خبرهای داغ:

گفتگو با خانواده شهید مدافع حرم "محمد زلقی "

شهید محمد زلقی در ۲۳مرداد۱۳۵۴ در روستای سربیشه از توابع شهرستان دزفول متولد شد. محمد یادگار پدری بود که در ایام جوانی و قبل از تولدش فوت شده بود و با تولد محمد امیدی دیگر در دل خانواده خصوصا مادر بزرگ ایشان نمایان می شود، که مادر بزرگ شهید او را “دل روشن“ نام نهاده بود.
کد خبر: ۹۰۵۰۱۶۸
|
۰۴ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۸:۲۵

 

 گفتن و نوشتن از شهید برکت قلم است. هم کلام و هم نشین شدن، و سپردن دل به صبحت های خانواده های معظم شهدا و آشنایی با سبک ویژه زندگی این بزرگواران، فرصتی بی بدیل و نعمتی ارزنده و ارزشمند است. آنچه قرار است روایت بشود چشمه ای از یک دلدادگی تمار عیار است، اما شما اینجا به دنبال یک افسانه نباشید. اینجا قلم قرار است روایت گر شهیدی بشود که شاگردی در مکتب خود تربیت می‌کند به نام همسر مدافع حرم؛ شیرزنی که در گردان حضرت زینب(س) ثبت‌ نام کرده است و در سنگر صبر و مقاومت جهاد می‌کند.

در خواندن این مطلب دنبال معجزه یا نقطه چشمگیری نباشید. اینجا زنان مدافعان حرم یک حماسه ماندگار سر داده‌اند. همسری که مملو از شکوه صبر و صلابت بود. شیرزنی که معنای صبر و استقامت را در چشمانش می توان دید.

همسری که می گفت شهادت محمد باعث افتخار ماست، همسری آرام و صبور که شهادت حاجی را عاشقانه برایمان می گفت.

در این مصاحبه خانم «نسرین زلقی» همسر شهید و همچنین «رسول» و «آسیه» فرزندان شهید، عاقبت بخیری پدر راروایت می کنند.

لطفا ابتدا مختصری از شرح زندگی شهید بفرمایید؟

همسر شهید: شهید محمد زلقی در ۲۳مرداد۱۳۵۴ در روستای سربیشه از توابع شهرستان دزفول متولد شد. محمد یادگار پدری بود که در ایام جوانی و قبل از تولدش فوت شده بود و با تولد محمد امیدی دیگر در دل خانواده خصوصا مادر بزرگ ایشان نمایان می شود، که مادر بزرگ شهید او را “دل روشن“ نام نهاده بود.

محمد با این که از نعمت پدر محروم بود، ولی در دامان مادربزرگی تربیت شده بود که فرزندی برومند، با حمایت عموهایش برای حفظ آرمان های ایران اسلامی تربیت کرده و تقدیم جامعه می کنند.

در دوران دفاع مقدس در جبهه حضور داشتند؟ به عنوان بسیجی یا سپاهی؟

همسر شهید: شهید زلقی همانند دیگر فرزندان انقلاب فعالیت های خودش را از بسیج آغاز می کند و در دوره نوجوانی فعالیت های انقلابی داشتند، حضور داوطلبانه وی در جبهه به عنوان بسیجی بود، بعدها هم لباس سبز عاشقی سپاه را بر تن کرد و در ۸سال دفاع مقدس فعالیت نمود که در این مدت جانباز شیمیایی شد.

از دوران دفاع مقدس زخم های دیگری هم به یادگار برایش مانده بود و همه روزه با مشکلات عدیده ناشی از مجروحیت های جنگی دست و پنجه نرم می کرد. اکثر شب ها خواب راحتی نداشت، هم از شدت خستگی پاهایش، که برایش طاقت فرسا شده بود، هم از صدایی که مثل زنگ در گوشش می پیچید، شب هایی هم بود که از شدت خارش درخواست می کرد کف پایش با برس خارانده شود.

چه سالی با شهید زلقی ازدواج کردید و این آشنایی از کجا شکل گرفت؟

همسر شهید: در سال۷۰ با شهید زلقی ازدواج کردم، از آن جا که حاجی پسر دایی من بود، شناخت کاملی به لحاظ اعتقادی از شخصیت و خصوصیات اخلاقی اش داشتم، بسیار محجوب و متدین بود، ثمره این ازدواج موفق ۴فرزند شامل ۱پسر و ۳دختر است.

با رفتن شهید به سوریه موافق بودید؟

همسر شهید: شهید زلقی قلبش برای اسلام و نظام اسلامی می تپید. همیشه آرزوی شهادت داشت، عاشق نظام و شهادت بود، مرتب به ما می‌گفت برای شهادتش دعا کنیم، می‌گفت: سوریه مرز اسلام است و باید از مرز اسلام دفاع کنیم.

نمی شود گفت ناراضی بودم، هم بله هم نه. بله، بخاطر این که برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) می رفت. نه، بخاطر اینکه پدر فرزندانم بود. ولی اینکه مخالفت کنم و مانع رفتنش بشوم، نه. به یاد ندارم حتی حرفی هم گفته باشم که مانع تصمیمش شده باشد.

پسر شهید: هدفی بود که پدرم سال ها به دنبالش بود، همیشه پدر می گفت: من از قافله رفقا جا ماندم، من از آن ها که شهید شدند عقب ماندم. خیلی افسوس می خورد، می گفت: من در سوریه شهید می شوم.

تصمیم اعزام به سوریه چگونه شکل گرفت؟

همسر شهید: از زمانی که جنگ در سوریه آغاز شد دائم در پی رفتن بود، حتی زمانی که برای انجام برخی کارها به اهواز می رفتیم مدام پیگیری می کرد، ولی به او می گفتند: جا نیست، فعلا امکانش وجود ندارد، نمی شود. ولی مگر حاجی ول کن ماجرا بود، مدام پیگیری می کرد.

حتی مدام به بچه ها می گفت: من شهید می شوم، من آخرش در سوریه شهید خواهم شد، همیشه برای بچه ها تعریف می کرد: من خواب شهادت خودم را می بینم که پرواز می کنم.

خیلی رفتنش ناگهانی بود، شب با او تماس گرفتند که فردا با مدارکت به اهواز بیا، حاجی ساعت ۲ظهر تماس گرفت، گفت: نیروها را اعزام کرده اند و من باید با گروه دیگری اعزام بشوم، مجدد به دزفول آمد. فردا صبح دوباره بعد از نماز و قرآن، صبحانه خورد و برای خداحافظی سراغ بچه ها رفت.

دختر شهید: حس کردم یکی آمد بوسیدم. ولی فکر نمی کردم این آخرین بوسه پدر باشد، پدر همیشه شوخی می کرد که من فردا به سوریه می روم، ولی من فکر آن را هم نمی کردم فردا که از خواب بیدار شوم، واقعا پدر به سوریه رفته باشد، البته شب قبلش گفت که می خواهم بروم اما فکر می کردم باز هم شوخی می کند. صبح که بلند شدم دیدم مقداری پول هم زیر بالشم گذاشته و رفته.

پسر شهید: خیلی ناگهانی رفت، من شهرستان بودم که پدر برای خداحافظی تماس گرفت و گفت: می خواهم بروم ولی نه به این زودی، می روم اهواز برای پر کردن فرم، اما فعلا تا ۳_۴ماه دیگر ما را نمی برند، گفتم: من ۲-۳روز دیگر حتما خواهم آمد، باورم نمی شد به این زودی رفته باشد.

شهید وقتی تماس می گرفت، مطلب خاصی بیان نمی کرد؟

همسر شهید: مدام تماس می گرفت، ولی اصلا از موقعیت و این که مشغول چه فعالیتی هستند هیچ اطلاعی نمی داد، هر وقت هم در مورد اوضاع سوریه می پرسیدم می گفت: خانم نگران نباش، همه چیز آرام و جایم خوب است. فقط یک مکالمه کوتاه در حد احوال پرسی بود.

دختر شهید: یادم می آید آخرین باری که با پدرم حرف زدم، به من گفت: «عربی یاد گرفتم، وقتی برگردم یادت می دهم» که آن تماس خیلی سریع هم قطع شد.

پسر شهید: پدر به ورزش خیلی علاقه داشت، ورزش اولش هم فوتبال و بعد از آن، والیبال بود. وقتی تماس می گرفت برای آرامش به ما می گفت: اینجا همه چیز امن و امان است و حتی داریم فوتبال بازی می کنیم.

از ویژگی های شهید برایمان بگویید؟

همسر شهید: شهید زلقی به انجام کار خیر علاقه زیادی داشت، سال۹۴ بود که به سفر کربلا رفته بودیم، پیرزن میانسالی روی ویلچر بود که شهید زلقی خیلی کمکش می کرد.

دختر شهید: پدر خیلی تاکید بر حفظ حجاب، نماز و قرآن داشت، وقتی که می خواستیم از خانه بیرون برویم، چادر سر می کردیم، پدر می گفت: «ببین بابا جان، چقدر با چادر قشنگ تر شدی، چقدر خانم شدی.» همیشه می گفت: « ای زن به تو ازفاطمه اینگونه خطاب است: ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است.»

برای نماز همیشه به مسجد می رفت، گهگاهی که نمازش را در خانه می خواند، به صورت غیرمستقیم با عملش تذکر می داد، مثلا بلند نماز می خواند، که ما بلند بشویم نماز بخوانیم، یا قرآن بلند تلاوت می کردند و موقع اذان که می شد صدای تلویزیون را بلند می کرد.

پسر شهید: همیشه تاکید می کرد کمک به فقرا را فراموش نکنید، به شرکت در مراسمات مذهبی اهمیت بدهید، با خدا (نماز و قرآن) ارتباط قوی داشته باشید. علاوه بر این که خودش اهل ورزش بود، ما را هم تاکید به ورزش می کرد.

شما به عنوان پسر ارشد خانواده شیفته کدام ویژگی پدر بودی؟

پسر شهید (با سکوت و بغضی که در گلو داشت): مظلومیت پدر…

یکی از رزمندگان جانباز مدافع حرم که او هم در سوریه حضور داشت، برایم تعریف می کرد: پدر اسم رمز بیسم اش را به نام من گذاشته بود و برای ارتباط، اسم رمز «رسول رسول علی» را به کار می برد.

چگونه به فیض شهادت نایل شدند؟

پسر شهید: پدر صبح روز شهادت از همه خداحافظی کرد. حتی «امید پهلوان» یکی از همرزمانش که خواب بود، پدر آرام رفت و او را بوسید و در نتیجه پهلوان بیدار شد و از پدرم پرسید: آقای زلقی ماجرا چیه؟ پدر پاسخ داد: دارم می روم سمت شهر و برنمی گردم، حتی نقل می کردند: ۳-۴روز قبل وسایل را به عقب ارسال کرده بود.

پدر با این که ۴۰روز در منطقه فعالیت داشت ولی در آنجا به شهادت نرسید، به دلیل این که در چشمش لنز داشت و اوضاع منطقه و مشکلات گرد و خاک به لنز آسیب وارد می کرد. بعد از ۳روز برای درمان به پدر مجوز داده می شود که همراه بچه های تدارکات برای معاینه به شهر برود که از ناحیه سر مورد حمله تک تیرانداز قرار می گیرد و حتی به نحوی ماشین را هدف قرار می دهند که کاملا سوخته بود. سرانجام روز ۱۳۹۵٫۳٫۱۳ شهادت در راه اسلام نصیب پدرم شد.

شما چگونه از شهادت پدرتان خبردار شدید؟

پسر شهید: آخرین روزهای ماموریت۴۰روزه پدر بود، حتی مادر صبح روز شهادت پدر (که البته ما هنوز اطلاع نداشتیم)، خانه را نظافت کرد، چون ۲الی۳روز دیگر ماه مبارک رمضان آغاز می شد. مادر گفت: اگر اقوام برای دیدن پدر آمدند، خانه مرتب باشد. پدرم شب قبل از شهادت دو بار در ساعت ۷و۱۲ شب تماس گرفت. حتی در آخرین تماسی که برقرار کرده بود، شماره اقوام را گرفت که با آن ها هم تماس بگیرد و حلالیت بطلبد، ما فکرش را هم نمی کردیم که شهید شده باشد. پنج شنبه ۱۳خرداد۱۳۹۵ خبر شهادتش در فضای مجازی منتشر شده بود، حتی همه اقوام مطلع شده بودند، ولی ما اصلا خبر نداشتیم. اطلاع نداده بودند تا پیکرش را عقب بیاورند، سرانجام جمعه بعد از ظهر فرمانده سپاه خبر شهادتش را به ما داد.

آیا در این مدت چیزی باعث رنجش و آزار شما شده است؟

همسر شهید در حالی که چشم های پر اشکش به خوبی گواهی می داد که چه روزهای سختی را پشت سر گذاشته است و غم دوری همسر آه از نهادش بلند می کرد، بغض های خورد را فرو خورده و گفت: از همه سخت تر حرفی است که این روزها باعث آزار ما و بلکه همه خانواده های مدافعان حرم شده است، خیلی ها به ما می گویند برای پول رفتند، حتی به ما می گویند، «موقع رفتنشان ۱۰۰میلیون به حساب شما پرداخت کردند و الان هم بعد از شهادتش هر ماه ۶-۷میلیون به شما می دهند» که جز تاسف چیزی برای گفتن ندارم… .

پسر شهید: مشکلاتی مانند نبود پدر و حسرت دیدارش، و همچنین یاد لحظه هایی که کنارم بود، همه یک طرف، اما وقتی به ما می گویند آنان برای پول رفتند جگرم را آتش می زند.

سخنی با طعنه زنندگان به مدافعان حرم دارید؟

همسر شهید: از کسانی که مدام به ما می گویند شهید زلقی برای پول رفته است، یک سوال دارم. آیا شهدای ۸سال دفاع مقدس هم برای پول رفته بودند؟

شهید محمد زلقی از پاسداران بازنشسته گردان عمار تیپ پیاده حضرت مهدی(عج) از شهرستان دزفول بود که روز پنج شنبه ۱۳خرداد۱۳۹۵ در منطقه حلب سوریه در دفاع از حریم ولایت به کاروان شهدای مدافع حرم حضرت زینب(س) پیوست و چهارمین شهید مدافع حرم شهرستان دزفول نام گرفت.

 

ارسال نظرات
پر بیننده ها