«باغ مادربزرگ» تازه‌ترین اثر مهناز فتاحی نویسنده آثاری چون «فرنگیس» و «پناهگاه بی‌پناه» منتشر شد.
کد خبر: ۸۹۷۳۱۴۳
|
۱۹ دی ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۹

به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از پایگاه خبری سوره مهر، مهناز فتاحی درباره تازه‌ترین اثر داستانی خود اظهار داشت: «باغ مادربزرگ» نام اثری است که از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شد.
به گفته نویسنده رمان «فرنگیس»، داستان این اثر حکایت باغ مادر بزرگم است که هرچه در آن از محصول و نهال بود با خدا شریک عنوان می‌کرد، محصولات باغ هم همیشه خیرات می‌شد
.وی در ادامه ضمن شرحی از کتاب ابراز داشت: «خانزاد مرادی محمدی» نام کامل این شیرزن است، کتاب جزء اولین‌هایی است که به ماجرای بمباران شیمیایی حلبچه می‌پردازد. در ادامه هم به مسئله پناهنده شدن کردهای عراق به ایران اشاره می‌کند حتی آنها که در عراق می‌زیستند و از صدام دل خوشی نداشتند که در نهایت به ایران پناه آوردند.
وی با بیان اینکه مرادی محمدی زنی بود مومن که اهالی روستا در منطقه همه او را می‌شناختند تصریح کرد: او آواره‌ها را پناه می‌داد، حتی زمانیکه بمباران پیش آمد از مردمی که آنها را نمی‌شناخت به بهترین شکل پذیرایی کرد.
فتاحی کتاب را روایت روزهای بی پناهی و آوارگی برخی عراقی‌ها دانست و افزود: «نوری باریکه» عنوان فردی است که اکنون در عراق زندگی می‌کند، ولی او هم یکی از افرادی بود که به باغ پناه آورده بود و خاطرات خوبی از مادر بزرگم نقل کرد.
وی خاطرنشان کرد: کتاب شامل عکس‌های قدیمی هم هست که مخاطبان را با فرهنگ منطقه کردنشین آشنا می‌کند، مادربزرگم بسیار دوست داشت کتابش منتشر شود، اما متاسفانه دو سال پیش درگذشت و نتوانست چاپ کتاب را ببیند، او بسیاری از اموری که انجام داد را به ما نمی‌گفت چون معتقد بود با بازگو کردن آنها اجرش از بین می‌رود، اما من برای نوشتن کتاب تحقیقات وسیعی کردم و با 7 پسر و دو دخترش به گفت‌وگو پرداختم، حتی با مردم روستا هم صحبت‌کردم، پس از نگارش متوجه شدم شخصیت او را خوب نشناخته بودم.
وی در خاتمه گفت: روایت برخی خاطرات از بچه‌های حلبچه برای اولین بار در این کتاب صورت گرفته است.
در بخشی از این کتاب آمده است: «مردم گرسنه و تشنه و خسته و زخمی ‌‌بودند. از روانسر و گل‌چرمه و روستاهای دیگر کمک پشت کمک می‌رسید. مردم حتی لباس‌های خودشان را می‌آوردند و به آواره‌ها می‌دادند. بعضی از آواره‌ها عزیزانشان را از دست داده و سوگوار بودند.
حمام خانه را دیگر خاموش نکردم. یک گروه از آواره‌ها را از باغ به خانه می‌بردم تا حمام کنند. بعد از حمام به آن‌ها نان و خوراک و چای می‌دادم و آن‌ها را به باغ برمی‌گرداندم و گروه بعدی را می‌بردم. دخترها و عروس‌ها و نوه‌ها هم نان و غذا می‌پختند.
چند نفر از پیش‌مرگان عراقی، وقتی خیالشان از بابت خانواده‌هایشان راحت شد، تصمیم گرفتند برگردند و با رژیم بعث بجنگند. هنگامی که آن‌ها راهی می‌شدند، خانواده‌هایشان گریه می‌کردند. می‌دانستند مردهایشان به راه پرخطری می‌روند که ممکن است بازگشتی نداشته باشد. مردها قسم می‌خوردند تا پای مرگ بجنگند.

 

روزی، فرزندانم در خانه جمع بودند. به همه‌شان وصیت کردم و گفتم: «تا آنجا که می‌توانید کمک کنید؛ حتی اگر سرتان را روی سنگ بگذارید.» گفتم: «صدام دیگر دشمنی‌اش را کامل کرده است. حتی به مردم کشور خودش رحم نمی‌کند. صدام باید نابود شود.» گفتم: «جان و مالم را برای کمک به کسانی که از این جنگ آسیب دیده‌اند می‌دهم. شما هم باید هر کاری از دستتان برمی‌آید انجام دهید.» فرزندانم هم دریغ نکردند. محمد درِ خانه‌اش را باز گذاشت. علی‌اکبر ده‌ها میهمان به خانه برد؛ حسن هم همین‌طور. پسرهایم اهل بودند. خوب بودند. روی مرا سفید کردند. ماشاءالله و عنایت در جبهه بودند. لطیف و صدیق هم طور دیگری خدمت می‌کردند. دلم گرم بود به فرزندانم.»
گفتنی است کتاب «باغ مادربزرگ» در 284 صفحه، قطع رقعی و با قیمت 17 هزار تومان منتشر شده است.

ارسال نظرات