سرکار خانم شهین فروغی یکی از خواهران بسیجی ساکن روستای قمبوان شهرستان دهاقان است که با هنر شیرینی پزی و تولید حلوا سوهان با آرد جوانه گندم برای خودش کارآفرینی نموده است.
به گزارش خبرگزاری بسیج از دهاقان، سرکار خانم فروغی ۶۰ سال سن دارد، سال ۱۳۵۴ دیپلم علوم طبیعی میگیرد و با اینکه تمام خانواده اش فرهنگی هستند، او بین زندگی کارمندی و کارآفرینی، کارآفرینی را انتخاب میکند. خانم فروغی ســالهای زیادی را به تولید حلواسوهان پرداخته است؛ حلواهایی که نمونه آن را هیچ جای ایران و بلکه جهان نمیتوانید پیدا کنید. ۱۲ ساعت ایستادن روزانه پای پاتیل تنها گوشهای از زحمتهایی است که او برای کارآفرین شدن کشیده است. داستان زندگی و کارآفرینیاش را از زبان خودش بشنوید:
پدرم متصدی پســت روســتا بود و با اینکه خودش ۶ کلاس سواد داشــت، اما خیلی به تحصیل ما اهمیت میداد. روستای قمبوان فقط مدرسه ابتدایی داشت به همین خاطر پدر یک خانه در اصفهان خریده بود تا خواهرانم برای ادامه تحصیل با مشکل مواجه نشوند.
مادرم هر سال مهرماه همراه ما به اصفهان میآمد و پدرم سختی تنها زندگی کردن را به خاطر ما تحمل میکرد. وقتی خواهرانم دیپلم گرفتند، ۴ ماه بعد استخدام آموزش و پرورش شــدند و حالا حدود ۲۰ سال است که بازنشسته شده اند. وقتی ۱۲ ســاله بودم مادرم در ۴۲ سالگی به دلیل بیماری از دنیا رفت، به همین دلیل هم من مجبور شدم برای ادامه تحصیل به شهر بروجن بروم و مدتی در کنار برادر بزرگترم زندگی کنم. ۱۷ سالگی ازدواج کردم و سال ۵۴ دیپلم رشته طبیعی را گرفتم، همه افراد خانــواده ام فرهنگی بودند خیلی راحت میتوانستم استخدام آموزش و پرورش بشوم، اما چون کسی را نداشتم که دختر کوچکم را به او بسپارم از کار در بیرون از خانه صرف نظر کردم. پدرم باغات بزرگ انگور، ســیب و آلو داشت، هر سال فصل برداشت که میشد، مادرم، زنان و دختران روستا را خبر میکرد. روستاییان به عنوان دستمزد چیدن و درست کردن شیره و ســرکه انگور یا سرکه سیب، هر روز یک جعبه انگور یــا از میوههای دیگر باغ به همراه ۱۰ ریال میگرفتند. همچنین مادرم بنیانگذار فرشبافی در قمبوان بود. خوب یادم هست پدرم یک استاد از شهر مبارکه آورد تا هم قالیبافی را به مادرم آموزش بدهد و هم ۲ دار قالی بزرگ برایش علم کند. مادرم هم فرشبافی را به دخترکان روســتا یاد داد و برای زنان و دختران کار جدیــدی راه اندازی کرد. در همه این امور من و خواهرانم هم حضور داشتیم و کار میکردیم. اول تابستان هر سال بعد از اینکه کارنامه میگرفتیم یک دار قالی گوشــه خانــه انتظارمان را میکشید که با خواهرها و دخترعموها میبافتیمش. علاوه بر همه اینها روزها با دخترها و پسرهای فامیل در باغ میگشتیم و تخم شــوید و خاکشیرهایی را که سبز شده بود میچیدیم و پدرم اینها را شب به شب از ما خریداری میکرد. بعد از چند ســالی دیدم نمیتوانم بیکار بنشــینم و تصمیم گرفتم دار قالی بزنم و قالیبافی کنم. ۱۵ فروردین هر ســال یک دار قالی برپا میکردم و با کمک اســتاد دیگری که از اهالی همین روســتا بود شــب و روز میبافتیم تا قبل از تعطیل شــدن بچهها قالی تمام شده باشد. یعنی حدود ۲ ماه یک قالی بزرگ میبافتیم. با همین روش حدود ۳۰ تخته فرش بافتم و فروختم. کلا به بافتن علاقه زیادی داشتم و دارم. سال ۱۳۶۶ کم کم از بافتن فرش به بافتن ژاکت و دستکش تغییر شغل دادم. یک شب تا صبح ۱۵ عدد کلاه بافتم، البته با میل بافتنی. همسرم یک دستگاه بافت کاموا به قیمت ۴۰ هزار تومــان برایم خریــد و کار بافتنی حرفهای را به صورت رسمی آغاز کردم. درست مانند یک کارمند هر روز ۸ صبح شــروع میکردم و تا ظهر یک ژاکت که خیلی هم سخت بود، میبافتم؛ در عین حال یک تکه لباس نشسته هم نمیماند، فکرناهار را هم میکردم، فکر بچه که از مدرسه میآمد و هزاران فکر و دغدغه دیگر؛ بعدازظهرها که بیشتر خسته بودم و وقت کمتری هم داشتم یک مقنعه یا یک شلوار میبافتم.
