خبرهای داغ:
در میان سروده‌های آئینی، بخش‌ قابل توجهی به عرض ارادت شاعران به عقیله بنی‌هاشم، حضرت زینب(س)، اختصاص دارد.
کد خبر: ۸۹۷۸۵۹۵
|
۰۳ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۱

در میان سروده‌های آیینی سهم قابل توجهی به بیان سیره و رشادت‌های بانوی کربلا، حضرت زینب کبری(س)، اختصاص دارد. در تمامی اشعاری که در ادب فارسی با موضوع حضرت زینب(س) سروده شده، شاعر در کنار مدح و رثا به دیگر ابعاد زندگی حضرت مانند عرفان، اخلاق و حماسه زینبی نیز می‌پردازد؛ وجه کاملی از شعر آیینی.

تعدادی از سروده‌های شاعران در مدح بانوی کربلا، حماسه‌ساز قیام اباعبدالله الحسین(ع)، به مناسبت میلاد مبارک ایشان منتشر می‌شود:

محسن عرب‌خالقی

با دست شوق چاک گریبان گرفته‌ایم
از فرط شور باده ی طوفان گرفته‌ایم

در اوج ناز تخت سلیمان گرفته‌ایم
امشب به دست زلف پریشان گرفته‌ایم
 
شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم
شکر خدا که گوشه نشینان زینبیم
 
امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است
شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است

شور و شگفتی است و شبی عشق مشرب است
شامی که روشنایی روز است امشب است
 
امشب تمام گرمی بازار زینب است
امشب شب ملیکه دادار زینب است
 
فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است
ای قطره های تب زده دریا رسیده است

زیباترین حماسه دنیا رسیده است
زینب به دست حضرت زهرا رسیده است
 
چشمی گشود و چشم شقایق به خواب شد
زیباترین دعای علی مستجاب شد
 
باور نداشت چشم فلک دختر این چنین
در بین چند کعبه دل دلبر این چنین

از هرچه سرفراز زنی سرتر این چنین
غیر از خدا نداشت کسی باور این چنین
 
حتی فلک به خواب خیالش ندیده است
امشب خدا دوباره حسین آفریده است
 
تا کوچه اش قبیله لیلا ادامه داشت
تا خانه‌اش گدایی عیسی ادامه داشت

در قامتش قیامت مولا ادامه داشت
زینب که بود حضرت زهرا ادامه داشت
 
زهرا نبود زهره دگر نُه فلک نداشت
زینب نبود سفره خلقت نمک نداشت
 
زینب اگر نبود اثر از کربلا نبود
زینب اگر نبود علم حق به پا نبود

زینب اگر نبود کتاب خدا نبود
یک یا حسین بر لب ما و شما نبود
 
بیخود که نیست عاشق و مجنون زینبیم
این یا حسین را همه مدیون زینبیم
 
ای برترین عقیله ایل و تبارها
صبرت صلابت همه اقتدارها

ای کرده با صدای علی کارزارها
ای خطبه‌ات بُرنده‌تر از ذوالفقارها
 
با خطبه‌هات حیدر کرار زنده شد
در هیبتت شکوه علمدار زنده شد
 
نهج البلاغه خوان علی آتشِ کلام
ای مرتضای دوم کوفه، حسین شام

حُسن ختام کرب و بلا تیغ بی‌نیام
با خطبه‌ات گرفته‌ای از دشمن انتقام
 
ای زینب مدینه و زهرای کربلا
تو تیغ می‌گرفتی اگر وای کربلا
 
تو آمدی که صبر شوی مجتبی شوی
تو آمدی حسین شوی کربلا شوی

تو آمدی به آل کسا هم کسا شوی
هم ما رأیت سمت جمیلا رها شوی
 
تو آمدی که کعبه دل، کربلا شود
در سینه‌ها حسینیه غم رها شود
 
از کودکی برای برادر گریستی
از کودکی به خاطر مادر گریستی

گاهی کنار سرو صنوبر گریستی
گاهی کنار پیکر بی سر گریستی
 
حقت نبود تا که به زنجیرتان کشند
با خط تازیانه به تفسیرتان کشند

***

علیرضا لک

با نام عشق، نام خدا، عشق نام تو
دارم شروع می شوم از فیض عام تو

بر دست‌های هرکه رسیدی دلش شکست
غم را چکانده‌اند مگر بین کام تو؟

تو آمدی عصاره این پنج تن شدی
ای مظهر خدایی عصمت مرام تو

مثل خدیجه هستی تو وقف می‌شود
یعنی که دینمان شده مدیون نام تو

از جانب خدای تمامی یاس‌ها
واجب شده برای همه احترام تو

قائم مقام فاطمه خانه علی
تندیس صبر! عالمه خانه علی

ای قلّه نجابت توحید جایتان
تا آسمان کشیده شده ردّ پایتان

باران هم از لطافتتان حرف می‌زند
وقتی نزول می‌کند از چشم‌هایتان

طوفان نور! بال و جبرئیل ریخت
در اولین شب حرم کبریایتان

ای سایه ندیده شده، آیه حجاب
ارث نجیب فاطمه بوده حیایتان

حالا که بر رسالت محمل نشسته‌اید
مائیم و خطبه‌های پس از کربلایتان

دلواپس نگاه حسن ای تب حسین
بنیانگذار عشق، تو ای زینب حسین

مضمون من به قدّ شماها نمی رسد
ذهن حقیر قطره به دریا نمی رسد

از معجزات سوره مریم لبالبم
با این همه دوباره مسیحا نمی‌رسد

ای قبله‌گاه شمع، از این پس به دست توست
آتش اگر به پیکر پروانه می‌رسد

چشمان من نشسته سر راه محملت
یا می‌رسد به پای شما یا نمی‌رسد

هر دختری که زینب کبری نمی‌شود
هر دختری به دامن زهرا نمی‌رسد

آغوش گرم یاس فقط مستحقّ توست
حتی اگر خدات بخوانیم حق توست

سجاده‌ها دم سحرت را شنیده‌اند
باران چشم‌های ترت را شنیده‌اند

آه ای قنوت وتر! تمام فرشته‌ها
توصیف‌های بال و پرت را شنیده‌اند

وقتی که حرف می‌زنی انگار خاطرات
طوفان خطبه پدرت را شنیده‌اند

این ابرهای گریه ما قبل کربلا
آن سایه‌های روی سرت را شنیده‌اند

پر اضطراب بودی و پروا نداشتی
جز ذکر یا حسین به لبها نداشتی

ای آیه آیه آیه ی تو سرگذشت غم
در رگ رگ جنون من آخر بزن قدم

می‌آیی از تنفس یک ظهر پر ز آه
ای جبرئیل خسته به طوفان گریه‌ام

هر قطره قطره اشک تو صد علقمه عطش
هر آه سینه سوز تو صد آسمان حرم

آئینه شکسته محمل! مسیح زخم
در کوچه‌های سنگدل کوفیان بدم

با چشم های خیس خودم می نویسمت
من تا ابد تلاطم دریای زینبم

از پشت آن نقاب نجیبت نگام کن
بر روضه‌های ابری خود مبتلام کن

قلبت تپید و سوره مریم شروع شد
تفسیر زخم‌های مجسم شروع شد

از پشت کوه‌های ازل با شعاع اشک
نامت طلوع کرد و از آن غم شروع شد

اندازه تمامی دنیا دلت شکست
از چشم تو مراثی ماتم شروع شد

از زینبیه سینه‌زنان تا لب فرات
خون گریه سلاله زمزم شروع شد

وقتی وزید معجر تو دست بادها
غمگین ترین غروب محرم شروع شد

طوفان گرفت و دار و ندارت به باد رفت
پیراهن عزیز بهارت به باد رفت

دار و ندار آخرتان را گرفته اند
بر روی نیزه ها سرتان را گرفته اند

تنگ غروب روز دهم بی مروّتان
راه عبور معجرتان را گرفته اند

با تازیانه یکنفس از عصر تا به شام
بال و پر مطهرتان را گرفته اند

این لاله های سرزده از باغ مقنعه
سر تا به پای پیکرتان را گرفته اند

چیزی نمانده بر تن این آسمانِ زخم
پیراهن برادرتان را گرفته اند

بی شک اسیر شهر پر از رذل می شوی
وقتی بدون دست ابالفضل می شوی

***

محمود ژولیده:

دل را به پاس عشق تو میل خُم است و بس
جان در ره دمشق تو سر در گم است و بس

زان دم که از بهشت تو تبعید می‌شدیم
تا حال ننگ ما طلب گندم است و بس

ای نور مهر و ماه طفیل نگاه تو
تنها نه مست جلوه تو انجم است و بس

تو چارده جمال و جلال محمّدی
کی گفته محو تو قمر سوم است و بس

عالم تمام مست ولای تو زینب‌اند
این میکده نمونه‌ای از مردم است و بس

ای صاحب مقام ولایت خوش آمدی
ای رهبر طریق هدایت خوش آمدی

ای نفس ناطقه گره‌ام وا نمی‌شود
وصف تو ای عقیله مهیّا نمی‌شود

گلها اگر کتاب و گیاهان قلم شوند
هرگز مقام قرب تو انشا نمی‌شود

ای عاقله، محدّثه، عُلیا مخدّره!
مُلک و ملک ز مدح تو ارضا نمی‌شود

قلب سلیمه، نفس زکیّه، مجلله!
قدّیس‌تر ز نفس تو پیدا نمی شود

خالص‌ترین عیار محبّت به قلب توست
بی مُهر عاطفه دلی امضا نمی‌شود

ای ثروت همیشگی و ناتمام عشق
تا روز حشر بر دل پاکت سلام عشق

ای در نگاه پاک تو توحید راستین
وی احترام واجب تو فرض مؤمنین

حوّا اگر به ذائقه گندم نمی‌چشاند
کامت نمی‌چشید به جز جنّت برین

ای شفع و وتر و نافله خانه به دوش تو
باشد همان نشسته نمازت ستون دین

دست قنوت تو به بلندای آسمان
پای رکاب تو به سراپرده زمین

عصمت، حیا، عفاف، متانت، ادب، وقار
یک شمّه از حجاب تو ای بانوی زمین

ای رتبه ی تو نائبة الخاص کربلا
جامی بده ز باده ی اخلاص کربلا

وقتی بناست فاش شود طینت علی
دیگر نیاز نیست به مدحیّت علی

وقتی خدای نام تو را زِین اب گذاشت
جای غُلو نمانده تویی حجّت علی

ای تارهای صوتی حیدر به حنجرت
در هیئت تو تعبیه شد هیبت علی

از امتزاج کوثر و توحید، سوره ایست
چون سوره ی مبارکه ی زینت علی

تنها نه وصف قدر علی را نمی توان
حتّی مدیح نام تو ای بهجت علی

تو برترین سلاله آل پیمبری
خورشید حیدری و هلال پیمبری

ای جلوه پیمبری فای فاطمه
وی قامت صنوبری آی فاطمه

فاطر به حقّ فاطمه در سلک ما تویی
در خلق کائنات تویی طای فاطمه

در میم فاطمه تو «تکی» مثل مادرت
همتا نداشت فاطمه، ای تای فاطمه

همتای مادرت شده‌ای زینت پدر!
در نام توست کاملِ معنای فاطمه

***

قاسم صرافان:

زیبایی دریاست در اعماق نگاهش
این دختر آرام و صبوری که رسیده

از شوق، علی سفره به اندازه یک شهر
انداخت، به شکرانه نوری که رسیده

کاشانه اهل دل و میخانه هستی
دنیا و سماوات و عوالم همه روشن

عطر خوش او پر شده در شهر مدینه
به به چه گلی! چشم و دلت فاطمه روشن

 لبخند نشسته به لب حضرت ساقی
مرضیه دلش وا شده از دیدن دختر

تا آمده لبریز شده چشمه تسنیم
کامل شده با آیه ی او سوره کوثر

 بی تاب شدی، دختر مهتاب رخ عشق!
بارانی اشک است چرا صورت ماهت؟

گریانی و پیش کسی آرام نداری
دنبال کدام آیت حق است نگاهت؟

باران بهاری شده ای دختر حیدر
زهرا چه کند گریه تو بند بیاید

باید که بگویند کنار تو حسینت
تا شاد شوی، با گل و لبخند بیاید

 همسایه ندیده به خدا سایه‌ای از تو
تمثیل حیایی تو و تندیس وقاری

پیداست ولی دختر سردار حنینی
از شور کلام و دل شیری که تو داری

شعر شب میلاد تو هم پر شده از اشک
بانو! چه کنم روی دلم سوی فرات است

جز اشک چه گویم که همه هستی عالم
عشق تو، حسین تو، قتیل العبرات است

اینقدر نریز اشک، صبوری کن و بگذار
هر قطره این اشک برای تو بماند

وقتی شب باریدن اشک است که مادر
در گوش تو لالایی پرواز بخواند

یک روز بیاید که پدر را تو ببینی
با چشم پر از اشک در آن غسل شبانه

با چادر خاکی برود مادر و فردا
با چادر کوچک بشوی خانم خانه

یک روز بیاید که حسن را تو ببینی
با اشک بشوید تن پاک پدرش را

فردا خود او بی رمق و رنگ پریده
در تشت بریزد قطعات جگرش را

روزی برسد ... کاش که می‌شد نرسید ... نه
آن لحظه ی سنگین خداحافظی از یار

ای کاش که هرگز به سراغ تو نیاید
تا پیرهن کهنه بخواهد ز تو دلدار

آن لحظه نیاید که تو باشی و بیفتد
آن سایه  سر، بی سر و بی‌سایه به صحرا

ناموس خدا باشی و بر ناقه عریان
بنشینی و یک شهر بیاید به تماشا

ارسال نظرات
پر بیننده ها