خبرهای داغ:
علیرضا اسلامی*

داستان جنگل بوزینگان

جلد دوم گلستان سعدی منتشر شد، داستان جنگل بوزینگان
کد خبر: ۹۰۸۵۸۲۴
|
۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۶
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود.
گویند در ازمنه قدیم در سرزمینی دور پادشاه میمون‌ها برای سرکشی به جنگلی وارد شد. اما هیچ میمونی برای خوش آمد گویی اش نیامد. میمون‌ها که فکر می‌کردند پادشاه برایشان کاری نکرده است قهر کرده بودند و بر بالای درختان موز بنشسته بودند و موز می‌خوردند و به پیش باز شاه نیامدند.
پادشاه سری تکان داد و جنگل را ترک کرد. از فردای آن روز خدمت گزاران پادشاه هر روز سبد‌های پر از موز و نارگیل و آناناس را به جنگل می‌آوردند و زیر درختان می‌گذاشتند. موز‌های بزرگ و خوش طعم با نارگیل‌های درشت سهم "کاپیان" شده بود و آن‌ها خوشحال از درختان پایین می‌آمدند و می‌خوردند. آن قدر طعم موز‌های اهدایی متفاوت بود که دیگر کسی رغبتی برای بالای درخت رفتن و چیدن موز‌های جنگلی را نداشت. پیشکاران شاه شب‌ها که میمون‌ها در خواب بودند روی خود را می‌پوشاندند و خود دست به کار چیدن موز‌ها می‌شدند. فردای همان روز به جای آن موز درجه یک را به جنگل می‌آوردند و در زیر درختان می‌گذاشتند. سال‌ها به همین منوال گذشت و بوزینگان بالای درخت رفتن را فراموش کردند و به فرزندان نیز نیاموختند.
پیشکاران که این عجز را دیدند هر روز غذای کمتری به جنگل می‌آوردند و میمون‌ها به سختی افتادند. نماینده خویش به در گاه شاه فرستادند تا شفاعت کند. ملک بخندید و او را گرامی داشت و سبدی موز بدو داد و به جنگل روانه کرد با این پیام که برو و مژدگانی ده که شاه شاهان چند روز دیگر در بامدادی فرخنده برای سرکشی به رعایا به شهرتان خواهد آمد.
نماینده کاپیان شاد شد و فرخنده به جنگل آمد و همنوعان را بشارت داد. جنگل بیاراستند و آنچه داشتند جمع کردند و جایگاهی ساختند رفیع. چون روز موعود شد شاه به جنگل فرود آمد. فریاد و هلهلهه از هر سوی برخاست و میمون‌ها شاد و دست افشان به پیشواز آمدند. مَلِک بوزینگان و خیل ملازمانش بر تخت شدند و بسیار بخوردند و بیاشامیدند. همراهان شاه سبد‌های فراوان تحفه برای جنگلیان آورده بودند و در پیش پای شاه بر زمین نهادند. بعد از هفت روز و هفت شب که هر چه در جنگل بود خورده شد و نوشیده شد شاه و ملازمانش جنگل را ترک نمودند. میمون‌های جنگلی که از تفقد شاه به خودشان خرسند بودند جعبه‌هایی که برایشان آورده بودند را به عنوان پروژه‌های سفر بگشودند درون اولی به جای موز پر از دانه‌های سیاه بود. دومی هم همین طور سومی و چهارمی تا صدمین جعبه نیز پر از دانه‌های سیاه بود. نماینده میمون‌ها که دید آن‌ها آشفته شده اند گفت: همهمه نکنید که شاه مرقومه‌ای ملوکانه به من داده اند. ساکت باشید تا برایتان بخوانم. سپس با صدای بلند نامه شاه را خواند:
"رعایای من بدانید و آگاه باشید که از این پس ملازمان من هر روز برای نجات شما از بوی گندیدگی موز به جنگل می‌آیند و بار درختان را سبک می‌کنند و بخشش ملوکانه ما نیز بر آن قرار گرفت که این جماعت مفلوک رعیت که توان بر بالای درخت رفتن را ندارد گرسنه نماند. به همین منظور صد جعبه بذر شلغم به اقساط بلند مدت به عنوان تخصیص اعتبار_سفر_ملوکانه برای شما در نظر گرفتیم تا کشت کنید و برداشت نمایید و بخورید تا گرسنه نمانید. قدردان شاه و نماینده تان باشید. علی_برکت_الله "
من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال
محل قابل و آنگه نصیحت قائل
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقام

* فعال رسانه‌ای و روزنامه نگار
ارسال نظرات
پر بیننده ها