علیرضا اسلامی*
بنی امیه؛ بنی عباس و مبارزات تاریخی مردم به منظور برقراری حکومت "عدل علی"
در این نوشته به موضوع بنی امیه؛ بنی عباس و مبارزات تاریخی مردم به منظور برقراری حکومت "عدل علی" به همراه گریزی به انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی در شاهرود توجه دارد.
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود.
یکی از مزایای داشتن دایره گستردهای از دوستان، گفتگوهای متنوعی است که در باب مسائل مختلف برقرار میشود و نکات آن در کنار سایر داشته ها، پازلهای ذهنی را تکمیل میکند. مطلبی که در ادامه میآید حاصل گفتگوی من با دو نفر از دوستان عزیز اهل تفکر است که در کمال تاسف یکی از آنها دیگر در میان ما نیست.
آیا ابومسلم خراسانی و سیاه جامگان ایرانی به خاطر نقششان در به قدرت رساندن بنی عباس، در ماجرای شهادت امام رضا (ع) مقصرند؟ گفتگوی من با دوست نخست با کنایهای به این پرسش شروع شد.
حکومت ستمگر؛ غاصب و نژادپرست اموی دو دشمن اصلی داشت. نخستین دشمن این حکومت علویان و شیعیانی بودند که معتقد بودند امویان غاصب حکومت امام علی (ع) هستند. بنی امیه به سبب جنایاتش در به شهادت رساندن ائمه به خصوص امام حسین (ع) و یارانش همواره مورد لعن شیعیان بوده است. در مقابل، امویان نیز از هیچ ظلمی درحق بنی هاشم و به خصوص آل علی دریغ نمیکردند. کشتار گسترده شیعیان کوفه و عراق در زمان حجاج ابن یوسف تنها گوشهای از این جنایات بود.
دشمن دیگر امویان، مسلمانانِ غیر عربی بودند که حکومت نژاد پرست اموی آنها را "موالی" مینامید و شهروند درجه دو محسوب میکرد. در میان اقوامِ غیرِ عربِ مسلمان، تنها ایرانیان بودند که توانسته بودند بین جوهر دین اسلام و تفکر وحشی عروبیتِ جاهلی، تفکیک قائل شوند و برعکس سایر ملل، زبان و فرهنگ خود را حفظ نمایند و به سلاح اسلام نیز مجهز گردند. همین مقاومت فرهنگی، دشمنی آل امیه با ایرانیان را بیشتر میکرد.
دشمن مشترک و فرهنگ عدالت خواه ایرانی سرزمین گسترده عجمان را به پناهگاه و بستری برای تفکر علوی تبدیل کرد و بنی هاشم -به طور عام- دارای پایگاهی قوی در این سرزمین پهناور شدند. این اتحاد سرانجام به قیام "سیاه جامگان" خراسانی و سرنگونی بنی امیه انجامید. قدرت معنوی "خاندان پیامبر" از یک سو و کاسه سرریز شده صبر ایرانیان از ظلم امویان از سوی دیگر، جنبش عظیمی را به راه انداخت که توانست در اندک زمانی ریشه تزویر اموی را در پهنای جهان اسلام از "سند تا مراکش" بخشکاند.
چرا به یک باره فرزندان "عباس" عموی پیامبر به عنوان وارثان حکومت "هاشمی" معرفی شدند و زمام قدرت را در دست گرفتند بحثی کاملا تخصصی است و در حوصله این یادداشت نیست. اما اینکه آیا باید ایرانیان را به خاطر نقششان در برقراری این حکومتِ جدیدِ ستمگر، که دست بنی امیه را در جنایات از پشت بسته بود؛ سرزنش نماییم یا نه؛ پرسشی است که با ذکر مثالی از وقایع انتخابات مجلس شورای اسلامی شهرستان شاهرود در سال ۱۳۹۴ تلاش خواهم نمود تا به آن پاسخ دهم. تلاشی که حاصل گفتگوی من با دوست نابغهای است که متاسفانه؛ دیگر نیست...
گندم نمایی و جو فروشی؛ تمام اتفاقی که افتاد چیزی جز این نبود.
متذکر میشوم که قیاس گرفتن بین بنی امیه و بنی عباس نسبت به نماینده قبلی حوزه انتخابیه شاهرود در مجلس شورای اسلامی و نماینده فعلی این شهرستان صرفا برای روشن شدن موضوعی است که این روزها دغدغه اصلی ذهن بسیاری از فعالین سیاسی این شهرستان است و به هیچ عنوان این بزرگواران که از دوستداران و محبین اهل بیت هستند از جنبه اعتقادی شباهتی با آن سفاکان ندارند. این قیاس صرفا نگاهی تاریخی به کنشهای فعالین اجتماعی در دو برش از زمان است.
