چرخ ریسی هنری فراموش شده در اشکذر:
وقتی چرخ ریسی فعال میشد منظرهای داشت دیدنی. آن منظرهها دیگر تکرار نمیشود و اکنون به تاریخ پیوسته است. چند تا از زنها داشتند پشمها را از تکههای بزرگ که به آن، «نلته» میگفتند، تکهتکه برمیداشتند و با دست میپیچیدند و تکههای کوچک را برای ریسیدن آماده میکردند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری بسیج از اشکذر، صنایع دستی بیانگر صنعت و هنر و ابتکار نیاکان و نمایشگر ذوق و هنر مردم هر دیار است. در روزگاران گذشته، صنایع دستی به عنوان پدیدهای تمام عیار حضور فعال داشتند چرا که تنها به وسیله همین ابزار بود که مردم میتوانستند امرار معاش کنند. ایامی که ماشین بوجود نیامده بود و حتی در دورانی که حضور آن به گستردگی امروز نبود، صنایع دستی بود که حامی تمامی استعدادها و آفرینشهای سازندگی بشر به شمار میرفت.
«چرخ ریسی» یک هنر دستی و یکــی از کارهــایی کــه در زمــان خــود ســخت و طاقت فرسا به شمار میرفت چرا که زنان با ریسیدن پنبه و پشم و تبدیل آن بـه نـخ تابیده و یکدست برای بافتن پارچه مورد نیـاز خود از این ابزار بهره میجستند.
«حاجی علی اصغر دهقانی در خاطرات خود در خصوص تاریخچه چرخ ریسی در اشکذر اینطور آورده است: در قدیم در هر محله یک چرخ ریسون (چرخ رسیدنگی) بود، یک کارگاه چرخ ریسی، اتاق بزرگ یکی از خانههای محله که برای این کار مناسب بود، بهعنوان چرخ ریسون برای زنهای چرخ ریس محلّه شناخته میشد، این اتاق چرخ ریسی سالن خشت و گلی و کاهگل شدهای بود که حدود ۵۰ مترمربع مساحت داشت. همه دورتادور آن طاقچه بود و بالای طاقچهها یک ردیف دیگر طاقچه بود تا نزدیک سقف که به آن «رف» میگفتند. حدود ۲۰ تا ۳۰، بیشتر و کمتر زن چرخ ریس یک محله برای چرخ ریسی به این محل میآمدند.
هر زنی برای خود چرخی داشت و جایی برای خودش که چرخش را گذاشته بود و پشت آنکه جای نشستنش بود، پلاس یا زیراندازی انداخته بود. سقف چرخ ریس خانه معمولاً چند سوراخ نورگیری داشت. ولی غالباً تاریک بود. دیوارها کاهگلی بودند و نور چند سوراخ سقف برای روشن کردن آن کافی نبود. وقتی وارد این چرخ ریس خانه میشدی، چنددقیقهای طول میکشید تا چشم آدم همهچیز را ببیند و عادت کند. شبها هم برای روشن کردن آن از چند چراغموشی کمنور استفاده میکردند. چرخ ریس خانه بیشتر اوقات مخصوصاً در اوقاتی که فعّال بود، پر از گردوخاک و ذرّات پنبه و پشم بود که کنار چراغ در زیر نوری که از سوراخ سقف به درون میتابید، این ذرات معلق و در جنبوجوش بودند.
موقع کار چرخ ریسی شبها بود. زنها یا روزها فرصت چرخ ریسی نداشتند یا اگر هم فرصت داشتند در خانه چرخ ریسی میکردند؛ و علاوه بر چرخی که در چرخ ریس خانه داشتند، چرخی هم برای کار در خانه داشتند. چرخ ریس خانه شبها فعّال میشد، معمولاً زنها شامشان که میخوردند، البته شام مفصل مثل الان که نبود، همان چند لقمه نان و مختصر نانخورشتی مثل اشکنه یا آبگوشت. خیلی ناچیز بود. درهرصورت همین لقمه نانشان که میخوردند و بچههایشان که میخوابیدند، میآمدند چرخ ریسی. تدریجاً تا پاسی از شب گذشته، ظرفیت چرخ ریس خانه بهطور کامل به کارافتاده بود، هر زن که به چرخ ریسی میآمد، چادرشبی داشت که پشم و پنبهاش را به همان اندازهای که میخواست بریسد، میآورد و در وقت رفتن رشتههای خود را با همان چادرشب به خانه میبرد. چرخ ریس خانه منظرهای داشت دیدنی. از دخترهای جوان بودند تا پیرزنها. بعضی از زنها بچههایشان را هم میآوردند که دوروبر چرخشان اینطرف و آنطرف میرفتند؛ و بایستی مواظبشان باشند، یا بچهها را مینشاندند روی طاقچه بالای سرخودشان.
