مرور خاطرات 29بهمن 56 تبریز از زبان جوانان آن روز؛
قیام مردم تبریز در 29 بهمن 1356 از جمله رویدادهای مهمی است که می توان گفت این روز نبض انقلاب را به تپش واداشت چنانکه به عنوان شاهرگ حیاتی در تقویم انقلاب به شمار می رود.
کد خبر: ۸۹۹۰۴۰۹
|
۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۴

مردم غیرتمند تبریز روز 29بهمن 56 از کوچک و بزرگ، پیر و جوان و زن و مرد در چهلم شهدای قم (شهدای 19 دی) با قیام خود موجب سرعت بخشی جریان انقلاب شدند و امروز بسیاری از تحلیل گران از آن به عنوان نقطه عطف تاریخ انقلاب نام می برند چنانکه حضرت امام خمینی (ره) نیز در پیامی به مردم آذربایجان درود و سلام فرستاده و با خانواده شهدا ابراز همدردی کردند.
صدیقه صارمی از امدادگران لشکر 31 عاشورا در روران دفاع مقدس، سال 56 دانش آموز سال اول دبیرستان بوده و همراه خانواده و همپای مردم در این قیام حضوری فعال داشته چنانکه از مسجد قزلی تبریز تا خانه را تحت تعقیب ماموران رژیم پهلوی قرار می گیرد .
وی که پس از پیروزی انقلاب و با آغاز جنگ نیز سال ها در جبهه های حق علیه باطل با امدادگری و پرستاری نقش موثری را در کنار رزمندگان لشکر 31 عاشورا داشته است، در خصوص آشنایی خود با امام و انقلاب گفت: فروردین 1356 با بازشدن مسیر کربلا پدرم به کربلا مشرف شد و پس از بازگشت مدام از مردی حرف می زد و می گفت بالاخره او می آید و اوضاع کشور عوض می شود.
صارمی با بیان اینکه پدرش در عراق با امام دیداری هم داشته و به خاطر آن دیدار، از طرف پلیس عراق بازداشت و اذیت هم شده است، گفت: از آن اتفاق به بعد من هم همراه خانواده وارد جریان انقلاب شدم .
این پرستار دوران جنگ با اشاره به اینکه در مراسم چهلم شهدای قیام 19 دی 56 مردم قم در مسجد قزلی تبریز به همراه خانواده حضور داشته است ، افزود: تعداد زنان در جلو مسجد انگشت شمار بود، وقتی خواستیم وارد مسجد شویم ژاندارم ها، ماموران و لباس شخصی ها مانع از ورود مردم به مسجد شدند و از مردم خواستند که متفرق شوند ولی مردم با شعارهایی که می دادند از بازار به طرف میدان ساعت حرکت کردند.
وی گفت: آن روز به مدرسه کتابی نبرده بودم و از آنجا به تظاهرات رفته بودم که مقابل خیابان خاقانی یکی از ماموران مرا نشان داد و گفت: این دختر هم یکی از خرابکارها است که با شنیدن آن گفتم من از مدرسه می آیم در صورتی که ساعت 2 بعد از ظهر بود و کتابی هم در کار نبود!
صارمی اضافه کرد: یکی از ماموران با باتوم به طرف من حمله ور شد و ضربه ای به سرم زد و من که کفش کتانی پایم بود پا به فرار گذاشتم تا جایی که در توان داشتم دویدم تا رسیدم به جایی که حالا بیت امام جمعه است.
وی ادامه داد: آنجا سنگی بود، دیدم کسی نیست نشستم روی آن تا استراحت کنم که سربازی آمد و گفت: می دانید جایی که نشستید کجاست؟ اینجا مقر ساواک است، با شنیدن آن، دو پا داشتم و دو پای دیگر هم قرض گرفتم و پا به فرار گذاشتم.

رقیه غلامی

ارسال نظرات