خبرهای داغ:
تا ساعتی دیگر؛

یکی از اسطوره های فداکاری ایرانیان در پارک لاله میانه به خاک سپرده می شود

دهقان فداکار «ریزعلی خواجوی»، تا ساعتی دیگر با تشییع عمومی مردم در پارک لاله جنب ساختمان شورای شهر میانه به خاک سپرده می‌شود و راه‌آهن نیز برای این ناجی قطار، یادمان خواهد ساخت.
کد خبر: ۸۹۵۷۶۹۹
|
۱۳ آذر ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۵

  به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، دهقان فداکار که به علت عفونت ریوی در بیمارستان میانه بستری شد اما طی روزهای گذشته برای تکمیل و ادامه درمان خود به بیمارستان امام رضا(ع) تبریز منتقل شده بود، بدلیل این عارضه شدید در شامگاه روز شنبه ۱۱ آذرماه دار فانى را وداع گفت.

   اَزبرعلی حاجوی معروف به ریزعلی خواجوی یا همان دهقان فداکار درس فارسی سوم دبستان، در پنجم اسفند ماه سال ۱۳۰۹ در روستای قلعه جوق شهرستان میانه آذربایجان متولد شد. وی در آذر ماه سال ۱۳۴۱ در سن ۳۲ سالگی شب هنگام، زمانی که میخواست باجناق خود را با قطار راهی شهر کند، متوجه مسدود بودن مسیر قطار شد، آن شب کوه ریزش کرده بود و تکه سنگ های بزرگی مسیر قطار را بسته بودند، در آن هنگام ریز علی خواجوی متوجه نزدیک شدن قطار شد و برای جلوگیری از برخورد قطار با سنگ ها کت خود را آتش زد و به سمت قطار شروع به دویدن کرد و با این کار نتوانست که لوکوموتیوران را آگاه کند و در نهایت با شلیک چند گلوله از تفنگ شکاری خود توانست که قطار را متوقف کند و باعث جلوگیری از مرگ چندین مسافر قطار شد، به همین خاطر وی را به عنوان یک قهرمان ملی می شناسیم.

   به گفتهٔ او پس از توقّف قطار، مردم ناراضی از قطار پیاده شدند و او را کتک زدند. تا اینکه او آنها را متوجه خطری که در انتظار آنها بود؛ ساخت. پس از آنکه مسافرین با چشم خود ریزش کوه را دیدند به تشکر و عذرخواهی از او روی آوردند.

   ریزعلی خواجوای تاریخ ملی ما اکنون بیش از ۶۰ نوه و نتیجه دارد و با حقوق بازنشستگی خود و همسرش را اداره میکند و در زیر زمینی که به تازگی خریده است اسکان دارد.

   حالا بعد از گذشت بیش از ۵۵ سال از آن روز دهقان فداکار ما چندین گله دارد که به نظر خودش بسیار مهم است و از اینکه به آن توجه نشده خوشحال نیست. یکی اینکه آن شب زیر پیراهن کلفتی بر تن داشته و از اینکه در کتاب ها او را برهنه به تصویر کشیده اند احساس ناراحتی میکند و دیگر اینکه نام اصلی اش ازبر علی است، نامی که پدر و مادرش برای او گذاشتند تا درسهای زندگی و حساب و کتاب را از بر کند و برای خودش کسی شود.

   او برای خودش کسی شد ولی نه دکتر و مهندس. ازبرعلی قهرمان شد و نامش در تاریخ ایران ماندگار گردید.

   مصاحبه با ریزعلی خواجوی

   ریز علی خواجوی ساده است و صبور، سوال های عجیب و غریب خبرنگاران، صدا و نور شاترهای دوربین عکاسی را بدون هیچ گونه شکایتی تحمل می کند و ماجرای آن شبی که سرنوشت و حتی نامش را تغییر داد با سرعتی جالب به زبان آذری بر روی زبان جاری می کند.

   وقتی که از آن شب تعریف می کند چشمانش ناخودآگاه به دور دست ها خیره می شود و گویی تصاویر مبهم آن شب را به سختی در پس پرده چشمانش به حرکت در میآورد، اینبار کمی متفاوت تر  میگوید: با با جناقم بعد از شام به سمت قطار حرکت کردیم تا او را سوار و راهی کنم، که دیدم قسمتی از کوه ریزش کرده است. اول با خود فکر کردم، چرا به دردسر بیفتم و  مجبور به جوابگویی مسئولان قطار شوم، ولی دیدم وجدانم به من نهیب میزند که جان افراد زیادی در خطر است و باجناقم هم مرا تشویق برای این کار می کرد. خلاصه وجدان و احساس بر عقل وی غالب میشود و جان خود را در آن تاریکی و سرما برای نجان جان انسانهای دیگر به خطر میاندازد و این همان داستانی است که آن شب پیراهن خود را مشعل میکند و رو در روی قطار قرار می گیرد.

   سرنوشت دهقان ساده ای که تغییر میکند و از ۳۲ سالگی تا ۸۴ سالگی قهرمان ملی یک کشور می شود.

   به شوخی از او پرسیدیم حاضری یک بار دیگر جانت را برای کسی به خطر بیندازی و آنهم باجناقت باشد؟ با همان زبان و لهجه آذری خنده کنان قاطعانه جواب میدهد نه! اگر ژیان ماشین شد باجناق هم فامیل می شود.

   دهقان فداکار در پایان می گوید: شوخی کردم! من با جناقم را خیلی دوست داشتم که اکنون چهار ماه است که از فوت وی میگذرد و جایش بسیار خالی است. جای کسی خالی است که موجب شد آن شب ازبرعلی راهی ایستگاه راه آهن شده و قهرمان ملی یک کشور پرافتخار شود.

   تقدیر و قدردانی از ریزعلی خواجوی

   در سال ۱۳۸۵ در سومین همایش اعطای تندیس ملی فداکاری از وی تجلیل شد و این تندیس به او اهدا شد. این مراسم در تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار شد. دهقان فداکار ترک زبان است و قادر به صحبت کردن به زبان فارسی نیست به همین دلیل مترجمی سخنان وی را به فارسی ترجمه کرد.

   گلایه دهقان فداکار از حذف داستانش

   درس هایی به یاد ماندنی نظیر چوپان دروغگو، خوش سلیقگی های کوکب خانم و میهمانان ناخوانده اش، سهل انگاری کبری و تصمیم او برای جبران، بابایی که نان به خانه خانه می برد، حسنکی که مدام از سوی حیوانات طویله صدا می شود، آقای هاشمی که با خانواده مسیر نیشابور و کازرون را می پیمود و روباهی که با حیله گری چشم طمع به پنیر کلاغ بخت برگشته داشت نیز از جمله خاطره انگیز ترین موضوعات کودکان دیروز است.

   اما آنچه بیش از هر درس دیگری حس نوستالژیک متولدان اواخر دهه چهل و دهه های پنجاه و شصت را قلقلک می دهد، فداکاری چوپانی آذری است که با درآوردن پیراهن خود در کوران سرد کوهستان منطقه میانه و آتش زدن آن بر روی یک چوب دستی، جان تعداد کثیری از هموطنان سوار بر قطارش را نجات می دهد؛ ماجرایی شیرین و خواندنی که امروز دیگر ردی از آن در کتب درسی دانش آموزان امروزی نمی توان یافت.

   ریزعلی خواجوی همان دهقان فداکار است که تا چند سال قبل و تا پیش از پخش برنامه ای تلویزیونی از او خیلی ها نمی دانستند که داستان مذکور واقعی است و ریزعلی نیز همچنان به زندگی خود ادامه می دهد. امروز ریزعلی به بهانه برپایی یادواره شهدای دانش آموز بخش رودهن یکی از میهمانان عزیز شرق استان تهران بود که در مصاحبه ای کوتاه پای برخی دردل های او نشستیم.

   ریزعلی خواجوی در گفتگو با خبرنگار مهر با همان لهجه شیرین آذری خود اظهار داشت: من نمی دانم چرا درس دهقان فداکار از کتاب های درسی حذف شده است؛ به جای آنکه حمایت کنند نام و آن ماجرا را از کتب درسی برداشته اند. وی ادامه داد: پتروس(اشاره به داستان پتروس فداکار) انگشت خود را در یک سد نگه داشته و کم مانده همه آن را طلا کوب کنند، اما من و همسرم امروز در جایی زندگی می کنیم که روز و شب باید چراغ خانه روشن باشد تا فضا تاریک نماند، حیاطی هم نداریم تا کمی هوای تازه تنفس کنیم.

   دهقان فداکار اضافه کرد: روستایی که در آن زندگی می کردیم حتی راهی مناسب برای تردد خودرو نداشت و مجبور شدیم تا به کرج آمده و آنجا ساکن شویم.

   زمان تشییع دهقان فداکار، ساعت ۱۰ صبح روز دوشنبه ۱۳ آذر‌ماه از محل میدان آزادی به‌سمت ساختمان شورای شهر میانه خواهد بود که در این راستا مراسم بزرگداشتی نیز از ساعت ۱۴:۳۰ تا ۱۶:۳۰ در محل امامزاده اسماعیل(ع) میانه برگزار می‌شود.

ارسال نظرات
پر بیننده ها