شبها هم تا دیروقت پای چرخ خیاطی، این تکههای بافته شــده را به هم میدوختم. وقتی تعدادشان زیاد میشد، بافتنیها را برای اتوشویی به شهرضا میبردم. حدود ۲۵ سال بافتنی بافتم. طی این سالها خانمهای زیادی دستگاه خریدند و کار بافتن را شروع کردند، اما چون این کار، علاقه و حوصله میطلبد و سختیهای زیادی هم دارد، خیلی زود کارشان را کنار گذاشتند. بعد یا حین بافندگی هم کارهای بسیار زیادی کرده ام. باغداری، تاسیس گاوداری، پرورش مرغ و ۵ دوره تولید قارچ از کارهایی بوده که طی این سالها انجام داده ام.
مادربزرگ مادرم، شهربانو نخستین کسی بوده که حلوا ســوهان پخته است. شــهربانو ۳ پسر داشته که یکی از پســرانش پدربزرگ من بوده، بعدتر پسرعمو و دختر عموی مادرم پیشــه مادربزرگمان را پیش میگیرند. اما تولیداتشان به اندازهای نبوده که بخواهند به عنوان شــغل به آن نگاه کنند. فقط هر ســال عید نوروز مراسم حلواپزون داشتند، به این صورت که هر روســتایی مواداولیه را با خودش میآورده و چند روز بعد حلواسوهانش را درون دستمال ابریشمی تحویل میگرفته است.
من خیلی با حلوا سوهان آشــنایی نداشتم، اما خیلی دوست داشــتم حرفه و هنر اجدادم را یاد بگیرم. در قمبوان تنها کســی که بلــد بود حلوا ســوهان بپزد آقای جلالی بود. عید نوروز که رســید به آقای جلالی پیشنهاد دادم حلوا سوهان برای سفره عیدمان بپزد، اما نه در خانه خودشان، در حیاط خانه ما. قرار شد آقای جلالی برای ساختن دیگ و تنور به خانه ما بیاید و من کنار ایشان مواداولیه را تهیه کنم و در اختیارشان قرار بدهم. مواد اصلی آرد، شکر، روغن نباتی و پودر جوانه گندم بود. من، اما با مشورت آقای جلالی کمی آرد برنج به ترکیبات اضافه کــردم و به جای روغن نباتی از کره حیوانی و زعفران استفاده کردم. حدود ۵۰ کیلو حلوا سوهان پختیم و با خواهرانم که معلم هستند تقسیم کردیم. به این ترتیب پای حلوا سوهان در مدرسه باز شد و نخستین ســفارشها را از مدرسه گرفتم. سراغ آقای جلالی رفتم و حلواهای پخته شده توسط ایشان را برایشان فرستادم، اما خیلی زود متوجه شدند و اعتراض کردند کــه آن چیزی که ما در مدرســه خوردیم این چیزی نیســت که برای ما فرستاده اید. اینطور بود که مجبور شدم خودم پخت حلوا را آغاز کنم. ۱۲ ســاعت ایســتادن پای دیگ و همزدن دائم مواد داخل آن کار بسیار ســخت و طاقت فرسایی است، به همین خاطر پس از بررسیهای فراوانی که انجام دادم با کمک خواهرزاده ام به شهرکهای صنعتی اصفهان سر زدیم و توانستم کســی را پیدا کنم که با دستمزد یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان برایم دستگاهی بسازد به اسم داغزن که بدون اینکه مواد به دیوارهها بچسبد بتواند مواد زیادی را مدام هــم بزند. بعد از اینکه کارم کمی رونق گرفت، از طرف جهادکشاورزی غرفهای در نمایشگاه صنایع دستی تهران گرفتم و شروع به فروش محصولاتم کردم. اما مردم وقتی با نوع بســته بندی محصولات روبه رو میشدند شــاید کمی برای خرید شــک میکردند، خیلیها هم رک و راســت به نحوه بسته بندی انتقاد میکردند. برای این کار هم دستگاه سلفون پیچی طراحی کردم تا حلواها به صورت کاملا بهداشتی بسته بندی شوند. با پیشرفت کارم کارگاه را هم گسترش دادم. کارگاه اولیه ۱۱۰ متر بود، اما کم کم به ۳۵۰ متر گسترش پیدا کرد. حالا برای حدود ۱۶ نفر به صورت مســتقیم و ۱۰۰ نفر به صورت غیرمستقیم کارآفرینی کرده ام. ساعت کاری کارگاه هم از ساعت ۶ تا ۱۰ صبح اســت، البته در این کارگاه فقط حلوا سوهان نمیپزیم، سالانه حدود یک تن سرکه ســیب و انگور و تقریبا ۶۰۰ کیلو شیره انگور تولیدکرده و میفروشــیم.
ایشان در پایان بیان کرد:، اما اینکه چرا به این محصول این نام را داده اند به این دلیل است که نه سوهان است نه حلوا. سوهان قم را که احتمالا همه شما خورده اید. شیرینی خشک و گردی که مواداولیه اش ۲ واحد روغن و یک واحد آرد دارد. حلوا هم که تکلیفش مشخص است، آرد وشکر سرخ شده. اما حلوا سوهان نه به سفتی سوهان است نه مثل حلوا شل. درصد بسیار کمی شکر دارد و شیرینی اش را از جوانه گندم میگیرد. اگر طعم سمنو را دوست دارید پس حتما این شیرینی هم به مذاقتان خوش خواهد آمد. نوعی از این محصول که با شکر سرخ و روغن کنجد آماده میشود، برای افرادی مناسب است که مشکل دیابت دارند. در این نوع، آرد برنج هم حذف شــده است تا کسانی هم که رژیم لاغری دارند و نگران چاق شدنشان هستند، بتوانند از آن استفاده کنند. استفاده بسیار ناچیز از روغن در این محصول نسبت به انواع شیرینی و سوهان، از ویژگیهای برجسته آن است، در هر ۱۰۰ کیلو فقط ۶ کیلو روغن وجود دارد. طعمهای متنــوع برای ذائقهها و مزاجهای مختلف، ویژگی دیگر این حلوا ســوهان است. علاوه بر حلوا سوهان مخصوص دیابتی ها، این محصول در ۸ طعم مختلف تولید میشود: حلواسوهان با سیاه دانه، حلواسوهان با دانه کنجد، حلواسوهان با تخم گشنیز، حلواسوهان با خلال بادام، حلواسوهان با طعم هل، حلواسوهان با طعم دارچین، حلواسوهان با طعم زنجبیل و حلواسوهان ساده.
پدرم متصدی پســت روســتا بود و با اینکه خودش ۶ کلاس سواد داشــت، اما خیلی به تحصیل ما اهمیت میداد. روستای قمبوان فقط مدرسه ابتدایی داشت به همین خاطر پدر یک خانه در اصفهان خریده بود تا خواهرانم برای ادامه تحصیل با مشکل مواجه نشوند.
مادرم هر سال مهرماه همراه ما به اصفهان میآمد و پدرم سختی تنها زندگی کردن را به خاطر ما تحمل میکرد. وقتی خواهرانم دیپلم گرفتند، ۴ ماه بعد استخدام آموزش و پرورش شــدند و حالا حدود ۲۰ سال است که بازنشسته شده اند. وقتی ۱۲ ســاله بودم مادرم در ۴۲ سالگی به دلیل بیماری از دنیا رفت، به همین دلیل هم من مجبور شدم برای ادامه تحصیل به شهر بروجن بروم و مدتی در کنار برادر بزرگترم زندگی کنم. ۱۷ سالگی ازدواج کردم و سال ۵۴ دیپلم رشته طبیعی را گرفتم، همه افراد خانــواده ام فرهنگی بودند خیلی راحت میتوانستم استخدام آموزش و پرورش بشوم، اما چون کسی را نداشتم که دختر کوچکم را به او بسپارم از کار در بیرون از خانه صرف نظر کردم. پدرم باغات بزرگ انگور، ســیب و آلو داشت، هر سال فصل برداشت که میشد، مادرم، زنان و دختران روستا را خبر میکرد. روستاییان به عنوان دستمزد چیدن و درست کردن شیره و ســرکه انگور یا سرکه سیب، هر روز یک جعبه انگور یــا از میوههای دیگر باغ به همراه ۱۰ ریال میگرفتند. همچنین مادرم بنیانگذار فرشبافی در قمبوان بود. خوب یادم هست پدرم یک استاد از شهر مبارکه آورد تا هم قالیبافی را به مادرم آموزش بدهد و هم ۲ دار قالی بزرگ برایش علم کند. مادرم هم فرشبافی را به دخترکان روســتا یاد داد و برای زنان و دختران کار جدیــدی راه اندازی کرد. در همه این امور من و خواهرانم هم حضور داشتیم و کار میکردیم. اول تابستان هر سال بعد از اینکه کارنامه میگرفتیم یک دار قالی گوشــه خانــه انتظارمان را میکشید که با خواهرها و دخترعموها میبافتیمش. علاوه بر همه اینها روزها با دخترها و پسرهای فامیل در باغ میگشتیم و تخم شــوید و خاکشیرهایی را که سبز شده بود میچیدیم و پدرم اینها را شب به شب از ما خریداری میکرد. بعد از چند ســالی دیدم نمیتوانم بیکار بنشــینم و تصمیم گرفتم دار قالی بزنم و قالیبافی کنم. ۱۵ فروردین هر ســال یک دار قالی برپا میکردم و با کمک اســتاد دیگری که از اهالی همین روســتا بود شــب و روز میبافتیم تا قبل از تعطیل شــدن بچهها قالی تمام شده باشد. یعنی حدود ۲ ماه یک قالی بزرگ میبافتیم. با همین روش حدود ۳۰ تخته فرش بافتم و فروختم. کلا به بافتن علاقه زیادی داشتم و دارم. سال ۱۳۶۶ کم کم از بافتن فرش به بافتن ژاکت و دستکش تغییر شغل دادم. یک شب تا صبح ۱۵ عدد کلاه بافتم، البته با میل بافتنی. همسرم یک دستگاه بافت کاموا به قیمت ۴۰ هزار تومــان برایم خریــد و کار بافتنی حرفهای را به صورت رسمی آغاز کردم. درست مانند یک کارمند هر روز ۸ صبح شــروع میکردم و تا ظهر یک ژاکت که خیلی هم سخت بود، میبافتم؛ در عین حال یک تکه لباس نشسته هم نمیماند، فکرناهار را هم میکردم، فکر بچه که از مدرسه میآمد و هزاران فکر و دغدغه دیگر؛ بعدازظهرها که بیشتر خسته بودم و وقت کمتری هم داشتم یک مقنعه یا یک شلوار میبافتم.
شبها هم تا دیروقت پای چرخ خیاطی، این تکههای بافته شــده را به هم میدوختم. وقتی تعدادشان زیاد میشد، بافتنیها را برای اتوشویی به شهرضا میبردم. حدود ۲۵ سال بافتنی بافتم. طی این سالها خانمهای زیادی دستگاه خریدند و کار بافتن را شروع کردند، اما چون این کار، علاقه و حوصله میطلبد و سختیهای زیادی هم دارد، خیلی زود کارشان را کنار گذاشتند. بعد یا حین بافندگی هم کارهای بسیار زیادی کرده ام. باغداری، تاسیس گاوداری، پرورش مرغ و ۵ دوره تولید قارچ از کارهایی بوده که طی این سالها انجام داده ام.
مادربزرگ مادرم، شهربانو نخستین کسی بوده که حلوا ســوهان پخته است. شــهربانو ۳ پسر داشته که یکی از پســرانش پدربزرگ من بوده، بعدتر پسرعمو و دختر عموی مادرم پیشــه مادربزرگمان را پیش میگیرند. اما تولیداتشان به اندازهای نبوده که بخواهند به عنوان شــغل به آن نگاه کنند. فقط هر ســال عید نوروز مراسم حلواپزون داشتند، به این صورت که هر روســتایی مواداولیه را با خودش میآورده و چند روز بعد حلواسوهانش را درون دستمال ابریشمی تحویل میگرفته است.
من خیلی با حلوا سوهان آشــنایی نداشتم، اما خیلی دوست داشــتم حرفه و هنر اجدادم را یاد بگیرم. در قمبوان تنها کســی که بلــد بود حلوا ســوهان بپزد آقای جلالی بود. عید نوروز که رســید به آقای جلالی پیشنهاد دادم حلوا سوهان برای سفره عیدمان بپزد، اما نه در خانه خودشان، در حیاط خانه ما. قرار شد آقای جلالی برای ساختن دیگ و تنور به خانه ما بیاید و من کنار ایشان مواداولیه را تهیه کنم و در اختیارشان قرار بدهم. مواد اصلی آرد، شکر، روغن نباتی و پودر جوانه گندم بود. من، اما با مشورت آقای جلالی کمی آرد برنج به ترکیبات اضافه کــردم و به جای روغن نباتی از کره حیوانی و زعفران استفاده کردم. حدود ۵۰ کیلو حلوا سوهان پختیم و با خواهرانم که معلم هستند تقسیم کردیم. به این ترتیب پای حلوا سوهان در مدرسه باز شد و نخستین ســفارشها را از مدرسه گرفتم. سراغ آقای جلالی رفتم و حلواهای پخته شده توسط ایشان را برایشان فرستادم، اما خیلی زود متوجه شدند و اعتراض کردند کــه آن چیزی که ما در مدرســه خوردیم این چیزی نیســت که برای ما فرستاده اید. اینطور بود که مجبور شدم خودم پخت حلوا را آغاز کنم. ۱۲ ســاعت ایســتادن پای دیگ و همزدن دائم مواد داخل آن کار بسیار ســخت و طاقت فرسایی است، به همین خاطر پس از بررسیهای فراوانی که انجام دادم با کمک خواهرزاده ام به شهرکهای صنعتی اصفهان سر زدیم و توانستم کســی را پیدا کنم که با دستمزد یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان برایم دستگاهی بسازد به اسم داغزن که بدون اینکه مواد به دیوارهها بچسبد بتواند مواد زیادی را مدام هــم بزند. بعد از اینکه کارم کمی رونق گرفت، از طرف جهادکشاورزی غرفهای در نمایشگاه صنایع دستی تهران گرفتم و شروع به فروش محصولاتم کردم. اما مردم وقتی با نوع بســته بندی محصولات روبه رو میشدند شــاید کمی برای خرید شــک میکردند، خیلیها هم رک و راســت به نحوه بسته بندی انتقاد میکردند. برای این کار هم دستگاه سلفون پیچی طراحی کردم تا حلواها به صورت کاملا بهداشتی بسته بندی شوند. با پیشرفت کارم کارگاه را هم گسترش دادم. کارگاه اولیه ۱۱۰ متر بود، اما کم کم به ۳۵۰ متر گسترش پیدا کرد. حالا برای حدود ۱۶ نفر به صورت مســتقیم و ۱۰۰ نفر به صورت غیرمستقیم کارآفرینی کرده ام. ساعت کاری کارگاه هم از ساعت ۶ تا ۱۰ صبح اســت، البته در این کارگاه فقط حلوا سوهان نمیپزیم، سالانه حدود یک تن سرکه ســیب و انگور و تقریبا ۶۰۰ کیلو شیره انگور تولیدکرده و میفروشــیم.
ایشان در پایان بیان کرد:، اما اینکه چرا به این محصول این نام را داده اند به این دلیل است که نه سوهان است نه حلوا. سوهان قم را که احتمالا همه شما خورده اید. شیرینی خشک و گردی که مواداولیه اش ۲ واحد روغن و یک واحد آرد دارد. حلوا هم که تکلیفش مشخص است، آرد وشکر سرخ شده. اما حلوا سوهان نه به سفتی سوهان است نه مثل حلوا شل. درصد بسیار کمی شکر دارد و شیرینی اش را از جوانه گندم میگیرد. اگر طعم سمنو را دوست دارید پس حتما این شیرینی هم به مذاقتان خوش خواهد آمد. نوعی از این محصول که با شکر سرخ و روغن کنجد آماده میشود، برای افرادی مناسب است که مشکل دیابت دارند. در این نوع، آرد برنج هم حذف شــده است تا کسانی هم که رژیم لاغری دارند و نگران چاق شدنشان هستند، بتوانند از آن استفاده کنند. استفاده بسیار ناچیز از روغن در این محصول نسبت به انواع شیرینی و سوهان، از ویژگیهای برجسته آن است، در هر ۱۰۰ کیلو فقط ۶ کیلو روغن وجود دارد. طعمهای متنــوع برای ذائقهها و مزاجهای مختلف، ویژگی دیگر این حلوا ســوهان است. علاوه بر حلوا سوهان مخصوص دیابتی ها، این محصول در ۸ طعم مختلف تولید میشود: حلواسوهان با سیاه دانه، حلواسوهان با دانه کنجد، حلواسوهان با تخم گشنیز، حلواسوهان با خلال بادام، حلواسوهان با طعم هل، حلواسوهان با طعم دارچین، حلواسوهان با طعم زنجبیل و حلواسوهان ساده.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار