم متبرک حرم حضرت زینب (س) که برای مردمان دیارش میبرد، گفت: دعا کن به مدد حضرت زینب (س) عاقبت بخیر شویم.
داخلی ۵:
به آرزوی دیرینه اش رسید، آرزویی که سالها به دنبالش میگشت و رفقایش به شوخی برای او پیش بینی میکردند؛ شهید شد، آنهم چه شهادتی، در سوریه، در حین تهیه گزارش، چند روزی مانده به اربعین حسینی، بر اثر اصابت ترکش به سر (تا پیکرش سالم به آغوش فرزندان و همسرش، خانواده و دوستانش برسد.)
راستی، اول شد، اولین خبرنگار شهید مدافع حرم و همه نگاههای رسانه ها، نشریات و فضای مجازی درون و برون مرزی را به خود اختصاص داد همه در رسانههای دیداری و شنیداری و فضای مجازی از محسن خزایی گفتند و نوشتند - شعر سرودند - کلیپ ساختند و همه جوره نام بردند.
داخلی ۶:
به فکر فرو میروم، شهادت توفیق میخواهد و اخلاص شدن نیت با عمل؛ به یقین خدا او را پسندیده بود و دعاهایش را مستجاب؛ گواهش، سه مراسم باشکوه تشییع در دمشق - تهران و زاهدان؛ همراه با زیارت در حرم عقیله بنی هاشم؛ خوش به سعادتش.
داخلی ۷ (زاهدان):
برای مراسم تشییع پیکر نازنیش همه قول و قرار گذاشته بودند که بیایند، قبل از مراسم همه به دنبال عکسهای او بودند که بچسبانند بر در و دیوار و ماشین و لباس و سردرخانه و خیابان و اداره و پایگاه و مسجد و ...؛ همه جا تعطیل شد، شیعه و سنی - مرد و زن - همکار و ... مکار - دوست و آشنا - همشهری و ... مشهری - کارمند و بازاری - جوان و نوجوان و ... پرشور و عاشقانه آمدند و چه سرافرازانه و عزتمندانه تشییع و به خاک سپرده شد.
جهانی:
" خبرنگار خبر را به خون مخابره کرد، گزارش سفرش را شبیه خاطره کرد، دوباره خاطره جبههها تداعی شد، که در وصف شهدا محسن خزائی شد "، خبرنگار خبرساز جهانی شد، مدافع حرم در چنین روزی آسمانی شد "
داخلی ۱:
باورش سخت بود، برای همه آنانی که سالها در کنار محسن کار کرده بودند و بویژه برای من که سالها در صدا و سیمای استان سیستان و بلوچستان با او همکار بودم. یافتم که هیچگاه آرام و قرار ندارد، شیفته مجاهدت در راه حق است و عاشق مراوده با رزمندگان، بسیجیان و نیز عامه مردم.
بهتر بگویم، جوانمردی با روحیه انقلابی و جهادی که قبای خبرنگاری برای او کم بود.
داخلی ۲:
هنوز هم در جستجوی آنم که بیشتر بدانم که محسن چه درسی خوانده بود؟ مهندسی نرم افزار؟!، مدیریت؟! یا علوم سیاسی؟!؛ اما درسهایی بود که سبب شد محسن خزایی عاشقانه دل و جانش را به حضرت زینب کبری (س) پیوند زند و از شهری دورافتاده به نام زاهدان به سوریه برسد؟!
داخلی ۳:
سال ۱۳۸۷ به اتفاق توفیق زیارت سفر معنوی حج را یافتیم؛ همه ایام سفر شوریده و شیدا بود؛ تسلیم معبود و دلباخته واقعی آقارسول الله و اهل بیت (ع). به گمانم همانجا بود که آرزوی شهادت کرد. چرا که هنوز نوای لبیک هایش در گوشم مانده...
داخلی ۴:
سال ۱۳۹۴ در فرودگاه مهرآباد اتفاقی او را دیدم، سامسونتی در دست داشت که گاه آن را بر سینه میگرفت، گوهری درون آن بود که با گریه و لبخند نشانم داد؛ پرچم متبرک حرم حضرت زینب (س) که برای مردمان دیارش میبرد، گفت: دعا کن به مدد حضرت زینب (س) عاقبت بخیر شویم.
داخلی ۵:
به آرزوی دیرینه اش رسید، آرزویی که سالها به دنبالش میگشت و رفقایش به شوخی برای او پیش بینی میکردند؛ شهید شد، آنهم چه شهادتی، در سوریه، در حین تهیه گزارش، چند روزی مانده به اربعین حسینی، بر اثر اصابت ترکش به سر (تا پیکرش سالم به آغوش فرزندان و همسرش، خانواده و دوستانش برسد.)
راستی، اول شد، اولین خبرنگار شهید مدافع حرم و همه نگاههای رسانه ها، نشریات و فضای مجازی درون و برون مرزی را به خود اختصاص داد همه در رسانههای دیداری و شنیداری و فضای مجازی از محسن خزایی گفتند و نوشتند - شعر سرودند - کلیپ ساختند و همه جوره نام بردند.
داخلی ۶:
به فکر فرو میروم، شهادت توفیق میخواهد و اخلاص شدن نیت با عمل؛ به یقین خدا او را پسندیده بود و دعاهایش را مستجاب؛ گواهش، سه مراسم باشکوه تشییع در دمشق - تهران و زاهدان؛ همراه با زیارت در حرم عقیله بنی هاشم؛ خوش به سعادتش.
داخلی ۷ (زاهدان):
برای مراسم تشییع پیکر نازنیش همه قول و قرار گذاشته بودند که بیایند، قبل از مراسم همه به دنبال عکسهای او بودند که بچسبانند بر در و دیوار و ماشین و لباس و سردرخانه و خیابان و اداره و پایگاه و مسجد و ...؛ همه جا تعطیل شد، شیعه و سنی - مرد و زن - همکار و ... مکار - دوست و آشنا - همشهری و ... مشهری - کارمند و بازاری - جوان و نوجوان و ... پرشور و عاشقانه آمدند و چه سرافرازانه و عزتمندانه تشییع و به خاک سپرده شد.
جهانی:
" خبرنگار خبر را به خون مخابره کرد، گزارش سفرش را شبیه خاطره کرد، دوباره خاطره جبههها تداعی شد، که در وصف شهدا محسن خزائی شد "، خبرنگار خبرساز جهانی شد، مدافع حرم در چنین روزی آسمانی شد "
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار