خبرهای داغ:

مدافع حرمی که خبر شهادتش را به مادرش اعلام کرد

والدین شهید مهدی قره‌محمدی هشتمین شهید مدافع حرم شهر دارالمومنین مازندران شهید را از همان کودکی خودساخته دانسته و تاکید کردند: شهید به حق الناس بسیار اهمیت می داد به طوری که قبل از اعزام به سوریه تا ساعت چهار صبح به محاسبه خمسش می‌پرداخت.
کد خبر: ۸۹۸۴۹۱۵
|
۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۴

به گزارش بسیج جامعه زنان کشوری خبرگزاری بسیج، اواخر فصل تابستان و در استقبال از فصل برگ‌ریزان و هزار رنگ چشم به دنیایی گشود که همه انسان‌ها آن دنیا فقط محلی برای ذخیره آخرت‌شان تلاش می‌ کنند.

در شهری که سال‌های سال، حتی قرن‌ها پیش نامش بر سر زبان‌ها بوده و است، شهری به عنوان مهد علما و فقها، دیار علویان و مرعشیان، شهری با حماسه‌ای پرافتخار ششم بهمن سال 60، شهری با نام دارالمومنین و هزارسنگر در بین شهرهای کشور ایران در یک ییلاق زیبا با نام " کهرود" چشم گشود. پدر معلم و مادر خانه‌دار که با وجود فرزند ارشد و اول بود‌نشان، می گویند: " شهید، خودساخته بود" و نیاز به تربیت والدین نداشت.

شهیدی که در آخرین سفر به دیارش و دیدار با والدینش تاکید بر اعمال خمس و زکات داشت و با وجود حاصل دست‌رنج پدر از محصولات باغ‌شان اصرار بر راضی بودن عموها و عمه‌هایش بر تناول این محصول داشت.

هشمین شهید مدافع حرم آمل، ما را به خانه‌ای کشاند که با ورودمان اولین چیزی که نظرمان را جلب کرد بر سادگی خانواده شهید بود، خانه‌ای کلنگی در یک باغ وسیع اعم از محصولات پرتقال و نارنگی با مرغ و خروس‌هایی که ما را به یک منش زندگی روستایی سوق می‌داد. در خانه‌ای بزرگ شد که نانش دسترنج پدر فرهنگی‌اش  بوده است.

مهدی، راهش را مهدی‌وار ادامه داد و  در راه اسلام و حفاظت و دفاع از حرم گام نهاد و با وجود "فاطمه و زهرا و پسر یک سال و نیمه‌اش" دل به دریا زد و برای نبرد  در میدان جهاد عازم شد و 21 آذرماه چشم خود را به این دنیای فانی بست و به لقاء پروردگارش رسید.

پای صحبت‌های علی‌رضا قره‌محمدی و منیِژه اسفندیاری پدر و مادر صبور هشتمین شهید مدافع حرم‌الله شهرستان آمل نشستیم تا از شهیدشان بگویند.

مادر شهید: شهید در 28 شهریور سال 58 در آمل متولد شد، دوران کودکی‌اش را در کهرود سپری کرد تا سن هفت سالگی که به دوران تحصیل رسید. دوره ابتدایی‌ را در مدرسه آیت‌الله غروی، راهنمایی را در مدرسه حسامی یا  شهید حسن بزرگی و دبیرستان را در مدرسه البرز سپری کرد. دوران راهنمایی آنقدر درسش خوب بود که در سال 72 به اردوی تربیتی پرورشی مشهد برای تشویق دعوت شد.

بعد از دریافت دیپلم در نیروی انتظامی ثبت‌نام کرد اما همراه شهید سلطانی از طریق لشکر 25 کربلا عازم اصفهان شد و در سپاه ثبت‌نام کردند که در ستاد مشترک نیروی زمینی جذب دانشکده نظامی اصفهان شد. ابتدا دوره کاردانی را گذراند؛ مدتی سپاه تهران بوده بعد از آن به سپاه دماوند منتقل شد و از آن‌جا در یگان صابرین آموزش دید و به تیپ ویژه این ارگان در آمد و به نوعی از سال 87 به تهران یافت.

پدر شهید: از ابتدای ورودش به نیروی زمینی سپاه پاسداران مدافع اقتدار و امنیت ملی و مدافع وطن بود تا به مدافعان حرم حضرت زینب(س) پیوست. در غرب، شمال غرب و جنوب شرق در مقابل با اشرار، ضد انقلاب، پژاک و منافقین حتی گروه ریگی و تفکیری حضور داشت و از سال 87 به بعد دائما در ماموریت به سر می برد، تا اینکه برای تحصیل کارشناسی ارشد به تهران انتقال یافت.

 بعد از این نیز به ماموریت‌های دیگر رفتند؟

پدر شهید: بله؛ بعد از این ماموریت به ماموریت‌های بسیاری نیز اعزام شد تا اینکه دوم آبان 94 راهی سوریه شد و در دو ماموریت حضور یافت که اولین عملیات خان طومان بود که در این عملیات مهدی 8 داعشی را به هلاکت می رساند.

داعشی‌ها که در نابودی حلب نقش داشتند، قسمت‌هایی از عراق را گرفته بودند، گروهی که با پول کشورهای عربی و آموزش افسران بازنشسته آمریکا برای تصاحب سوریه و عراق تعلیم یافتند اما اگر سردار سلیمانی و کمک جمهوری اسلامی ایران نبود به فرموده مقام معظم رهبری: "امروز بایستی به جای مبارزه با داعش، در مرزهای ایران در همدان و کرمانشاه مقاومت می‌کردیم."در حلب و اطراف آن با خمپاره  مجروح کرد و در آن عملیات سیدروح‌الله عبادی از روستای پاشاکلای زیراب بود که همرزم شهید بودند بعد از آن در دو عملیات در المیادین و دیرالزور شرکت کرد.

 فرزند ارشد خانه بود و تجربه ای برای تربیت فرزند اول وجود نداشت، پس چگونه شهید این راه را انتخاب کردند؟

مادر شهید: شهید در کنار تربیتش یک انسان فوق‌العاده بود، ایشان برای ما نبود بلکه برای خدا بود فرزندی که از همان کودکی به نماز و روزه‌اش اهمیت می‌داد و و در بسیج دانش‌آموزی شرکت داشت مشخص بود که برای خداست.

 احترامش به شما چگونه بود؟

مادر شهید: بغض می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد و لحظه‌ای سکوت و ما را نیز به سکوت دعوت می‌کند؛ با آهی سوزناک می‌گوید: به پشتوانه شهید در این خانه حضور داشتم و نفس می‌کشیدم، بسیار دلسوز بود، در این زمینی که به سر می‌بریم بدون پرداخت خمس نیست.یک دانه پرتقال و گردو خمس و زکات آن نمانده است تا خمس و ذکاتش داده نمی‌شد لب به آنها نمی‌زد؛ یادم می‌آید یک بار که به آمل آمده و می خواست به تهران برگردد مقداری میوه این باغ را دستش دادم، گفت: قبول نمی‌کنم زیرا شاید صاحبانش که وارثان این باغ هستند راضی نباشند و اگر هم ببرم روی قبر شهدای گمنام می‌گذارم تا به نیت پدربزرگ و مادربزرگ بخورند. یک بار خانمش تا ساعت چهار صبح نشسته بود و حساب خمس و ذکاتش را می کرد تا به سوریه می‌رود مبلغی از او باقی نمانده باشد.

 شهید چند سالگی ازدواج کردند؟

مادر شهید: در سن 23 سالگی، برای انتخاب همسرش تاکید داشت که دختر انتخابی باید مومن، با ایمان و سربه زیر باشد تا اینکه دوست خواهرش به منزل ما آمده بود و به وی گفته بودیم که در حوزه درس می‌خواند.شبی که مشغول رنگ‌آمیزی  خانه بودیم برگشت به خواهرش گفت: برو به زبانی از دوستت نظرش را در مورد من بپرس و به وی بگو که من همین تیپی هستم؛ "ساده" قبول می‌کند؟ خواهرش رفت و گفت و آن دختر هم گفت: بروید با بزرگترتان بیایید. خلاصه خواستگاری رفتیم آن موقع شهید دانشگاه افسری بود، مادر خانمش گفتند که من دو تا داماد دارم که خیلی خوب و راضی هستم در جوابش گفتم: پسر من را به عنوان داماد قبول کنید از هر دوی آنها بهتر است. در سه روز خواستگاری، تحقیق، بله برون و عقد صورت گرفت و بعد از آن به دانشکده  برگشت.

عروسی‌اش خیلی ساده و سنتی برگزار شد، 6 سالی با خانمش گیلاوند بود سپس به تهران رفتند. سه فرزند؛ دو دختر و یک پسر با نام‌های فاطمه و زهرا و محمدجواد یک و نیم ساله خدا به آنها داد و به سوی خدا رفت در حالی‌که این پسرش هنوز کلمه "بابا" را به زبان نیاورده است.

 آخرین دیدارتان کی بود؟

مادر شهید: مهر 96 بود یعنی دقیقا آخرین باری که همدیگر را می‌دیدم. اصلا فکرش را نمی‌کردم که آخرین دیدارمان است؛ آن روز دست من و پدرش را بوسید و حلالیت خواسته بود، اصلا فکرش را نمی‌کردیم که می‌خواهد به ماموریت برود و زمانی که از من خواست تا دعایش کنم منظورش به این بود که به  شهادت برسد در حالی که دعایم سلامتی‌اش بود. همیشه شهادت را دوست داشت و آخرین روزهای زندگی‌ و کاری‌اش آنقدر مهربان شده بود که  حتی یک بار درماموریتش آب برای همرزمانش آورده بود تا چای دم کنند.

 اکنون که یکی یکی از خانواده‌های سوریه‌ای به خانه‌های خود برمی‌گردند چه احساسی به شما دست می‌دهد؟

مادر شهید: بسیار خوشحالیم که هر یک از آنها با آرامش به خانه‌هایشان برمی‌گردند اگر چه ما ایرانی‌ها فرزندان‌مان را برای ایجاد این آرامش در راه حضرت زینب(س) نثار کردیم اما باز هم خوشحالیم. نمی‌دانستم شهید به سوریه اعزام شد حدود 20 روزی از رفتنش گذشته بود که فهمیدم،آن هم از طریق تلفنی که به پدرش شده بود. یک روز دیدم پدرش به تلفن جواب می‌دهد و صدای آن طرف خط قطع و وصل می‌شود مشکوک شدم و حس آن زمانی که مجروح شده بود به من دست داد.

 آخرین عملیاتی که شهید در آن حضور داشت کدام عملیات بود؟

پدر شهید:   بقایای داعش جمع‌آوری نشده بود و آمریکایی‌ها در اطراف سوریه بود و اتفاقی برای شهید ما افتاد مثل اتفاقی بود که برای شهید حججی افتاد و آن گونه تنهایی در مقابل داعشی‌ها ایستاد و به شهادت رسید.آنچه گفته بودند؛ در صبح 21 آذر ماه 96 بعد از اذان صبح وقتی صدای تیر شنیدند به همراه دوستش مهدی امامی از فاصله هزار و 500 متری خود را به صحنه رساندند و با آنها و درگیر شدند که سه ترکش کلاش به شکم و پایش خورد و یک تیر به گردنش اصابت کرد و و این باعث شهادتش شد.

مادر شهید: اینکه می‌گویند شهید زنده است واقعیت محض می‌باشد زیرا زمانی که می‌خواستیم به خاک بسپاریم گونه‌هایش سرخ بود مثل یک فرد خوابیده بود حتی خون نیز در رگ‌هایش جاری بود.

 خبر شهادت شهید را چگونه به شما اطلاع دادند؟

مادر شهید: آن روز کارگر داشتیم و بساط صبحانه برای کارگر را فراهم می‌کردم که دیدم گوشی یکی از دخترانم زنگ خورد. پرسیدم چه شده است؟  سراسیمه از اتاق بیرون رفت و گفت: مادرشوهرم مریض شد گفتم: دروغ می‌گویید مهدی‌ام شهید شد زیرا به من الهام شده بود.مثل آن موقع که زخمی شده بود نیمه‌های شب از خواب پریدم که نزدیک نماز صبح بود 

 حاج خانم، مهدی به خوابتان نیامد؟

مادر شهید: یک بار خواب دیدم که شهید در این اتاق چهار زانو نشسته پیراهن آستین کوتاه به تن دارد و من موهایش را نوازش می‌کنم و آن حس شیرین در دلم ایجاد شده بود انگار زنده بود و الان آن حس هنوز در  وجودم می باشد.

والدین شهید با آه و حسرت گفتند، انتظار داریم که به پرچم‌مان احترام بگذارند و خون شهدا را هدر ندهند؛ به اصل ولایت فقیه توجه کنند؛ به  خون شهدا توهین نشود؛ قهرمانی که قهرمان می‌شود پرچمش را زمانی دور میدان می‌گرداند؛ پرچم هویت یک کشور است؛ شهید رهرو می‌خواهد.ما برای شهید گریه نمی‌کنیم همانطور که شهید خواست و در خلوت می‌گرییم اما برای برای امام حسین(ع ) و یارانش با صدای بلند گریه می‌کنیم که همه بشنوند و ببینند که راه اسلام ادامه دارد.

 

 

ارسال نظرات
آخرین اخبار