شاعران به یاد شهید حدادیان شعر خواندند

چقدر حسن تناسب به خواب رفته تنت در/ امامزاده علی اکبر(ع) محله چیذر

عصر شعر بهاریه ویژه پاسداشت شهید محمدحسین حدادیان شب گذشته به همت حلقه ادبی مجاز برگزار شد.
کد خبر: ۸۹۹۹۶۴۳
|
۲۲ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۲

به گزارش خبرگزاری بسیج، عصر شعر بهاریه ویژه پاسداشت شهید محمدحسین حدادیان شب گذشته برگزار شد.

 

بر اساس این گزارش، در این مراسم در این مراسم اشعاری در گرامیداشت این شهید بزرگوار خوانده شد؛ در این برنامه چند کلیپ و نماهنگ نیز پخش شد.

مودب مهدی نژاد عرفان پور و یوسفی و از حلقه ادبی مجاز 15 نفر شعرخوانی داشتند، رجاور، علی ذوالقدر و شریفی نیز در کنار سایرین شعرخواندند.

در این عصر شعر سروده‌های بهاریه هم از سوی چند شاعر قرائت شد.

محمد حسین حیدر زاده در این مراسم اینطور خواند:

دوباره سبک خراسانی ام زبانه گرفت
غزال دشت تو را با غزل نشانه گرفت

دل قوافی ام از شوق واژه شور افتاد
نگاه آینه ام ناگهان بهانه گرفت

پرنده ای که پراندند و هجرتش دادند
به روی بام خیال تو آشیانه گرفت

چقدر وصلت اغیار و فرقت اصحاب؟
دلم ازین همه تبعیض ظالمانه گرفت

به شاعری تو  چشمان خیس منتسب اند
که اشکهای ترم معنی ترانه گرفت

 

در این مراسم نفیسه سادات موسوی شعری با محوریت شهید حدادیان خواند که در ذیل می‌آید:

شهید کرببلایی گل شایق پر پر

محمدی و حسینی درست چون علی اکبر

چه روضه ها که مجسم نشد از آنچه شنیدیم

که یک جوان زمین خورده را تمامی لشکر

لباس رزم به تن داشتی مگر که چنین شد

چگونه شمر مرامان زدند اینهمه خنجر

کبود گشت سرو سینه‌ات زکینه فراوان

اگر نرفت تنت زیر سم اسب مکرر

هزار شکر که پیش نگاه محرمیانت

به خاک پا نکشیدی جدا نشد زتنت سر

اگرچه نام علی می‌برد ولی علوی نیست

که نیست رسم برادر کشی مرام قلندر

نه در دفاع مقدس نه سوریه که همین جا

شهادتت شده امضا به دست حضرت مادر

شب شهادت مادر عروج کردی و حتما

به رو فاطمه گشته‌ست چشمهات منور

چقدر حسن تناسب به خواب رفته تنت در

امامزاده علی اکبر(ع) محله چیذر

 

* در ادامه شعری از میثم کبیرى می‌آید؛

دلم پر زده در هوای حسین
تمام وجودم فدای حسین

بَرَد فرش کاخ سلیمان حسد
به یک دانه نخ از عبای حسین

فرشته زمین آمد و بوسه زد
به انگشتر کهربای حسین

محال است پای کسی وا شود
به سیّاره ای ماورای حسین

روایت شده پای سفره نبود
به جز تکّه نانى غذای حسین

به هفت آسمان پادشاهی کند
هر آنکس که باشد گدای حسین

همه شاعران جهان عاجزند
به هنگام مدح و ثنای حسین

مسیری به سمت خدا می رود؛
که باشد در آن رد پای حسین

نهفته به مانند دُر دَر صدف
رضای خدا در رضای حسین

وصالی که سرمنزل عارف است
خلاصه شده در لقای حسین

شهادت درون رکاب ولی
محقق شود با دعای حسین

سلام و درود خدای بزرگ
به فرماندهان قوای حسین

به قاسم سلیمانی آن شیر مرد
همان یار بی ادّعای حسین

نفس می کشم با ولای حسین
مقیمم به زیر لوای حسین

از این غفلت و غصه رو کرده ام
به آرامش روضه های حسین

فقط جرعه ای چای روضه بس است
که ما را کند مبتلای حسین

چه لطفی به من کرده پروردگار
نشانده مرا در عزای حسین

اگر که مریضی و درمانده ای
برو سوی دارالشفای حسین

بگو حاجتت را که دشوار نیست
بر آورده کردن برای حسین

به گوش زمین و زمان می رسد
هنوزم صدای رسای حسین

خدا خون او را پذیرفت و گفت:
خودم می شوم خون بهای حسین

الهی که میرفت بالای نی
سر ما غلامان بجای حسین

چه احساس خوبیست خیره شدن
به شش گوشه ی باصفای حسین

اگر زنده بودیم ، دیدار ما
شب جمعه اى...... کربلای حسین

 

در این مراسم علمی محمد مودب شعری در وصف شهید حججی خواند.

...دل ای دل ای دل من! عزم کن قلم بردار!
به یاد شاه ابالفضل من قدم بردار

گلو بریده نبودی، زبان بریده مباش!
حیا ز چشم شهیدان کن و دریده مباش!

چو برق تیغ به دل‌های ترس برده بزن
به نام واقعه بر لحظه‌های مرده بزن

چه گفت بر سر آن نیزه سر که سنگین است
سر بریده سخن گفتنش به آیین است
...
ببین صلابت شیران شام جولان را
مبارک است ببر نام این شهیدان را

بخوان! زبان لهیب و جراحت و تب باش
به راه شام چنین در رکاب زینب باش
...

سلام بر سخن تو، سلام بر تو شهید !
فدای سوختن تو، سلام بر تو شهید !

چنین شکوه و تجمل، مبارکت بادا !
درخت بی‌سر من، گل مبارکت بادا !

به روز معرکه سر باختی و گل کردی
سلام بر تو ! در این آخرالزمان مردی

در این زمانه که برخی به هرزگی لافند
مگر ز نخ نخ خون تو بیرقی بافند

چه بیرقی که به عزت علم کند ما را
به اعتبار شما محترم کند ما را

شکوه عزم تو از این نبرد با ما ماند
ز سربلندی تو نام مرد با ما ماند

تو حجتی که هنوز این قبیله سرزنده است
علم به دست جوانمردهای رزمنده است

نسیم عشق تو پیچیده در مداین ما
شهید مجلس حسن حسین! محسن ما!

خوشا به عزم تو زین بند آهنی رستن
ز ننگ عشوه مردان منحنی رستن

شکست ذلت تسلیم، شوکت ما را
شهیدی آمد و نو کرد فرصت ما را

نشان عزت این خاک داغدار شده
بر آستانه زینب، سری نثار شده

مرا به نام تو در این حریم راه دهند
مرا به سایه‌ات از خویشتن پناه دهند

که ساعتی به تو بینم عتاب خویش کنم
قیامتی که سوال و جواب خویش کنم
....
شب شکستن شمشیر در گلوی کسی است
بخوان که گریه کنم، تیر در گلوی کسی است

یگانه مردی از این خیل بی شمار که هست
یکی دلاور یکه از این هزار که هست
...
یکی که جبهه او عطر مصطفی دارد
که استواری سقای کربلا دارد

یکی به جنگ حرام و حرامیان رفته
یکی که او شده یکسر خود از میان رفته

به قهر شیرترین‌ها و حیدرانه‌ترین
به لطف شعرتر از هرچه و ترانه‌ترین

مهی چنان که دل امتی ز سوگش داغ
نگاه آخر او شعله هزار چراغ

چه شعله‌ها که به دل‌ها فکنده داغ یلی
که باخت جان پی عهد مقدسی ازلی

غروب روز دهم شد فدایی حیدر
غروب روز دهم ساعتی ست تا محشر

غروب روز دهم، روزگار حیرت ماست
غروب روز دهم، امتحان غیرت ماست

شکسته خیل اسیران به شام رهسپرند
از آن قبیله نباشی تو را کجا ببرند؟

از آن قبیله شدن سخت سخت و آسان است
از آن قبیله که شیطان از آن هراسان است

لب از حرام ببند و دل از حلال ببر
ز هر چه غیر خدا دل در این مجال ببر
...
یلی به قامت بشکوه یادی از عباس
شکوه هیبت خشمش نمادی از عباس

یکی ز ما و نه از ما از آسمانی‌ها
در این زمانه یکی بود از آن جهانی‌ها

یکی از اینهمه جان جوان که منتظرند
که بر منابر آفاق نام او ببرند

یکی از اینهمه مردان که ما نمی‌بینیم
ز خیل مرگ نوردان که ما نمی‌بینیم

به آن دو دیده که هر آن ندیده را می‌دید
همین ندیده گرفتن فقط ز ما می‌دید

چه طعنه‌ها که شنید از دهان سایه و سنگ
چه زجرها که کشید از غرور زخمه و رنگ

امان ما نگهش بود امان ندادیمش
امان ز طعنه و زخم زبان ندادیمش

به صبح واقعه پیوست از این غروب گذشت
گذشت از همه ما، گذشت و خوب گذشت

عقیق بود دلش داغ کربلاها داشت
قنوت نیمه شبش عطر باغ بالا داشت

یکی که یک تنه با اهرمن برابر شد
که در مصاف سیاهی هزار لشکر شد

هزار آینه شد در هزار خانه شکفت
شمیم صبر و سکوتش به هر ترانه شکفت

به یک نگاه که در ماندگان قافله کرد
هزارها دل ما را دوباره یکدله کرد

هزارها دل آشفته از هزار فریب
دوباره مست شد از عطر جاودانه سیب

سلام بر تو برادر، سلام بر سر تو
سلام بر تو و بر چهره منور تو

سلام بر تو که نادیده را نشان دادی
به یک نگاه عجب، خاک را تکان دادی

سلام بر تو، سلام خدا تویی بر ما
نسیم خیمه‌گه کربلا تویی بر ما

سلام بر تو که با هر سلام می‌آیی
سلام بر تو که با آن امام می‌آیی

غرور شیفتگان را تمام خواهد کرد
همین سلام جهان را سلام خواهد کرد
 

* علی شوندی در این مراسم چنین خواند:


