به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل، بانوی تحت حمایت اردبیلی، ۱۷ سال است که از همسر بیمار خود مانند مادری مهربان مراقبت و پرستاری میکند.
وی که فرزندانش نیز به صورت ژنتیکی از این بیماری رنج میبرند، مشقتها و سختیهای بسیاری را برای مداوای آنها متحمل میشود اما با توکل بر خدا و کمکهای حامیان طرح «محسنین» تلاش دارد همواره چهره خانوارش شاداب و پرنشاط باشد.
آنچه در ادامه میآید شرح زندگی این بانوی نیازمند اردبیلی است:
۴۳ ساله و ساکن شهرستان گرمی از توابع استان اردبیل است. همسرش کارگر ساده ساختمانی بود که به دلیل تشنجهای شدید، دیگر نتوانست فعالیتی انجام دهد و در حالی که ۲۵ سال سن داشت خانهنشین شد و او بار سنگین زندگی را بر دوش گرفت.
از گرمی به حاشیه شهر میرویم. جاده خاکی است و هر چه دورتر میشویم اوج محرومیت منطقه را مشاهده میکنیم. تن ماشین از روی سنگریزهها میگذرد و به شدت میلرزد. کودکان توپی را میان خود جابهجا میکنند و شادان میدوند. در کوچه و پسکوچهها مرغ و جوجه جولان میدهند و از کنار رهگذران، میگذرند.
سیمهای برق تو در توی هم فرو رفته و از تیرها آویزانند. سقف خانهها کوتاه است و برای ورود باید خم شد. دربها چوبی و رنگ و رو رفتهاند. اهالی در صف نانوایی و چشم انتظار رسیدن موسم بهار هستند تا سال نو را آغاز کنند.
باران میبارد. عطر خاک به مشام میرسد و گل و لای همه جا را فرا میگیرد. پس از طی چند کوچه که باید پیاده طی شود و راه ماشینرو ندارد، به درب خانه میرسیم.
یکی از فرزندان که هر از چند گاهی ناله میکند، خوابیده و دو فرزند دیگر در کنار مادر نشستهاند. صدایی که از نهان کودک خارج میشود و به گوش میرسد، دل را به شدت میآزارد و مادر روایت میکند که به صدای نالههای کودکانش عادت کرده و جز صبوری کار دیگری از دستش برنمیآید.
همسر و سه فرزندش به بیماری صرع مبتلا هستند و هر ماه، دو تا سه بار دچار حملههای شدید عصبی میشوند. تشنجهای مکرر موجب لکنت زبان و بیماری روحی و روانی کودکان شده است که مدام در گوشهای از اتاق کز میکنند و حتی نای حرف زدن هم ندارند.
دستان مادر میلرزد و در زیر چادر اشکهایش را پنهان میکند. با وجود مشکلات بسیار سعی دارد سرش را بالا بگیرد و هیچگونه نارضایتی را بر دل راه ندهد. تکه کلامش توکل بر خداست و مدام میگوید که رضایم به رضای پروردگار است.
وی مجبور است هر ماه همسر و فرزندانش را به درمانگاه و بیمارستانهای تخصصی در شهر گرمی ببرد تا مورد مداوا قرار گیرند. تر و خشک کردن همسر و فرزندان، پرستاری، مراقبت و نگهداری از آنها از یکسو و تلاش برای معالجه آنها از سوی دیگر انجام هرفعالیتی را از او گرفته است، به طوری که حتی نیمه شب به خاطر نالههای فرزندان از خواب بیدار میشود و دست نوازش بر سرشان میکشد.
بانویی که حتی برای همسرش نیز نه تنها یک همدم و همراه، بلکه مادری است که با تمام وجود از او مراقبت میکند و امید به خدا دارد که شفا یابد و وضع آنها روز به روز بهتر شود.
یک سالی میشد که ازدواج کرده و صاحب فرزندی شده بودند. همسرش که کارگر ساده ساختمانی بود هر صبح از خانه خارج میشد و با کار و تلاش چرخههای زندگی را میچرخاند. اما روزی فرا رسید که از خانه بیرون رفت و تا پاسی از شب هیچ خبری از او نشد تا اینکه متوجه شدند به دلیل تشنج شدید در بیمارستان بستری شده است.
از آن روز به بعد، سختیها و مشکلات بسیاری پیشروی آنها پدیدار شد. هزینههای سنگین درمانی و دارویی هر روز بیشتر میشدند و گرفتاریها بیش از پیش گریبانشان را میفشرد. برای تأمین مخارج زندگی و تهیه دارو مجبور به قرض گرفتن از اقوام و آشنایان شده بودند و به دلیل بیماری سرپرست خانوار، نمیتوانستند به تنهایی از پس مشکلات برآیند.
حتی به دلیل اینکه پول کافی برای پرداخت هزینههای درمانی را نداشتند، شوهرش به مدت ۱۰ روز در یکی از بیمارستانهای اردبیل بستری بود و او پس از اینکه نتوانست کاری از پیش ببرد، حلقه ازدواج و تنها داراییاش را فروخت تا همسرش مرخص شود.
نخستین فرزندش نیز که از بیماری رنج میبرد، در دو ماهگی و به علت ناتوانی در پرداخت هزینههای دارویی و دور ماندن از پزشک متخصص، جانش را از دست داد و او با دستانش کودک خود را به خاک سپرد.
پس از اینکه بار مشکلات و مسائل زندگی رفته رفته بیشتر میشد، به ناچار در سال ۸۱ تحت حمایت کمیته امداد قرار گرفتند تا با کمکهای این نهاد و خیران بتوانند بخشی از گرفتاریهای خود را برطرف کنند.
مددکاران کمیته امداد با حمایت از این خانوار کمک میکنند تا توانایی خود را بازیابند و با ارائه خدمات مشاوره و راهنمایی، به آنها قوت قلب میدهند تا با شادابی و نشاط بیشتری به زندگی خود ادامه دهند. با کمکهای کمیته امداد پایههای زندگی این خانوار که سست و متزلزل شده بود، بار دیگر مستحکم میشود و کم کم خوشحالی جای غم را میگیرد.
در این ایام دو فرزندش به دنیا قدم میگذارند. شادکامی خانه را در برگرفته و آنها به روزهای روشن و آیندهای درخشان فکر میکنند. سرپرست خانوار که با کمکهای درمانی کمیته امداد و بهرهمندی از بیمه درمان بهبودی نسبی یافته است، تلاش دارد بار دیگر با کار و تکیه بر تواناییهای خود رونق بیشتری به زندگی بدهد اما بیماری و تشنجهای مکرر او را سخت رنجور ساخته و زمینگیر میکند.
از سویی سرپرست خانوار در حال بستن پریز برق خانه، بر اثر حمله عصبی به زمین میافتد و کابلهای برق با برخورد به یکدیگر مشتعل شده و نیمی از خانه را آتش فرا میگیرد. همسرش به کمک همسایگان میتواند آتش را مهار کند اما بسیاری از وسایل خانه بر اثر سوختگی دیگر قابل استفاده نیست که کمیته امداد با کمک خیران وسایل مورد نیاز این خانوار را تأمین میکند.
با وجود همه مصیبتهایی که این خانوار را در برگرفته، مادر مانند دژ مستحکمی در برابر همه مشکلات ایستاده است. بانویی که روایت میکند در ابتدای بیماری شوهرش، گلیم و جاجیم میبافته و میفروخته تا مخارج زندگی را تأمین کند. حتی با شستن فرشها، پنجرهها و حیاط همسایگان و کار در منازل دیگران تلاش میکرده از پس مسائل معیشتی برآید. اما اینک با وجود چهار بیمار در منزل و پرستاری و نگهداری از آنها دیگر فرصت هیچکاری را ندارد و تنها با کمکهای کمیته امداد و حامیان طرح «محسین» روزگار میگذراند.
گاه گاهی کودک بیمارش را که نالهکنان بر روی زمین غلت میزند، با دست نوازش میکند و میگوید «جان... فرزندم» و وقتی نوای کودک بلندتر میشود، زیر لب برایش دعا میخواند. سواد چندانی ندارد اما با خواندن آیات قرآن سعی میکند آرامشبخش دردها و نالههای همسر و فرزندانش باشد.
قرآن را مرهمی بسیار مناسب برای تسکین دردهای کودکان و همسرش میداند. تمامی زندگی آنها در اتاقی کوچک و ۵۵ متری خلاصه شده است. خانهای که ضجه زدن و ناله کردن تنها موسیقی روان در فضایش است که به گوش میرسد و هرگز خاموش نمیشود. حتی نیمهشبها کودکان دچار حمله عصبی شده و با تن لرزان در گوشهای میافتند که مادر باید تا صبح بیداری بکشد و نوازش دهنده کودکش باشد تا آرام گیرد.
قبل از اینکه از آرزوهایش چیزی بگوید، با گوشه چادر اشکهایش را پاک میکند. برای دقایقی سکوت کرده و لب به سخن میگشاید. آرزویش سلامتی و بهبودی کامل همسر و فرزندانش است. میگوید نذر و نیاز بسیار کرده که شفا یابند و مدام در بین کلامش خیران و حامیان طرح «محسنین» را دعا میکند که اگر آنها نبودند و بخشی از هزینههای درمانی را تقبل نمیکردند، ممکن بود وضع فرزندانش از این هم بدتر شود.
از دیگر آرزوهایش ادامه تحصیل فرزندانش است. میگوید بچهها به خاطر بیماری از مدرسه گریزانند، میترسند اگر در کلاس درس دچار حمله عصبی شوند آبرویشان برود. اما کمیته امداد پیگیر وضعیت تحصیلی کودکانش است و با ارائه مشاوره و راهنمایی، به آنها کمک میکند تا به مقاطع بالاتر گام بگذارند.
هیچ آرزویی برای خود ندارد. سر به پایین انداخته و با انگشتان دست، با گلهای قالی بازی میکند. میگوید همسر و فرزندانش آرزوهایش هستند و باز از خدا یاری میخواهد که شفا یابند. دستانش را به سمت سقف میگیرد و زیر لب با پروردگارش راز و نیاز میکند.
کودک بیمار به خواب عمیق فرو رفته و دیگر صدای نالههایش به گوش نمیرسد. مادر دست کودکش را به گرمی میفشارد و خوشحال است از اینکه به خوابی عمیق فرو رفته و میگوید آرام بخواب فرزندم و بعد دو کودک دیگر را که در کنارش نشستهاند، نوازش میکند.
پنج حامی طرح «محسنین» حمایت از سه کودک این خانوار را بر عهده گرفتهاند تا با کمکهای خود یاریگر آنها در پرداخت هزینههای درمانی، دارویی و تحصیلی باشند. حامیان در طول دو سال بیش از ۱۰ میلیون تومان به این خانوار کمک کردهاند.
هماکنون ۱۷ سال است که او برای همسر و فرزندانش، مادری میکند. با اینکه خودش هم حال و روز خوبی ندارد و از بیخوابی و مشکلات عصبی رنج میبرد، اما خم به ابرو نیاورده و با توکل بر خدا روزگار میگذراند.