داستان معاصر ما از آن جا شروع شد که گویا در یک زمان خاص همه فعالین سیاسی از ۱۶ سال زمامداری نماینده تهران نشین شاهرود خسته شدند و به فکر جایگزین کردن او افتادند. کاظم جلالی از سوی رقبا و فعالین سیاسی متهم به سیاسی کاری و غفلت از حوزه انتخابیه اش بود. متهم بود همواره از این که کسی در شهرستان رشد کند بیم دارد تا مبادا روزی جایگاهش برای نمایندگی مجلس به خطر بیفتد. فعالین سیاسی او را اسیر در بین حلقهای از چاپلوسان و متملقین میدانستند که برای به خطر نیفتادن منافعشان دیوارهایی بین او و واقعیتهای موجود در شهرستان میکشند. میگویند؛ تمام اقدامات او در شاهرود صرفا هر چهار سال یک بار و در آستانه انتخابات انجام میگرفته است. به او پوپولیست؛ ریاکار، هواشناس و... نیز میگفتند. مذمومیت اکثر این موارد انتسابی باعث شده بود که جبهه گستردهای از منتقدین در برابر او شکل گیرد، که همگی در یک نقطه اشتراک داشتند؛ آنها دیگر "او" را نمیخواستند.
در میان کاندیداهای مختلف انتخابات همای سعادت بر دوش کسی نشست که شعارش این بود؛ با هم میتوانیم
شعاری که پس از سه سال این گونه تعبیر شد که منظورش از ما صرفا و صرفا چیزی فراتر از دایره "خانواده اش" نبوده است.
اجماع در شاهرود روی شخصی صورت گرفت که قرار بود آنقدر تند حرکت کند که جاماندگان به سرعت توسط تازه نفسان جایگزین شوند. به کسی رای دادیم که سیاسی بازی نکند؛ اجازه دهد جوانان این شهر رشد کنند؛ کارهای پوپولیستی انجام ندهد؛ مشورت پذیر باشد؛ شجاع باشد و ...، اما او آن نبود که ما میخواستیم. او خودش بود. سید حسن حسینی شاهرودی. یک تهرانی که تنها از شهر ما یک پسوند فامیلی به همراه داشت. او ما را نمیشناخت. در نگاه او، ما شاید چیزی شبیه رعایایی بودیم که دنبال ارباب آمده بودیم. او هم به برادر کوچکترش نیابت اربابی ما را داد. اما آیا ما واقعا این گونه به موضوع نگاه کرده بودیم؟
سید حسن حسینی با دستی پر به انتخابات آمده بود. خاطره مرحوم برادرش هنوز در ذهن مردم شاهرود زنده بود. او تیم قدرتمند و تحلیلگری را پشت سر خود داشت که هر کدام از آنها به تنهایی میتوانستند کاندیدای درجه یک انتخابات باشند. جوانان پر انگیزهای که قلبشان برای توسعه شهرشان میتپید در کنار او بودند و اسباب پیروزی او را فراهم آوردند. اما بعد چه شد؟ چه جادویی گندم انبان او را به جو تبدیل کرد؟ چگونه نمایندهای که از او انتظار انقلابی گری داشتیم به یک "اعتدال و توسعه ای" تبدیل شد؟
دوباره به داستان بنی امیه و بنی عباس بر میگردم. داستان مردمی که روزی با هم تصمیم گرفتند سنگی بزرگ را بغلطانند تا به راز آن سوی آن پی ببرند، اما در آن رویش هم همان جمله "راز مرا آن داند که از این سو به آن سویم بگرداند" را دیدند. داستان مردمی که تصور کرده بودند صرف "بنی هاشمی" بودن کفایت میکند که حکومتی، چون "علی" برقرار گردد. مردمی که دچار گندم نمایان جو فروش شده بودند.
این بخش از یادداشت حاصل قسمتی از آخرین گفتگوهای من با یکی از همان جوانهایی است که نقشی اساسی در انتخاب آقای حسینی به سمت نمایندگی مجلس داشتند. جوان نخبهای که فعالین سیاسی شاهرود از سرانجام همراهی اش با تیم آقای حسینی باخبرند. او همیشه دغدغه این را داشت که اتفاقات حول و حوش دفتر شاهرود آقای نماینده به پای او و سایر همراهان سابق؛ نوشته نشود. داستان شیعیانی که با امید رسیدن به حکومت عدل علوی علیه حکومت اموی قیام کرده بودند آخرین چیزی بود که توانستم برای آرامش خاطر او بگویم. گرچه قیاس سنگینی است اما...
یکی از مزایای داشتن دایره گستردهای از دوستان، گفتگوهای متنوعی است که در باب مسائل مختلف برقرار میشود و نکات آن در کنار سایر داشته ها، پازلهای ذهنی را تکمیل میکند. مطلبی که در ادامه میآید حاصل گفتگوی من با دو نفر از دوستان عزیز اهل تفکر است که در کمال تاسف یکی از آنها دیگر در میان ما نیست.
آیا ابومسلم خراسانی و سیاه جامگان ایرانی به خاطر نقششان در به قدرت رساندن بنی عباس، در ماجرای شهادت امام رضا (ع) مقصرند؟ گفتگوی من با دوست نخست با کنایهای به این پرسش شروع شد.
حکومت ستمگر؛ غاصب و نژادپرست اموی دو دشمن اصلی داشت. نخستین دشمن این حکومت علویان و شیعیانی بودند که معتقد بودند امویان غاصب حکومت امام علی (ع) هستند. بنی امیه به سبب جنایاتش در به شهادت رساندن ائمه به خصوص امام حسین (ع) و یارانش همواره مورد لعن شیعیان بوده است. در مقابل، امویان نیز از هیچ ظلمی درحق بنی هاشم و به خصوص آل علی دریغ نمیکردند. کشتار گسترده شیعیان کوفه و عراق در زمان حجاج ابن یوسف تنها گوشهای از این جنایات بود.
دشمن دیگر امویان، مسلمانانِ غیر عربی بودند که حکومت نژاد پرست اموی آنها را "موالی" مینامید و شهروند درجه دو محسوب میکرد. در میان اقوامِ غیرِ عربِ مسلمان، تنها ایرانیان بودند که توانسته بودند بین جوهر دین اسلام و تفکر وحشی عروبیتِ جاهلی، تفکیک قائل شوند و برعکس سایر ملل، زبان و فرهنگ خود را حفظ نمایند و به سلاح اسلام نیز مجهز گردند. همین مقاومت فرهنگی، دشمنی آل امیه با ایرانیان را بیشتر میکرد.
دشمن مشترک و فرهنگ عدالت خواه ایرانی سرزمین گسترده عجمان را به پناهگاه و بستری برای تفکر علوی تبدیل کرد و بنی هاشم -به طور عام- دارای پایگاهی قوی در این سرزمین پهناور شدند. این اتحاد سرانجام به قیام "سیاه جامگان" خراسانی و سرنگونی بنی امیه انجامید. قدرت معنوی "خاندان پیامبر" از یک سو و کاسه سرریز شده صبر ایرانیان از ظلم امویان از سوی دیگر، جنبش عظیمی را به راه انداخت که توانست در اندک زمانی ریشه تزویر اموی را در پهنای جهان اسلام از "سند تا مراکش" بخشکاند.
چرا به یک باره فرزندان "عباس" عموی پیامبر به عنوان وارثان حکومت "هاشمی" معرفی شدند و زمام قدرت را در دست گرفتند بحثی کاملا تخصصی است و در حوصله این یادداشت نیست. اما اینکه آیا باید ایرانیان را به خاطر نقششان در برقراری این حکومتِ جدیدِ ستمگر، که دست بنی امیه را در جنایات از پشت بسته بود؛ سرزنش نماییم یا نه؛ پرسشی است که با ذکر مثالی از وقایع انتخابات مجلس شورای اسلامی شهرستان شاهرود در سال ۱۳۹۴ تلاش خواهم نمود تا به آن پاسخ دهم. تلاشی که حاصل گفتگوی من با دوست نابغهای است که متاسفانه؛ دیگر نیست...
گندم نمایی و جو فروشی؛ تمام اتفاقی که افتاد چیزی جز این نبود.
متذکر میشوم که قیاس گرفتن بین بنی امیه و بنی عباس نسبت به نماینده قبلی حوزه انتخابیه شاهرود در مجلس شورای اسلامی و نماینده فعلی این شهرستان صرفا برای روشن شدن موضوعی است که این روزها دغدغه اصلی ذهن بسیاری از فعالین سیاسی این شهرستان است و به هیچ عنوان این بزرگواران که از دوستداران و محبین اهل بیت هستند از جنبه اعتقادی شباهتی با آن سفاکان ندارند. این قیاس صرفا نگاهی تاریخی به کنشهای فعالین اجتماعی در دو برش از زمان است.
داستان معاصر ما از آن جا شروع شد که گویا در یک زمان خاص همه فعالین سیاسی از ۱۶ سال زمامداری نماینده تهران نشین شاهرود خسته شدند و به فکر جایگزین کردن او افتادند. کاظم جلالی از سوی رقبا و فعالین سیاسی متهم به سیاسی کاری و غفلت از حوزه انتخابیه اش بود. متهم بود همواره از این که کسی در شهرستان رشد کند بیم دارد تا مبادا روزی جایگاهش برای نمایندگی مجلس به خطر بیفتد. فعالین سیاسی او را اسیر در بین حلقهای از چاپلوسان و متملقین میدانستند که برای به خطر نیفتادن منافعشان دیوارهایی بین او و واقعیتهای موجود در شهرستان میکشند. میگویند؛ تمام اقدامات او در شاهرود صرفا هر چهار سال یک بار و در آستانه انتخابات انجام میگرفته است. به او پوپولیست؛ ریاکار، هواشناس و... نیز میگفتند. مذمومیت اکثر این موارد انتسابی باعث شده بود که جبهه گستردهای از منتقدین در برابر او شکل گیرد، که همگی در یک نقطه اشتراک داشتند؛ آنها دیگر "او" را نمیخواستند.
در میان کاندیداهای مختلف انتخابات همای سعادت بر دوش کسی نشست که شعارش این بود؛ با هم میتوانیم
شعاری که پس از سه سال این گونه تعبیر شد که منظورش از ما صرفا و صرفا چیزی فراتر از دایره "خانواده اش" نبوده است.
اجماع در شاهرود روی شخصی صورت گرفت که قرار بود آنقدر تند حرکت کند که جاماندگان به سرعت توسط تازه نفسان جایگزین شوند. به کسی رای دادیم که سیاسی بازی نکند؛ اجازه دهد جوانان این شهر رشد کنند؛ کارهای پوپولیستی انجام ندهد؛ مشورت پذیر باشد؛ شجاع باشد و ...، اما او آن نبود که ما میخواستیم. او خودش بود. سید حسن حسینی شاهرودی. یک تهرانی که تنها از شهر ما یک پسوند فامیلی به همراه داشت. او ما را نمیشناخت. در نگاه او، ما شاید چیزی شبیه رعایایی بودیم که دنبال ارباب آمده بودیم. او هم به برادر کوچکترش نیابت اربابی ما را داد. اما آیا ما واقعا این گونه به موضوع نگاه کرده بودیم؟
سید حسن حسینی با دستی پر به انتخابات آمده بود. خاطره مرحوم برادرش هنوز در ذهن مردم شاهرود زنده بود. او تیم قدرتمند و تحلیلگری را پشت سر خود داشت که هر کدام از آنها به تنهایی میتوانستند کاندیدای درجه یک انتخابات باشند. جوانان پر انگیزهای که قلبشان برای توسعه شهرشان میتپید در کنار او بودند و اسباب پیروزی او را فراهم آوردند. اما بعد چه شد؟ چه جادویی گندم انبان او را به جو تبدیل کرد؟ چگونه نمایندهای که از او انتظار انقلابی گری داشتیم به یک "اعتدال و توسعه ای" تبدیل شد؟
دوباره به داستان بنی امیه و بنی عباس بر میگردم. داستان مردمی که روزی با هم تصمیم گرفتند سنگی بزرگ را بغلطانند تا به راز آن سوی آن پی ببرند، اما در آن رویش هم همان جمله "راز مرا آن داند که از این سو به آن سویم بگرداند" را دیدند. داستان مردمی که تصور کرده بودند صرف "بنی هاشمی" بودن کفایت میکند که حکومتی، چون "علی" برقرار گردد. مردمی که دچار گندم نمایان جو فروش شده بودند.
این بخش از یادداشت حاصل قسمتی از آخرین گفتگوهای من با یکی از همان جوانهایی است که نقشی اساسی در انتخاب آقای حسینی به سمت نمایندگی مجلس داشتند. جوان نخبهای که فعالین سیاسی شاهرود از سرانجام همراهی اش با تیم آقای حسینی باخبرند. او همیشه دغدغه این را داشت که اتفاقات حول و حوش دفتر شاهرود آقای نماینده به پای او و سایر همراهان سابق؛ نوشته نشود. داستان شیعیانی که با امید رسیدن به حکومت عدل علوی علیه حکومت اموی قیام کرده بودند آخرین چیزی بود که توانستم برای آرامش خاطر او بگویم. گرچه قیاس سنگینی است اما...
* فعال رسانه ای_ این نوشته تقدیم به علی رضا اسلام پناه؛ شمعی که زود مرد!!!
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار