کاروان خدمت
کاروان خدمت سپاه شاهرود بعد از ۱۴ روز خدمت در مناطق زلزله زده با شاهرود بازگشت، اما همه بچهها در دوراهی بودند! دوراهی ماندن یا رفتن...
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، امروز هم مثل روزهای قبل سوار ماشین شدیم و این بار فرق میکرد دیگه خبری از لباس کار نبود
خبری از بیل و کمچه ریسمان کار نبود، حتی خبری از شور و حال و نشاط هر روز نبود ،خبری از شوخیها، مزاحها هم نبود
سکوتی معنا دار، که تا کرمانشاه بر فضای اتوبوس حاکم بود.
سر دوراهی بودیم ، دوراهی ماندن یا رفتن ، نه فرصت ماندن داشتیم ...
نه پایی برای رفتن؛ و آخر هم، دنیا ما رو باخود برد، به سمت روزمرگیها، به سمت محاسبات عقلی، اینجا معنای زمان را نمیفهمیدیم ، زمان و تاریخ اصلا مهم نبود.
ساعت چند است معنا نداشت، وقت مان را با طلوع و غروب آفتاب و اذان هماهنگ میکردیم. رها بودیم رها از تعلقات و وابستگی و خودخواهی.
ولی حیف که تمام شد، باید خداحافظی کرد با:
احساس سبک بالی
با لذت خدمت
با شرینی لبخند کودکان
با حس خوب دعای مادران
با دستان رنجور و پینه بسته مردان
خداحافظ رفاقتهای ناب و. کمیاب
خداحافظ رقابتهای دوستانه
خداحافظ دلسوزیهای مردانه
خداحافظ اشکهای یواشکی
خداحافظ دستها و صورتهای خاکی
خداحافظ نگاههای امیدوار به آینده
خداحافظ نمازهای جماعت وحدت و یکپارچگی
خداحافظ سفرههای ساده و بی آلایش
خداحافظ دستهای چاک چاک کاک حسن
خداحافظ روی خندان و دل بزرگ عثمان
خداحافظ بدخلقیهای کامران
خداحافظ ملا فرامرز
خداحافظ ماموستا و طلبههای تایبادی
خداحافظ بچههای مدرسه ارشاد
خدا حافظ بچههای مدرسه امام حسن مجتبی علیه السلام
خداحافظ شهر زیبای ایران زیبا
خدا حافظ اردلان
خداحافظ محبت های عبدالله
خداحافظ آرزوی آرزو
خداحافظ شبهای پر ستاره
خداحافظ دوستی ها، قهرها و آشتیها
خداحافظ قلبهای بی کینه
خداحافظ نبود آنتن موبایل
خداحافظ نبود دیتا موبایل
خداحافظ غرشهای سگهای روستا
و خدا حافظ؛ "حافظ "
پایان
۲۸ آذر ۹۶
خبری از بیل و کمچه ریسمان کار نبود، حتی خبری از شور و حال و نشاط هر روز نبود ،خبری از شوخیها، مزاحها هم نبود
سکوتی معنا دار، که تا کرمانشاه بر فضای اتوبوس حاکم بود.
سر دوراهی بودیم ، دوراهی ماندن یا رفتن ، نه فرصت ماندن داشتیم ...
نه پایی برای رفتن؛ و آخر هم، دنیا ما رو باخود برد، به سمت روزمرگیها، به سمت محاسبات عقلی، اینجا معنای زمان را نمیفهمیدیم ، زمان و تاریخ اصلا مهم نبود.
ساعت چند است معنا نداشت، وقت مان را با طلوع و غروب آفتاب و اذان هماهنگ میکردیم. رها بودیم رها از تعلقات و وابستگی و خودخواهی.
ولی حیف که تمام شد، باید خداحافظی کرد با:
احساس سبک بالی
با لذت خدمت
با شرینی لبخند کودکان
با حس خوب دعای مادران
با دستان رنجور و پینه بسته مردان
خداحافظ رفاقتهای ناب و. کمیاب
خداحافظ رقابتهای دوستانه
خداحافظ دلسوزیهای مردانه
خداحافظ اشکهای یواشکی
خداحافظ دستها و صورتهای خاکی
خداحافظ نگاههای امیدوار به آینده
خداحافظ نمازهای جماعت وحدت و یکپارچگی
خداحافظ سفرههای ساده و بی آلایش
خداحافظ دستهای چاک چاک کاک حسن
خداحافظ روی خندان و دل بزرگ عثمان
خداحافظ بدخلقیهای کامران
خداحافظ ملا فرامرز
خداحافظ ماموستا و طلبههای تایبادی
خداحافظ بچههای مدرسه ارشاد
خدا حافظ بچههای مدرسه امام حسن مجتبی علیه السلام
خداحافظ شهر زیبای ایران زیبا
خدا حافظ اردلان
خداحافظ محبت های عبدالله
خداحافظ آرزوی آرزو
خداحافظ شبهای پر ستاره
خداحافظ دوستی ها، قهرها و آشتیها
خداحافظ قلبهای بی کینه
خداحافظ نبود آنتن موبایل
خداحافظ نبود دیتا موبایل
خداحافظ غرشهای سگهای روستا
و خدا حافظ؛ "حافظ "
پایان
۲۸ آذر ۹۶
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها