کد خبر: ۹۰۴۹۱۷۴
|
۳۰ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۵:۱۸
بسیج اشکذر: بی شک زیباترین ومسرت انگیزترین خاطرات بعد از جنگ تحمیلی بازگشت آزادگان به میهن اسلامی در مردادماه سال۶۹ بود.
حسن جعفری نسب یکی از آزادگانی است که پس از هشت سال اسارت وقتی به شهرش بازگشت جای پدر،مادر،خواهر و دو برادر شهیدش در آن روز باشکوه خالی دید.
 لطفامختصری از زندگیتان را برای ما بیان کنید؟
متولد۱۳۴۰در محله باغستان اشکذر می باشم اشکذر قدیم به دو محله توده و باغستان تقسیم میشد چیزی از قبل دبستان به یاد ندارم ایام تابستان دوره ابتدایی به مکتب خانه جهت آموزش قرآن می رفتم ولی از دوره راهنمایی تعطیلات به کمانه کشی وبعد هم بنایی می رفتم سال ۵۹ به خدمت سربازی اعزام شدم که بعداز ۲۰ماه خدمت به اسارت دشمن درآمدم وبعد از اسارت در سال ۶۹ ازدواج نمودم که اکنون یک پسر و دو دختر و دو نوه دختری دارم.
 درباره تحصیلات تان برای ما توضیح دهید؟
در سال ۱۳۴۷وارد مدرسه ابتدایی شدم ودر سال ۵۹ دیپلم گرفتم به خاطر تعطیلی دانشگاه به خدمت رفتم بعداز اسارت در سال ۷۴ لیسانس ادبیات از دانشگاه یزد ودر سال ۸۶ فوق لیسانس ادبیات عرب از دانشگاه اصفهان گرفتم.
 مهمترین تاریخ تو زندگی شما چه تاریخی است؟
سه روز در زندگی من مهم بود ۱۳۶۱/۴/۲۳ تاریخ اسارتم و ۱۳۶۹/۵/۲۶ تاریخ آزادی ام که هیچکدام آن دو در اختیار وانتخاب من نبود ویک تاریخ هم زمان بازنشستگی از آموزش وپرورش بود که به انتخاب خودم بودم که فکر می کنم تصمیم خوبی نبود هرچند فکر می کنم خیر و صلاحی در آن بود.
 نحوه اسارتتان چگونه بود؟
درتاریخ۶۱/۴/۲۳مصادف با۲۲رمضان در عملیات رمضان در شرق بصره پس از افتادن درمحاصره دشمن به همراه یک گروه ۱۲نفره که ۳نفر ار آنان به شهادت رسیدند به اسارت درآمدیم نحوه اسارت اینگونه بود که درحال عقب نشینی نفربر ما را زدند وآتش گرفت از میان دود وآتش بیرون آمدیم و در سنگری پناه گرفتیم ۱۰ساعتی در این سنگر بودیم که هنگام غروب محل سنگر ما لو رفت بیرون آمدیم و تسلیم شدیم.
شیرین ترین خاطره دوره اسارتتان؟
همه اسرا خاطرات زیادی دارند شیرین ترین خاطره سفر یک روزه ما به کربلا و نج فبود،پس از آتش بس بود و آن لحظه ای که با تدابیر امنیتی وارد صحن امام علی(ع) شدم و بویژه پس از زیارت مرقد مطهر حضرت ابوالفضل (ع) به سالن کوچکی برای ناهار حضرتی بردند که روحیه فوق العاده ای از این سفر کسب کردم به نحوی که  که در همان اسارت فکر می کردم دیگر هیچ خواسته ای ندارم.
 تلخ ترین خاطره اسارتتان؟
یکی از خاطرات تلخ اسارت ،چند روزی دندان درد شدیدی داشتم و هیچ امکانی برای درمان و یا کشیدن آن نبود تا اینکه یکی از اسرا که دانشجوی دندانپزشکی بود با یک انبرخود ساخته آن را کشید.
وقتی خبردار شدید بزودی آزاد می شوید چه احساسی داشتید؟
قطعا اسباب خوشحالی همه اسرا فراهم شد ولی خیلی به این خبر اعتماد نکردیم چرا که چند دفعه قبل از آن هم می گفتند بزودی آزاد می شوید وتنها احساسی که ما را بیقرار کرد وقتی بود که ما را به مرز عراق و ایران آوردند آنجا لحظه شماری می کردیم که اتفاق نیفتد ما را به اردوگاه بازگردانند.
چه تاریخی وارد شهرتان، اشکذر شدید؟
روز ۲۶مرداد روز آزادی اولین گروه از اسرا بود که من هم جزء اولین گروه بودم ولی من بدلیل مبتلا شدن به آپاندیس وبستری شدن در بیمارستان بقیه الله تهران روز ششم شهریور وارد اشکذر شدم.
در دوراناساراتتان پدر،مادر وخواهرتان به رحمت خدارفتند ودوبرادر گرامیتان "حاج محمد حسین و عباس"به درجه رفیع شهادت نایل گشتند شما چگونه خبردار شدید؟
بعد از عمل آپاندیس در بیمارستان بقیه الله تهران چند روزی اقوامی که ساکن تهران بودند واشکذری های مقیم تهران که به ملاقات من می آمدند در جواب سوالات مکرری که من از آنها در مورد پدر ،مادر و حاج محمدحسین داشتم (خبر شهادت عباس را در عراق برای منوشته بودند) می گفتند رفته اند سوریه وبزودی بر می گردند من هم باورم شده بود تا اینکه یکی از اقوام با حالت گریه یادی کرد از پدر و مادرم و من مطلع شدم.
 چرا اینقدر خانواده شما درگیر جنگ تحمیلی شد؟
بر اساس همان تکلیف شرعی و دینی که بوده و مرحوم پدرمان در دوران انقلاب و جبهه وجنگ با همه نگرانیهای که درباره فرزندانش داشت ولی بخاطر اینکه تعصب دینی و مذهبی که داشت هیچ گاه مخالفت رسمی باشرکت در تظاهرات پیش از انقلاب و شرکت در جبهه ما نمی کرد.
 
ارسال نظرات