تاریخ ما، تکرار در تکرارها دارد
دنیای استکبار،استکبار ها دارد

باظالمِ روی زمین، مظلوم هم باقیست
خورشید،با یاران شب، پیکارها دارد

شب هم شکستِ نور را در خواب دید،اما
دنیای اسلامی ما بیدارها دارد

گویا که دست از جمع شیعه برنمیدارد
او همچنان در سر پلید افکارها دارد

یکبار خرمشهر،حالا «صعده»و «صنعا»
یک لشگر از خولی به «الانبار»ها دارد

هربار با هریارِخود،مغلوب ما می شد
این بار از آل سقوطش،یارها دارد

حتی مپندار اینکه گام ازپیش برداری
این دینِ محبوب خدا،سردارها دارد

«حوثی» و «حزب الله» ، از انصار حق تا بدر
"سید علی"دنیایی از عمارها دارد

ایران اسلامی اگر که تا ثریا رفت
بیخود نبوده نهضتش معمارها دارد

صهیون!به زیرِ سنگ ها مدفون خواهی گشت
هرچند که دور و برَت دیوارها دارد

مانند یک لکه،به روی شیشه‌ی دنیا
نابودی ات، تنها فقط یکبار «ها» دارد


برای جیفه‌ی دنیا که مشتی، کور، می جنگند...
ولی یک عده با دنیا عجب پر شور می جنگند...

عجب سرّیست این با سر دویدن سوی سر دادن
که در تاریخ سرتاسر چنین مسرور می جنگند...

اسارت تازه آغازیست بر فتحی غرورآمیز
که سرداران این میدان در آن مغرور می جنگند...

نگاهی بس سپاهی را! خشاب پر نیازی نیست
که با تاریکی و ظلمت نه جز با نور می جنگند...

گلوی خونفشانی لرزه بر اهل جمل انداخت
دوباره شیعیان با ذکر یا منصور می جنگند...

* زینب کریمی ابیاتی اینگونه خواند:

کسی آرام گذشت از شب بارانی ما
و تنش خیس از احساس پریشانی ما


‌ غرق صحبت که شدم با نگهش فهمیدم
نوبهاری ست در اندوه غزلخوانی ما

پشت هر پنجره ای وسعت آبی پیدا
سقفی از جنس خدا بر سر ویرانی ما

باید آرام گذشت از دل دریای قدیم
که به پایان رسد آخر شب طوفانی ما

غرق در لحظه ی تحویل بهاری دیگر
حال نو آمده اینبار به مهمانی ما


‌عمر ما میگذرد در پی هم بی برگشت
و چه آسان شده این ثانیه قربانی ما


سایه ی عشق به روی دلت اینبار افتاد
دربهاری که شده مصرع پایانی ما
 

* پروانه علیپور هم این سروده را خواند:

گرفتم خو به تاریکی و از فانوس میترسم
ب برکه قانعم دیگر از اقیانوس میترسم

زبان شاعری کوتاه چشمش کور و لب خندان
چقدراز دررهای تلخ نامحسوس میترسم

سکوتی سرد و ترسی مبهم و رازی درون خود
ازاین حال و هوای عهد دقیانوس میترسم

پرم از بغض های تلخ تکراری از این حالم
شبیه پیچ های جاده ی چالوس میترسم

مصاف آتش و کاغذ غزلهایم چه جانسوزند
تمام لحظه هایم غرق یک کابوس میترسم

کجایی ؟نیستی... اما همین را خوب میدانم
بدون بودنت نامم شده افسوس،میترسم

* شعر خوانی ریحان ابراهیم‌زادگان


خبردهید به دنیا که آه ، خونریز است
بریدم از تو ببین تیغ حسرتم تیز است

برای اینکه مبادا خیال صلح کنم
میان خاطره ها با خودش گلاویزست

صدای خش خش آهنگ کهنه اش انگار
نوای سمفونی دردهای پاییزست

زبان واژه ولی در بیان این اندوه
همیشه لحظه ی موعود شعر ، ناچیزست

ازینکه ساحل امنم تویی نمی ترسم
ازینکه موج پرآرامشت بلاخیزست

دروغ پشت دروغ از نگاه من خواندی
نگفته بود که دنیای من غم‌انگیزست

زنی که مومن چشمت شده ست میداند
همیشه سهم دلش از نگاه ، پرهیزست

ارسال نظرات
آخرین اخبار