خبرهای داغ:
پارسانیا گفت: مساله سوژه و ابژه صدها سال قبل از دکارت و کانت مورد گفتگوی فیلسوفان مسلمان بوده و ملاصدرا مقارن با دکارت، در بحث «اتحاد علم و عالم و معلوم» این مساله را برای همیشه حل کرده است.
کد خبر: ۸۹۹۲۹۱۳
|
۰۶ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۴

به گزارش خبرگزاری بسیج، ششمین نشست از سلسله نشستهای «المرکز الاسلامی للدراسات الاستراتیجیه» وابسته به عتبه مقدسه عباسیه، با موضوع «نقد و بررسی رویکرد فرهنگی معاصر به معرفت »با سخنرانی حجت الاسلام  حمید پارسانیا روز پنج شنبه، سوم اسفندماه و در بیت مرحوم آیت الله العظمی حائری یزدی(ره)  در قم برگزار شد.

پارسانیا آغازگاه رویکرد فرهنگی به معرفت را دکارت دانست که سوژه محوری او درکانت ،هگل، نیچه و نوکانتی ها و جریانات ساختارگرا و پساساختارگرای عصر حاضر ادامه یافت. ایشان گفت: در این رویکرد ما با سوبژکتیویسم و بعد با مرگ سوژه مواجه می شویم. البته می توان خط سیر مرگ سوژه را از طریق دیگری هم دنبال کرد که جریان پوزیتویسم و ما بعد پوزیتویسم در فلسفه تحلیلی است ولی به نظر من اصلی ترین جریان همین مسیر نخستین است.

وی در ابتدا به طرح مسئله دکارت پرداخت و گفت: دکارت معرفت را عقلگرایانه تفسیر میکرد و مبتنی بر متافیزیکی که داشت، برای حل مشکلاتی که در حوزه معرفت شناسی برایش بوجود آمده بود، از هستی شناسی اش کمک میگرفت. در دکارت، «من می اندیشم پس هستم» بیانگر این است که روشنگری با اندیشه آغاز می شود. وی با تردید نسبت به شناخت خودش آغاز کرد . او با شک دستوری ای که اتخاذ کرده بود در نهایت، خود را به عنوان یک جوهر و سوژه شناخت و هرآنچه که معروض علم واقع می شود را عنوان ابژه داد و این ادبیات از طریق دکارت وارد فلسفه شد.

پارسانیا بعد از طرح مسئله دکارت ، به هیوم و شکاکیت ناشی از تجربه گرایی وی پرداخت و گفت: هیوم مانند دکارت راسیونالیست نبود و مانند وی خدا را اثبات نکرده بود تا خلاء های معرفت شناسی اش را جبران کند. او یک حس گرای شکاک است. اما بعد از هیوم، کانت حلقه بعدی این جریان است. او به اینکه همه مفاهیم ما از راه حس بدست نمی آید، اذعان کرد و مشکلی که در حوزه مفاهیم حسی برای هیوم بود را در حوزه مفاهیم عقلی قوه فاهمه بکار برد.

پارسانیا تاکید کرد: حاصل این تحولات اینگونه شد که معرفت یک وصف سوژه بنیاد و سوژه محور پیدا کرد و در این راستا دو اصطلاح «نومن» و «فنومن» از طریق کانت وارد ادبیات فلسفه شد. به نظر کانت، عقل نظری که تعیناتی از معرفت را بیان میکند، حاکی از جهان واقع نیست.کانت برای عقل نظری یکسری مفاهیم پیشینی ثابت را در نظر گرفت و البته هر آنچه که وی در حوزه قلمرو عقل نظری و عملی بیان می کند، به دلیل کلیتی که دارد، به قول خودش «ترانسندنتال» است.

پارسانیا افزود:  در کانت شما متافیزیکی ندارید که بخواهید مباحث معرفت شناسی را ملحق به مسائل هستی شناسی کنید. مفاهیمی مانند وحدت، کثرت، وجود و مانند اینها، پیشینی ذهنی است. متافیزیک چیزی جز اپیستمولوژی برای کانت نیست. در دکارت تفسیری متافیزیکی از معرفت می شود و در کانت تفسیری معرفت شناختی از متافیزیک ارائه می شود.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در ادامه به مرحله بعدی در چگونگی ظهور و بروز رویکرد فرهنگی به معرفت پرداخت و نوکانتی ها و کسانی مانند دیلتای را نیز در ادامه این جریان معرفی کرد و گفت: اینکه معرفت یک پدیده فرهنگی است، در دیلتای خود را نشان میدهد.

 در ادامه وی افزود:  هگل را هم باید در همین جریان مورد توجه قرار داد، چون؛ در هگل تاریخی بودن فکر تثبیت می شود، هگل هر چند با کانت در برخی جهات همنظر نیست، ولی هگل به تاریخی کردن احکام ثابت ذهن نزد کانت، شناخته می شود به طوری که با هگل سوژه خودش متحرک می شود.

پارسانیا در باره ادوار مختلف روشنگری افزودند: روشنگری دکارت مرتبط به عالم خارج بود. روشنگری کانت مرتبط به خود معرفت بود. اما در مقطع بعد، روشنگری متوجه این می شود که این مفاهیم چگونه بوجود آمدند ، عواملی که این مفاهیم را بوجود آورده اند، چیست؟

وی در ادامه به چگونگی نگاه معاصرین به معرفت پرداخت و گفت : در عصر حاضر، برای ساختارگرایان، معرفت عواملی فرهنگی دارد . سوژه که یک پدیده تاریخی است، با توجه به رویکرد های ساختارگرایانه، در دل روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ساخته می شود. سوژه یک برساخته تاریخی است. با این نگاه ما با مرگ سوژه هم مواجه می شویم. در واقع سوژه یک عروسک خیمه شب بازی است که توسط نهادها و روابط و ساختارها ساخته می شود. اما تنها این نیست، بلکه وضعیت معرفت در  پساساختارگرایی بحرانی تر هم شده و انکار ذات برای سوژه و معرفت شدیدتر هم می شود. مثلاً برای آلتوسر، ساختار فرهنگ روبنایی است و وی زیر ساخت را به مانند مارکس اقتصاد می داند، هرچند برای فرهنگ یک نحو استقلالی قائل می شود. زیرساخت در فوکو به قدرت بازمی گردد. ساختار قدرت بقیه ساختارها را می سازد و تعریف میکند. در مکتب بیرمنگام، ممکن است ساختار ثابت تری برای فرهنگ بیابید ولی در هر حال، معرفت در ساختار فرهنگ قرار دارد؛ اعم از اینکه فرهنگ، ساختار روبنایی باشد یا زیر بنایی. در ساختارگرایی، رابطه هست که ذات را ایجاد می کند و با جابجا شدن ساختار، ذات و همه معرفت ها جابجا می شود.

پارسانیا در ادامه افزود: شما نتیجه ساختارگرایی را در تئوری قبض و بسط تئوریک شریعت می توانید رصد کنید. هر چند این نظریه خودش را در ساختارگرایی مطرح نمیکند، ولی با توجه به نظریه ساختارگرایی هم می شود تئوری قبض و بسط را تبیین کرد. اصالت ربط و رابطه را در این تئوری می توانید ببینید؛ در ساختارگرایی تنها مرگ سوژه نیست، بلکه مرگ معرفت شناسی نیز هست . مرگ معرفت شناسی، نفی ذات، نفی صدق و نفی حکایت گری را به همراه دارد. معرفت سیال و دائما در حال بازسازی است. هر بازخوانی نسبت به معرفت پیشین، خود یک بازسازی است. و با خوانش دوباره، یک سوژه جدید را می سازید.

وی در نقد این رویکرد به معرفت گفت: این رویکرد به معرفت در خصوص رابطه بینافرهنگی، حتی در رابطه خود با خود مشکلات فراوانی را بوجود می آورد. در ارتباط با معرفت دینی هم اگر این معرفت دائما درحال بازسازی باشد، با اعتقاد به امر متعالی که در متن باورهای دینی قرار دارد، در تضاد خواهد بود. این نوع نگاه به معرفت با انسان مدرن و اقتضائات مدرنیته سازگار است.

پارسانیا  در ادامه به اینکه مسئله سوژه و ابژه در جهان اسلام حدود پنج سده قبل از اینکه در غرب مطرح شود در جهان اسلام مطرح بوده ، اشاره داشت و گفت: اینکه مثلاً ابن سینا با این پرسش مواجه بود که اگر علم عرض هست و معلوم جوهر، چگونه جوهر و عرض با هم جمع می شوند، اینکه بقیه اعراض و مقولات در ذهن تبدیل به عرض کیف نفسانی می شود؛ چگونه این عرض کیف نفسانی با مقوله ای غیر از خودش جمع می شود. این پرسش خیلی دقیق تر از پرسش دکارت است. ابن سینا تلاش زیادی برای حل این مسئله میکند تا به عواقبی که کانت و نوکانتی ها دچار آن شده اند،گرفتار نشوند. این گفت و گو ها حدود پنج سده ادامه پیدا میکند تا در دیدگاه ملاصدرا با «اتحاد علم و عالم و معلوم» این مشکل حل می شود. درست زمانی که این مشکل در غرب تبدیل به فرایندی می شود که در نهایت به مرگ سوژه می انجامد، در جهان اسلام این مشکل حل شده است.

ارسال نظرات
پر بیننده ها