با کاروان نور:

متوسل به عمومی شهیدم برای خادمی میهمانان شهدا در خرمشهر شدم/قشنگ ترین لحظه عمرم خادمی شهداست

دانش‌آموز ممتاز رشته ریاضی، منطقه جنوب را مکانی آرامش بخش می‌داند و ادامه می‌دهد:« وقتی نامم در قرعه خادمی نیفتاد دلم گرفت، متوسل به عموی شهیدم «شهید تورج کاکویی»، فردای آن روز از کمیته خادمان با من تماس گرفتند که برای اعزام به خرمشهر آماده باشید.»
کد خبر: ۹۰۰۳۵۹۷
|
۱۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۴

به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران،سی سال از زمانی که رزمندگان جان برکف دیار علویان پا به خاک تفتیده جنوب گذاشتند، می‌گذرد، آن روزی که دنیای کفر به نظام نوپای جمهوری اسلامی ایران حمله کرد و به خیالی می‌خواست انقلابی که با خون صدها هزار شهید به ثمر رسیده را ساقط کند اما سربازان در گهواره پیر خمین پا به میدان گذاشتند و اجازه ندادند یک وجب از خاک این کشوربه دست دشمن بیفتد، اگر بگوییم شهدا، وطن پرست‌ترین مردم کشور هستند، بیراه نگفته‌ایم.

حالا در سال جدید اردوگاه شهدای مازندران پذیرای هزاران زائر کربلای ایران است که از شهر و روستاهای این استان، برای بازدید از مناطق عملیاتی راهی سرزمین نور شدند.

سفری که در هر قدم، شهدا همراه زائران هستند. اردوگاهی که درست در ورودی شهر خرمشهر واقع شده و کاروان به کاروان زائر را در دل خود جای می‌دهد، مکانی که به گفته فرماندهان دوران دفاع مقدس معراج شهدا بود امروز معراج دل‌های مشتاق ده‌ها هزار زائر شد که سال جدید را در سجده‌گاه شهدا تحویل کردند.

فضای اردوگاه پر است از عطر سلام و صلوات و در میان شور و شوق زائران در زمان استقبال و بدرقه خادمی به چشم می‌آید که دانش‌آموز کنکوری است.

به سراغ کوچک‌ترین خادم خواهر اردوگاه شهدای مازندران رفتیم و در یک گپ و گفت صمیمانه، حس و حال خادمی را از وی جویا می‌شویم.

هانیه کاکویی در سن 17 سالگی لباس خادمی پوشید، پرانرژی است و شور و هیجانش برای خدمت به زائران دیدنی است.

از هانیه می‌پرسم چندماه دیگر آزمون کنکور داری و اینجا چه می‌کنی؟ با خنده سوالم را اینطور پاسخ می‌دهد:« خادم شدن دانش‌آموز کنکوری سوژه خوبی است اما شبیه رزمندگان هم سن و سال خودم که درس و مدرسه را رها کردند و به برای جنگ راهی جنوب شدند، خواستم این حس و حال را درک کنم.»

نوجوان 17 ساله ساروی که برادرزاده شهید است و دروان کودکی‌اش پرشده از خاطرات عموی شهیدش، می‌گوید: «عمویم 18 سال بیشتر نداشت که در شلمچه به شهادت رسید، مادربزرگم همیشه از عموی شهیدم می‌گفت برای همین دوست داشتم محل شهادت عمویم را ببینم.»

دانش‌آموز ممتاز رشته ریاضی، منطقه جنوب را مکانی آرامش بخش می‌داند و ادامه می‌دهد:« وقتی نامم در قرعه خادمی نیفتاد دلم گرفت، متوسل به عموی شهیدم «شهید تورج کاکویی»، فردای آن روز از کمیته خادمان با من تماس گرفتند که برای اعزام به خرمشهر آماده باشید.»

گوش تا گوش حسینیه پر شده از زائرانی که برای اقامه نماز جماعت به حسینیه آمدند، هانیه، خادم حسینیه و سلف سرویس است.

وقت نماز صبح زودتر از بقیه زائران بیدار می‌شود و حسینیه را برای نماز جماعت آماده می‌کند و بعد از آن برای پذیرایی از زائران به سلف سرویس می‌رود:« قشنگ‌ترین لحظه‌ای که خانواده شهدا و زائران وارد حسینیه می‌شوند، حسینیه‌ای که پر شده از تصاویر شهدا که حاضر و ناظر کارهایم هستند؛ زمانی است که برایم دعای عاقبت بخیری می‌کنند.»

نوجوان دهه هفتادی که خود را برای کنکور آماده می‌کند، حالا با درس و کتاب در دست، خادم شهدای اردوگاه شد، می‌گوید: «برایم فرقی نمی‌کند در کدام قسمت مشغول خدمت به زائران باشم.

مسؤولیتی که برعهده گرفته‌ام را باید درست انجام دهم، شاید گاهی اوقات نتوانستم خوب کار کنم یا کم کاری کردم، اما باعث شد مسؤولیت‌پذیری را در خودم تقویت کنم.»

حانیه بعد از کار در حسینیه، آماده رفتن به سلف سرویس می‌شود، از او می‌پرسم کار در سلف سرویس سخت نیست، با لبخند جوابم را می‌دهد:« کار برای شهدا سختی ندارد، آدم باید برای یک بار هم شده به این مناطق بیاید و یا لباس خادمی بپوشد، آن وقت است که می‌بینید خدمت به شهدا، سخت نیست.»

ارسال نظرات
پر بیننده ها