به گزارش خبرگزاری بسیج مازندران، تشنگی، توان کودکان را ربودهبود، گرمای سوزان بیابان آتش انداختهبود بر پیکر نحیف کودکان، مشکهای آب پر از تشنگی بود و تنها عطش را فریاد میکرد.
دشمن آب را بر کاروان حسین(ع) بستهبود و ترس خود را از کودکان حسینی اینگونه نمایان کرد، ناله کودکان هر لحظه بیشتر میشد.
علمدار کربلا بیتابی کودکان و چشمان منتظرشان را دیگر تاب نیاورد و راهی میدان شد، همدم و یاور حسینبنعلی(ع) بود که اینچنین خروشان به راه افتاد تا ساقی لب تشنگان لقب گیرد.
عباس(ع) به راه افتاد تا انتظار کودکان را به انتها رساند، تا یاور حسین(ع) بودن را به رخ جهان بکشاند.
گامهای استوارش ترس را در میان سپاه دشمن پراکنده میکرد و رنگ از رخسار اهریمنیشان میزدود.
در چشمان بیگانگان تنها وحشت موج میزد و زمزمههایی از سپاه دشمن به گوش میرسید: «عباس پسر علیبنابیطالب(ع) است که اینچنین خروشان به سمت سپاه میآید، او را شیر میدان میخوانند».
نسیم نیز با گامهای علمدار کربلا همراه شدهبود و گویا قلب سپاه را نشانه گرفتهبود، حضرت عباس(ع) با صلابتی بینظیر به فرات رسید و مشک را پر کرد و لب تشنه به سمت کاروان بازگشت.
یزیدیان که استواری پسر علی(ع) را نظاره میکردند با ترس و دلهره شمشیر کشیدند و نابرابر در مقابلش ایستادند، اما بازوان ساقی تشنگان، قدرت آسمانیش را آنچنان به رخ کشید که همگان را به حیرت واداشت.
اما شیطان در گوش سپاهیان نجوای اهریمنی خویش را زمزمه کرد تا بازوان حضرت را نشانه گیرند و آن را از بدنش جدا کنند.
دشمنان فوج فوج به سمت حضرت هجوم میآوردند و بیرحمانه تیرهای خویش را به سمت بدن حضرت روان میکردند.
نگرانی در میان کاروان حسین(ع) موج میزد: «اگر عمو بازنگردد دیگر چه کسی یار و یاور بابا باشد».
آن دم که شمشیر ظلم، دستان عباس(ع) را نشانهگرفت، ناله ارباب صحرای نینوا را فرا گرفت و زخمی عمیق بر دل زینب(س) حک کرد، بازوانی که علی(ع) بارها بر آن بوسهزد و اشک ریخت.
عمو بود که در مقابل چشمان منتظر کودکان تکه تکه میشد، کودکانی که دیگر تشنگی را از یاد بردهبودند و تنها میخواستند که عمو بازگردد.
عمویی که برای کودکان کوه با استقامتی بود که تا همیشه باصلابت باقی میماند، عمویی که بودنش خار بیابان را به گل بوتههای کوچکی بدل میکرد و امید کاروان بود.
عمو رفت و قامت حسین(ع) را خمیدهکرد ...
پیکرش در برابر چشمان کاروان تکه تکه شد و در دستان حسین(ع) به آسمان سپردهشد تا میهمان بیبی عالم باشد.
آن دم که بیابان با خون عباس(ع) گلگون شد، ندایی از آسمان صحرا را در برگرفت، ندای بیبی بود که بیابان را لرزاند و رنگ از رخ دشمنان ربود.
آن دم که عباس(ع) در میان معرکه در برابر جنگ حق علیه باطل سیراب شد و شهادت را چشید، فرشتگان از آسمان به سمت کربلا روان شدند و با بالهایی الهی او را به نزد پروردگار دعوت کردند.
شهادتی که با جانفشانی بینظیری حیرت جهانیان را تا به امروز پس از گذشت قرنها برانگیخت و نام عباس(ع) را اینچنین با عظمت، زنده نگاه داشت.