قتی چرخ ریسی فعال میشد منظرهای داشت دیدنی. آن منظرهها دیگر تکرار نمیشود و اکنون به تاریخ پیوسته است. چند تا از زنها داشتند پشمها را از تکههای بزرگ که به آن، «نلته» میگفتند، تکهتکه برمیداشتند و با دست میپیچیدند و تکههای کوچک را برای ریسیدن آماده میکردند. به این تکههای کوچک «پلته» میگفتند. چند تا پلته که آماده میشد، برمیداشتند و میریسیدند با یکدست که مرتب بالا پایین میبردند پشم را ذرهذره به دم دوک میسپردند و با دست دیگر دسته چرخ را میچرخاندند و پشم ریسیده و روی دوک پیچیده میشد. وقتی روی دوک از نخ ریسیده پر میشد که آن را «دومی» میگفتند، از دوک بیرون میآوردند و کنار میگذاشتند.
چرخ دیگری بود به نام چرخ «دومی برکنی» سیستم آن طوری بود که نخهای دومیها را به کلافه تبدیل میکرد. چندتایی داشتند با این چرخ دومی برکنی کار میکردند. همه مشغول بودند. رنگ پشمها متفاوت بود، سفید، خاکستری که به آن بور میگفتند. سیاه و پنبه هم بود. مهارت و استادی چرخ ریس در این بود که باریک بریسد، اگر ضخیم بود که به آن «پر» میگفتند نشان میداد ریسنده مهارت ندارد یا تازهکار است. چرخ ریسی تا روشنی صبح ادامه مییافت، ولی از قبل از اذان صبح زنها تدریجاً چرخ ریس خانه را ترک میکردند. گاهی یکیشان دمصبح لپو به چرخ ریس خانه میآورد.
در زمستانها که شبها طولانی بود، قسمتی از وقت زنها و دخترها به تفریح و شادمانی میگذشت. با بازیهای مخصوص دخترها؛ و تئاتر همبازی میکردند. زنها با دخترها شوخ بودند یکیشان در نقش داماد، یکی در نقش عروس، یکی نقش شیخ عاقد، همینطور نقشهای برادرزن، پدرشوهر، پدرزن و امثال اینها بازی میکردند. خیلی جالب بود. تفریح خوبی داشتند. شعر و ورد هم میخواندند. کف میزدند و میرقصیدند، بهشان خوش میگذشت. از قند و چایی و اینها خبری نبود، لپو و شولی میخوردند.
«چرخ ریسی» یک هنر دستی و یکــی از کارهــایی کــه در زمــان خــود ســخت و طاقت فرسا به شمار میرفت چرا که زنان با ریسیدن پنبه و پشم و تبدیل آن بـه نـخ تابیده و یکدست برای بافتن پارچه مورد نیـاز خود از این ابزار بهره میجستند.
«حاجی علی اصغر دهقانی در خاطرات خود در خصوص تاریخچه چرخ ریسی در اشکذر اینطور آورده است: در قدیم در هر محله یک چرخ ریسون (چرخ رسیدنگی) بود، یک کارگاه چرخ ریسی، اتاق بزرگ یکی از خانههای محله که برای این کار مناسب بود، بهعنوان چرخ ریسون برای زنهای چرخ ریس محلّه شناخته میشد، این اتاق چرخ ریسی سالن خشت و گلی و کاهگل شدهای بود که حدود ۵۰ مترمربع مساحت داشت. همه دورتادور آن طاقچه بود و بالای طاقچهها یک ردیف دیگر طاقچه بود تا نزدیک سقف که به آن «رف» میگفتند. حدود ۲۰ تا ۳۰، بیشتر و کمتر زن چرخ ریس یک محله برای چرخ ریسی به این محل میآمدند.
