سرپرست خانوار روشن دل است و با اینکه نمی‌تواند چیزی را تماشا کند، با چشم دل به همه جا می‌نگرد. وقتی آچار به دست می‌‌شود، با لمس پیچ، مهره، موتور، گیربکس و سایر قسمت‌‌های خودروهای غول پیکر، آنها را تعمیر می‌کند‌ و حتی در این زمینه به سایر شهرستان‌های تابع استان اردبیل رفته و ماشین‌های کشاورزان را نیز مورد تعمیر قرار می‌دهد.
کد خبر: ۹۰۲۰۳۸۰
|
۰۳ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۲

تعمیر ماشین‌های سنگین با چشمان بسته

به گزارش خبرگزاری بسیج از اردبیل، مددجوی اردبیلی که ۴۳ سالی می‌شود با چشم دل روزگار و جهان را به تماشا نشسته است، اینک نام تعمیرکاری خبره را یدک می‌کشد و یکی از ریش‌سفیدان و معتمدان روستای محل زندگی خود شده که آنها در هر اموری با او مشورت می‌کنند.

 آنچه در ادامه می‌آید شرح زندگی این خانوار تحت حمایت اردبیلی است:

 سرپرست خانوار ۵۶ ساله و ساکن روستای «قوشه سفلی» شهرستان ارشق(رضی) از توابع استان اردبیل است، با اینکه گرد پیری بر چهره‌اش نشسته، اما بشاش و بذله‌گو است و سعی می‌کند همراهان و اطرافیانش را بخنداند.

همسری دلسوز و پدری مهربان است که صورت هیچ‌یک از فرزندان خود را از بدو تولد تا کنون ندیده، اما می‌گوید با چشم دل به آنها می‌نگرد و می‌تواند احساس کند که هر یک از فرزندانش چه قیافه‌ای دارند و به خوبی آنها را تصور می‌کند.

وقتی در سیزده سالگی چشمانش را از دست داد و مراجعه به دکترها و مراکز درمانی هیچ نتیجه‌ای را در بهبودی‌اش حاصل نکرد، مادرش دست او را گرفت و با خود به مشهد برد تا از امام رضا(ع) شفای فرزند خویش را بگیرد.

اما او در همانجا با امام هشتم عهد کرد و گفت: «ای امام رضا(ع) مرا محتاج هیچ کسی نکن» و اینگونه شد که پس از بازگشت، مادرش قوت قلب گرفت و کمتر به خاطر چشمان فرزندش، ناراحت و نگران بود.

او تصمیم بزرگی گرفته و تلاش می‌کرد که به خواسته‌های خود برسد. به همین سبب گوشه‌نشینی را کنار گذاشت و از منزل خارج شد تا در کنار پدر و هشت برادرانش به کار مشغول شود و خودش به تنهایی از پس مشکلات برآید.

خانوار آنها با چوپانی و دروگری روزگار می‌گذراند. او که دومین فرزند خانوار بود، همراه با برادرانش دام‌های روستاییان را به چراگاه می‌بردند و بازمی‌گرداندند. کم کم راه را بلد شد و توانست به تنهایی این کار را انجام دهد. صبح خیلی زود از خانه خارج می‌شد و غروب به سمت خانه بازمی‌گشت.

روحیه‌ای مضاعف گرفته و با شادابی و نشاط نوجوانی و جوانی را سپری کرد. خود و مادرش به این باور رسیده بودند که امام رضا(ع) او را شفا داده و معجزه بزرگی صورت گرفته بود. به گفته خودش: «پس از بازگشت از مشهد، گویی دوباره متولد شده و حیات دوباره یافته بودم»

برخی اوقات از زیر کار در می‌رفت. دام‌های سبک و سنگین را با خواهش و التماس به دوستان و آشنایان می‌سپرد و خودش به جای دیگری می‌رفت. پدر و برادرانش از این کار او به ستوه آمده و نمی‌دانستند کجا می‌رود و چه می‌کند، تا اینکه خودش اعتراف کرد برای ساعاتی در تعمیرگاه مکانیکی ماشین‌های سنگین حاضر می‌شود تا این کار را یاد بگیرد.

شاید در ابتدا این امر برای همه دور از ذهن بود، اما او مصمم به انجام آن شده و با خود عهد کرده بود که در این زمینه فعالیت کند. تلاش و پشتکارش موجب شد تا همگان به این باور برسند که او می‌تواند در تعمیرگاه ماشین شاگردی کرده و حتی خودروهای غول پیکر را تعمیر کند.

پا در سن ۳۱ سالگی گذاشته بود که ازدواج کرد. او که از کودکی با فقر و نداری روزگار گذرانده بود، دلش می‌خواست زندگی خیلی خوبی را برای خانوار خود فراهم کند، با کار چوپانی، دروگری و گاهی حضور در تعمیرگاه خودرو تلاش می‌کرد چرخه‌های زندگی را بچرخاند.

حدود چهار سال از زندگی مشترک‌شان می‌گذشت که مشکلات و گرفتاری‌ها بر سر این خانوار آوار شدند. همسرش دچار بیماری شد و دو فرزندش نیز با مشکل سوءتغذیه روبه‌رو بودند. وقتی تلاش‌هایش برای رفع مسائل به نتیجه نرسید، در سال ۷۷ تحت حمایت کمیته امداد قرار گرفتند تا با کمک‌های این نهاد بتوانند در برابر مشکلات قد علم کنند.

مددکاران کمیته امداد با ارائه خدمات درمانی به همسرش کمک کردند تا سلامتی خود را بازیابد و با یاری خیران سبدهای غذایی متعددی برای آنها تهیه شد تا از پیشرفت سوءتغذیه کودکان جلوگیری شود.

حمایت‌های کمیته امداد موجب شد تا بار دیگر نشاط و شادابی به سمت این خانوار بازگردد و آنها با روحیه بیشتری دل به آینده بسپارند. امدادگران این نهاد که استعداد ذاتی و علاقه سرپرست خانوار را در تعمیر خودروهای سنگین سنجیدند، او را به سازمان فنی و حرفه‌ای معرفی کردند تا با حضور در کارگاه‌های آموزشی بتواند تخصص‌های لازم این کار را فراگیرد.

در سال ۸۰، حدود ۷۰۰ هزار تومان تسهیلات اشتغال و خودکفایی به او پرداخت شد تا با اجاره کردن تعمیرگاه ماشین‌های سنگین، خودش به تنهایی وارد بازار کار شود. این امر موجب شد تا او روحیه مضاعفی گرفته و بتواند با تکیه بر توانایی‌های خود، بیش از پیش بر مشکلات زندگی فائق آید.

وی که از امام رضا(ع) خواسته بود تا روی پاهای خود بایستد و محتاج کسی نباشد، به این امر دست یافت و حتی توانست با وجود نابینا بودن، به چند کارجو نیز تعمیر خودروهای سنگین را آموزش دهد.

این خانوار دارای چهار فرزند است که دو تن از آنها ازدواج کرده و به خانه بخت رفته‌اند. سرپرست خانوار نوه‌های خود را به آغوش می‌گیرد و با آنها بازی می‌کند. به مانند فرزندانش، چهره آنها را هم تصور می‌کند و می‌داند که هر یک چه شکلی هستند و بسیاری از اوقات خود را در کنار آنها سپری می‌کند.

یکی از ریش‌سفیدان و معتمدان روستای «قوشه سفلی» است که اهالی در امور مهم زندگی خود از او مشورت می‌گیرند. ارتباطات خوبی با تمامی اهالی دارد و به همین منظور هیچ‌کس حرفش را زمین نمی‌اندازد.

خوشحال و خرسند در حال سپری کردن روزهای زندگی است. همواره خداوند را شکر می‌کند و تنها از او یاری می‌خواهد. می‌گوید: «هرگز باورم نشد که نابینا هستم و اکنون هم بینا هستم و می‌بینم»

او که به شدت دلش می‌خواست راهی بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) شود، با یاری کمیته امداد و خیران به این سفر زیارتی قدم گذاشته و در کنار آن، به عتبات عالیات هم اعزام شده است. مردی که با شوق بسیار فرایض دینی را انجام می‌دهد و حتی به خاطر نداشتن چشم، شاکر پروردگار است.

ارسال نظرات