به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، یکی از محورهای مقاومتپروری نشر و اشاعه معارف شهدا و دفاع مقدس است؛ مازندران که بیش از 10 هزار و 400 شهید تقدیم انقلاب کرده و همچنین با دارا بودن یک لشکر مجزا «لشکر ویژه 25 کربلا» در دوران دفاع مقدس ظرفیت عظیمی در این حوزه دارد که نیازمند نگاه مضاعف رسانههای محلی در این زمینه است؛ در ادامه خاطراتی از شهدا و رزمندگان از نظرتان میگذرد.
* شرح یک حیرانیِ ارزشمند
سال 65 یا 66، دقیقاً در خاطرم نیست ـ جاده آسفالتی بود که انتهایش به کارخانه نمک و یا منطقه عقبه فاو میرسید.
بنده که آن سالها سنی حدود 11 سال بیشتر نداشتم همراه با جناب آقای رحیمی که به نظرم، مسؤول ستاد محور 2 و شاید هم مسؤول مخابرات محور بودند، سوار بر موتور پرشی به سوی سنگر فرماندهی محور در حرکت بودیم.
از قضا لاستیک جلویی موتور پنچر شد و ما مجبور شدیم بخشی از راه باقیمانده را پیاده در حالی که موتور را هم یدک میکشیدیم، طی مسیر کنیم.
دقایقی به همین منوال گذشت، جثه کوچکم علیرغم طی مسیر زیاد خم به ابرو نیاورد و از خستگی راه شکوهای نکرد تا این که جیپی به ما نزدیک شد، راننده خوشسیمایی پشت رُل فرمان نشسته بود، با دیدن ما ترمزی کرد و بعد از چاقسلامتی مهربانانهای، در حالی که بهتزده به من نگاه انداخته بود، از آقای رحیمی درباره من و حضور بنده پرس و جو کرد.
سردار شهید مرتضی جارچی، جانشین محور 2 پس از دریافت پاسخ با همان لبخند نمکینش از ما خداحافظی کرد تا این که به سنگر فرماندهی رسیدیم.
شب، عراق با شلیک مداوم خمپارهها از ما استقبال کرد، بعدها یکی از برادران برایم تعریف کرد که شدت انفجارات آن شب به حدی زیاد بود که در نیمههای شب بنده بدون آن که خود متوجه شوم به دلیل اضطراب از خواب برخاسته و محیط دور اتاق فرماندهی را به حالت فرار میدویدم که بچهها بعد از این که متوجه موضوع شدند، تلاش کردند تا مرا آرام کنند.
حال بعد از گذشت سالها از آن واقعه در صددم که آقای رحیمی و آن سیمای مهربانش را دوباره ببینم البته بعضیها میگویند ایشان شهید شده است. «راوی: جواد صحرایی»
* نماز مشکوک
قرار شد برای تصرف فاو، قبل از عملیات والفجر هشت، جاده «اروند کنار» بهسازی شود و جادههای آنتنی برای تردد کامیونها و وسایل نقلیه سنگین مهندسی (لودر و بولدزر) کشیده شود، برای اینکه ماشینها از تیررس دشمن در امان باشند، نیاز بود در کناره اروند، دیوارهای احداث شود و چون جادهای نبود و منطقه هم بهخاطر نهرهای متعدد و آبیاری درختان و جزر و مد، باتلاقی بود، ناچار کامیونها میبایست خاک را روی همین جاده که در عرض اورندرود بود، میریختند و بچهها خاک را داخل کیسه میریختند و روی کتفشان به جلو حمل میکردند، از هر گردان چند نفر نیروی داوطلب مطمئن که فکر مرخصی رفتن نداشتند نیاز بود، از گردان ما هم چند نفر برای این کار انتخاب شدند.
یک روز برای سرکشی از پیشرفت کار وارد منطقه شدم، با تعجب دیدم بچههایی که عمدتاً برای قرار گرفتن در صف اول نماز جماعت از هم سبقت میگرفتند هر کدام به تنهایی زیر یک نخل نماز میخوانند و رغبتی به نماز جماعت نشان نمیدهند.
برایم خیلی جای سؤال بود که چرا به این شکل عمل میکنند، کنجکاویام گل کرد، یکی از آنها را تعقیب کردم، دیدم از بس گونی خاک را روی شانههایش حمل کرد، شانههایش زخمی و خونین شده است، همه، وضعشان به همین شکل بود، هیچکدام هم نمیخواستند دیگری متوجه حالشان شود، تنهایی پشت نخلها میرفتند و لباسهایشان را عوض میکردند و نماز میخواندند.
یکی از این بچهها، آقا سجاد بود، یک جوان خوشسیما که بهخاطر همین سجدههای طولانی که گاهی نیم ساعت طول میکشید، بچهها اسمش را آقا سجاد گذاشته بودند، یکی از شبها که بچهها داشتند گونیهای خاک را حمل میکردند، خمپارهای از طرف دشمن شلیک شد و یکی از ترکشها به آقا سجاد اصابت کرد.
بچهها در طول راه در آن تاریکی، وقتی از کنارش رد میشدند، فکر میکردند یکی از بچهها خسته شده و دارد استراحت میکند، بعد از مدتی متوجه شدند آقا سجاد نیست، زیر گونی خاک را نگاه کردند، دیدند آقا سجاد به حالت سجده روحش به آسمان پرکشیده است.«راوی: یک رزمنده لشکر ویژه 25 کربلا»
* پول توجیبی
در مرحله آخر جبهه، «ابن یامین» مبلغ 500 تومان پول توجیبیاش را به یکی از همسنگرانش داده بود و دیگر پولی نداشت، تماس گرفت و گفت من پول ندارم، برایم 300 تومان پول بفرستید.
گفتم: پست کردن این مبلغ خوب نیست، بیشتر میفرستم، شهید گفت: همین 300 تومان نیز خرج نمیشود، در هر صورت من 600 تومان را پست کردم.
چون آنها به خط مقدم رفته بودند، پول ارسالی بنده، برگشت خورد، پس از شهادت ابن یامین یکی از دوستانش به نام شهید محمدباقر قمی که 9 ماه بعد شهید شد، وسایل ابن یامین را آورد و پول توجیبی او را که 480 تومان بود به من داد و من با تعجب گفتم که او به من گفته بود، پول ندارم، برایم پست کنید، وقتی پست کردم آن پول نیز برگشت خورد و لذا این پول نباید مال او باشد.
شهید محمدباقر گفت: که او تمام موجودیاش که 500 تومان بود را به یکی از دوستانش قرض داده بود و قرض پولش چند روز قبل از شهادتش به او برگشت که تنها 20 تومان آن خرج شده بود و بقیه مانده بود. «راوی: پدر شهید ابن یامین جهاندار»
* فرار
به طور معمول در هر عملیاتی که موفق به پیشروی در عمق خاک دشمن شدیم، مقداری قابل توجه از ادوات نظامی آنها به عنوان غنیمت، نصیب ما میشد.
در والفجر هشت البته مقدار این تجهیزات چندبرابر بود، حتی مواد غذایی فراوانی هم برای ما به جا گذاشته بودند اما غنیمت خاصی که در این عملیات بسیار به چشم میخورد و برای ما تازگی داشت، انبوه پوتینهای نظامی سربازان دشمن بود.
آنها برای این که راحتتر بتوانند فرار کنند پوتینهایشان را هم در آوردند تا سبکتر شوند. «روای: جعفر جعفرنژاد»