خبرهای داغ:
داغ اخیر زلزله غرب کشور، هفت روزه می‌شود؛ هفته‌ای که با تسلّای منظوم شاعران و حمایت همه جانبه مردم همراه بود.
کد خبر: ۸۹۴۹۰۳۳
|
۲۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۱
 
به گزارش خبرگزاری بسیج، نزدیک به یک هفته گذشت؛ هفته‌ای که دل همه ایرانیان همانند هموطنانشان در کرمانشاه و مناطق اطراف، تَرَک برداشت و شکست؛ هفته‌ای که نه تنها غرب کشور، بلکه همه ایران لرزید و به سوگ نشست.

آنچه در این حادثه بیش از همه به چشم آمد، موج پیام‌های تسلیت از سوی مردم به حادثه دیدگان مصیبت‌زده بود که برخی از این ابراز احساسات، ابیاتی بود که توسط شاعران کشور سروده شد.

در این میان، برخی نیز سلیقه به خرج دادند و بر اساس اشعار شاعران متقدّم، ابیاتی سرودند؛ مانند این بیت که بر اساس یکی از ابیات غزل مشهور حزین لاهیجی سروده و در فضای مجازی، فراگیر شد:

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به زیر آوار... فرهاد رفته باشد

و اما بسیاری دیگر از اشعار، با هدف تسلیت دادن به مردم سوگوار منطقه و همچنین اعلام سوگوار بودن ملت ایران تقدیم شد که از آن جمله می‌توان به این دو شعر اشاره کرد:

فرود آمد ستون و سقف و دیوار
چه گل‌هایی که مانده زیر آوار

زمین لرزید و دل‌ها غرق خون شد
دوباره سرزمینم شد عزادار

///

در سوگ نشسته‌ایم
که زلزله بی‌رحم ست و آوار می‌کند

تمام دردها را تکرار می‌کند
زلزله که می آید؛ ابتدای ویرانی‌ست

در جانم هزار درد پنهانی ست
چشمم زکوچ مردم دیارم بارانی‌ست

و البته زلزله و سیل، از اتفاقاتی است که همواره در هنگام وقوع، درباره علت آن صحبت می شود؛ غافل از اینکه این موارد، جزو بلایای طبیعی است:

خبر زلزله پیچید؛ خدایا کافی ست
حق دل‌پاک‌ترین مردم دنیا این نیست

مادرانِ وطنم غصه فراوان دارند
ای خدا حکمت این زلزله‌ها دیگر چیست؟

و اما اکنون به شعری از احمد امیرخلیلی می رسیم که شاعر در آن، هم مرگ را از روزنه نور می‌بیند و هم از زبان جان باختگان، درخواست می کند تا اینگونه حوادث به فراموش سپرده نشود و مایه ی عبرت شود:

مرگ می آید؛ دیگر تو به من سخت نگیر
زندگی را دو سه روز از من خوشبخت نگیر
زیر آوار به آغوش تو دل می بندم
این خوشی را دو سه روز از من سرسخت نگیر
مرگ را می ‌شود از روزنه ‌ی نوری دید

خاطراتم همه این ست؛ اتاقی که نبود
خانه لرزید؛ من و شب و چراغی که نبود
مادرم گفت کمک ... خواهرم از خواب پرید
آخرین صحنه همین بود و طاقی که نبود
دختری مُرد که در خانه عروسک می خواست

شهر لرزید و ستون ها همه بی صبر شدند
شهر ما دود شد و مردم ما ابر شدند
لحظه‌ ای بیش نشد؛ سقف فرو ریخت و بعد
خانه هامان همه با زلزله ‌ای قبر شدند
همه برپا شده اند؛ فاتحه‌ ای می‌ خوانند

مادرم مُرد و این مسئله ‌ای نیست که نیست
بین مرگ من و تو فاصله ‌ای نیست که نیست
سوژه‌ ای بود که دیروز به اتمام رسید
بنویسید دگر زلزله‌ ای نیست که نیست
آخرین زلزله در شهر دگر می‌ آید

درد دارم؛ نگذارید که بیهوش شَوَم
زیر خاکسترم و آتش خاموش شوم
نگذارید فقط این دو سه روزی که گذشت
زیر آوار بمیرم و فراموش شوم
دستی از زیر تلی خاک، کمک می خواهَد

سقف این خانه برای کمرم سنگین است

و اکنون در آستانه هفتمین روز درگذشت دردناک جمعی از هموطنانمان در غرب کشور، این شعر محمدعلی یوسفی را به مرور می نشینیم؛ شعری که شاعر در آن از واژه حُزن انگیز "رودارود" استفاده می کند که این واژه به معنای نوحه سرایی مادران و پدران در سوگ فرزندانشان و با تکرار کلمه "رود ... رود" به معنی فرزند است:

آوار را پس می ‌زند، آهسته آهسته
شاید عزیزی زیر این دیوارها باشد
شاید صدای ناله ای، آوای کوتاهی
شاید نشانی بین این آوارها باشد

می گردد و پس می زند آوار و می گرید
شاید عزیزش زیر این آوار خوابیده
اشکش به روی خاک می بارد؛ ولی آرام
این لرزه را شاید که خواب است و نفهمیده

هی خاک را می بوید و می جویدش در خاک
سر می کشد هر سو ولی دیگر ندارد سود
می گردد و می گرید و آواز می خوانَد
با سوز دل سر می دهد آوازِ رودارود

جایی که در آن جا همیشه عشق جاری بود
مدفون شده حالا تمام آرزوهایش
دیگر صدای خنده ی کودک نمی آید
دیگر نمی آید چرا او سوی بابایش

در بیستون، فرهاد را باید خبر سازند
گویا صدای تیشه اش با باد می آید
فرهاد هم باید بیاید از فراز کوه
از قصر شیرین ناله و فریاد می آید.

و اکنون، پایان بخش این همدردی منظوم، بخشی از شعر مهدی سهیلی خواهد بود؛ شعری که در عین اندوه و غم، با امید و دلبستگی به زمین و خاک، گره خورده و نویدبخش روزهای نور و روشنایی و آغازی دوباره است:

لبخندها فسرد

پیوندها گسست

آوای لای لای زنان در گلو شکست

گلبرگ آرزوی جوانان به خاک ریخت

جغد فراق بر سر ویرانه ها نشست

از خشم زلزله

 و شکسته بال به صحرا پرید رفت پوپک

گلبانگ نغمه در رگ نای شبان فسرد

هر کلبه گور شود

در پهندشت خاک که اقلیم مرگهاست

با پای ناتوان و نفسهای سوخته

هر سو دوان دوان

افسرده کودکان، ز پی مادران خویش

دلدادگان دشت

سر داده اند گریه پی دلبران خویش

در جستجوی دختر خود، مادری غمین

با صد تلاش پنجه فرو می برد به خاک

او بود ودختری که جز او آرزو نداشت

بس کودکان که رنگ یتیمی گرفته اند

بس مادران به خاک غریبی نشسته اند

آه غریب غمزدگان شکسته دل

بالا گرفت و هاله ی ابری سپید شد

خشکید چشمه ها و به جُز چشمه های اشک

در دشت ما نماند

دیگر حدیث غربت و تنها نشستن است

یاران خوش سخن همگی بی زبان شدند

این گفته بر لبان همه بازمانده هاست

هان، ای زمین دشت

ما را تو در فراق عزیزان نشانده ای

ما را تو در بلای غریبی کشانده ای

ما داغدیده ایم

با داغدیدگی، همه دلبسته ی تو ایم

زینجا نمی رویم

این دشت، خوابگاه جوانان دهکده ست

این خاک، حجله گاه عروسان شهر ماست

ما با خلوص بر همه جا بوسه می زنیم

اینجا مقدس است

این دشت عشقهاست

هر سبزه ای که بر دَمَد از دامن کویر

گیسوی دختری ست که در خاک خفته است

هر لاله ای که سر زَنَد از دشت سوخته

داغ دل زنی ست که غمناک خفته است

اما تو ای زمین

ای زادگاه ما

ما با تو دوستیم

زین پس شرار قهر به بنیاد ما مَزَن

ما را چنانکه رفت؛ اسیر بلا مکن.

ارسال نظرات
پر بیننده ها