هر زنی برای خود چرخی داشت و جایی برای خودش که چرخش را گذاشته بود و پشت آنکه جای نشستنش بود، پلاس یا زیراندازی انداخته بود. سقف چرخ ریس خانه معمولاً چند سوراخ نورگیری داشت. ولی غالباً تاریک بود. دیوارها کاهگلی بودند و نور چند سوراخ سقف برای روشن کردن آن کافی نبود. وقتی وارد این چرخ ریس خانه میشدی، چنددقیقهای طول میکشید تا چشم آدم همهچیز را ببیند و عادت کند. شبها هم برای روشن کردن آن از چند چراغموشی کمنور استفاده میکردند. چرخ ریس خانه بیشتر اوقات مخصوصاً در اوقاتی که فعّال بود، پر از گردوخاک و ذرّات پنبه و پشم بود که کنار چراغ در زیر نوری که از سوراخ سقف به درون میتابید، این ذرات معلق و در جنبوجوش بودند.
موقع کار چرخ ریسی شبها بود. زنها یا روزها فرصت چرخ ریسی نداشتند یا اگر هم فرصت داشتند در خانه چرخ ریسی میکردند؛ و علاوه بر چرخی که در چرخ ریس خانه داشتند، چرخی هم برای کار در خانه داشتند. چرخ ریس خانه شبها فعّال میشد، معمولاً زنها شامشان که میخوردند، البته شام مفصل مثل الان که نبود، همان چند لقمه نان و مختصر نانخورشتی مثل اشکنه یا آبگوشت. خیلی ناچیز بود. درهرصورت همین لقمه نانشان که میخوردند و بچههایشان که میخوابیدند، میآمدند چرخ ریسی. تدریجاً تا پاسی از شب گذشته، ظرفیت چرخ ریس خانه بهطور کامل به کارافتاده بود، هر زن که به چرخ ریسی میآمد، چادرشبی داشت که پشم و پنبهاش را به همان اندازهای که میخواست بریسد، میآورد و در وقت رفتن رشتههای خود را با همان چادرشب به خانه میبرد. چرخ ریس خانه منظرهای داشت دیدنی. از دخترهای جوان بودند تا پیرزنها. بعضی از زنها بچههایشان را هم میآوردند که دوروبر چرخشان اینطرف و آنطرف میرفتند؛ و بایستی مواظبشان باشند، یا بچهها را مینشاندند روی طاقچه بالای سرخودشان.
قتی چرخ ریسی فعال میشد منظرهای داشت دیدنی. آن منظرهها دیگر تکرار نمیشود و اکنون به تاریخ پیوسته است. چند تا از زنها داشتند پشمها را از تکههای بزرگ که به آن، «نلته» میگفتند، تکهتکه برمیداشتند و با دست میپیچیدند و تکههای کوچک را برای ریسیدن آماده میکردند. به این تکههای کوچک «پلته» میگفتند. چند تا پلته که آماده میشد، برمیداشتند و میریسیدند با یکدست که مرتب بالا پایین میبردند پشم را ذرهذره به دم دوک میسپردند و با دست دیگر دسته چرخ را میچرخاندند و پشم ریسیده و روی دوک پیچیده میشد. وقتی روی دوک از نخ ریسیده پر میشد که آن را «دومی» میگفتند، از دوک بیرون میآوردند و کنار میگذاشتند.
چرخ دیگری بود به نام چرخ «دومی برکنی» سیستم آن طوری بود که نخهای دومیها را به کلافه تبدیل میکرد. چندتایی داشتند با این چرخ دومی برکنی کار میکردند. همه مشغول بودند. رنگ پشمها متفاوت بود، سفید، خاکستری که به آن بور میگفتند. سیاه و پنبه هم بود. مهارت و استادی چرخ ریس در این بود که باریک بریسد، اگر ضخیم بود که به آن «پر» میگفتند نشان میداد ریسنده مهارت ندارد یا تازهکار است. چرخ ریسی تا روشنی صبح ادامه مییافت، ولی از قبل از اذان صبح زنها تدریجاً چرخ ریس خانه را ترک میکردند. گاهی یکیشان دمصبح لپو به چرخ ریس خانه میآورد.
در زمستانها که شبها طولانی بود، قسمتی از وقت زنها و دخترها به تفریح و شادمانی میگذشت. با بازیهای مخصوص دخترها؛ و تئاتر همبازی میکردند. زنها با دخترها شوخ بودند یکیشان در نقش داماد، یکی در نقش عروس، یکی نقش شیخ عاقد، همینطور نقشهای برادرزن، پدرشوهر، پدرزن و امثال اینها بازی میکردند. خیلی جالب بود. تفریح خوبی داشتند. شعر و ورد هم میخواندند. کف میزدند و میرقصیدند، بهشان خوش میگذشت. از قند و چایی و اینها خبری نبود، لپو و شولی میخوردند.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار