خبرهای داغ:

مبارزات شهید اندرزگو در دهه 40

در این فرصت گریزی به مبارزات شهید اندرزگو در دهه 40 زده‌ایم.
کد خبر: ۹۰۸۶۳۹۹
|
۱۳ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۹

به گزاری خبرگزاری بسیج از ارومیه به نقل از ستاد کنگره شهدای روحانی سراسر کشور، بسیاری از کسانی که قبلا با وی همکار و دوست و هم مسلک بودند، تا مدتها او را ندیدند، اختفای او تقریبا یکسال طول کشید و در این مدت فقط با برخی از یارانش تماس می‏گرفت، او از سال 1344 بتدریج دوباره به عرصه فعالیت های جدی مبارزاتی خود برگشت، یکی از پاتوق‌های او در این مدت، مغازه برادران صالحی بود که غالبا پس از ورود یک راست‏ به زیرزمین مغازه می‏رفت و در آنجا با دیگران تماس می‏گرفت‏ یا پیغام‌هایی برای افراد می‏گذاشت و بعد به قم باز می‏گشت.

 اندرزگو به این ترتیب تا سال‌های 48 یا 49 در قم مشغول تحصیل بود، او در این ایام علاوه بر ارتباط مستمر با دوستان مبارز خود در تهران، به شدت درگیر کارهای مبارزاتی و به ویژه بسط دامنه نهضت امام خمینی بود، او پیوسته در ایام مخصوصی چون دهه محرم و ماه مبارک رمضان مشغول امور تبلیغاتی و مذهبی می‏شد.

اغلب به روستاهای محروم و دور افتاده در استان خوزستان سفر می‏کرد، این روستاها و بویژه روستایی واقع در مسیر رودخانه هندیجان که اندرزگو و دوستان دیگرش سالها برای موعظه و تبلیغ به آنجا می‏رفتند، در حدود 45 فرسخی جنوب آبادان قرار داشت و آن شهید می‏کوشید تا علاوه بر انجام امور مذهبی و تبلیغی، به مطالعه اوضاع و احوال منطقه و نیز تبلیغات سیاسی بپردازد.

ایشان هنگام تبلیغ غالبا سعی می‏کرد به نحوی پرده غفلت را از جلوی چشمان مردم محروم کنار بزند و حداقل آنان را با حقایق دور و برشان آشنا کند، گاهی بر فراز منبر خطاب به مردم می‏گفت: «چرا خواب هستید، چرا بیدار نمی‏شوید، تا کی باید برای شما مطلب گفت، چرا توجه ندارید، چرا متوجه نمی‏شوید؟ زیر سر شما لوله‏های نفت می‏رود برای دشمن شما، اینجا آب ندارید، زندگی ندارید...» .

بدین‏سان، شهید اندرزگو طنین تکاندهنده سخنان حضرت امام را به دور افتاده‏ترین روستاهای محروم آبادان می‏رساند، در این روستاها که محل چند ساله تبلیغ اندرزگو بود، بیشتر مردم به سبب فقر شدید اقتصادی و فرهنگی به قاچاق اجناس مصرفی و غیره کشیده شده بودند، اندرزگو از این فرصت‏برای تدارک ما یحتاج مبارزات خود و یارانش بهره گرفت، به این صورت که با برخی از قاچاقچیان زبده طرح آشنایی ریخت و سپس از آنها خواست در قبال بهای مناسب برایش از آن سوی مرزها اسلحه وارد کنند، بنابراین، یکی‏از کارهای مهم شهید اندرزگو خرید اسلحه از این قاچاقچیان حرفه‏ای و انتقال آنها به قم بود و در مرحله بعد آنها را برای مبارزه علیه حکومت پهلوی میان افراد توزیع می‏کرد، او به روایت دوستانش همیشه از سالهای 45 و 46 به بعد، با چمدانهای بزرگی به آن نواحی سفر می‏کرد و پیوسته در جواب دوستان متعجب خود می‏گفت در این چمدان‌ها کتاب است‏یا «در حالی که آنها را خالی می‏آورد و پر برمی‏گرداند می‏گفت‏سوغاتی است‏» . (2)

 البته حمل این چمدان‌های بسیار سنگین در بازگشت از مسافرت جنوب کاری ساده نبود، شهید اندرزگو غالبا سعی می‏کرد ماشین دربستی کرایه و یا با دوستانش سفر کند، چرا که با این کار براحتی می‏توانست اعتماد ماموران رژیم را جلب کند، البته شیوه دیگرش این بود که هنگام رسیدن به پاسگاههای ژاندارمری، چمدانهای خودش را در عقب اتومبیل می‏گذاشت و موقع تفتیش ماموران یکی از طلبه‏ها را می‏فرستاد بگوید «ما طلبه‏ایم و برای تبلیغ می‏رویم و چیزی نداریم‏» (3) که البته در ایام ماه محرم و ماه مبارک رمضان این مسافرتها عادی بود و کمتر ماموری در آن حال و هوا به ذهنش رسوخ می‏کرد که سفر تبلیغی اندرزگو ممکن است‏سفری با سلاح‌های جنگی باشد.از این‏رو، اندرزگو پیوسته اسلحه خریداری و در منزل خود در قم انبار می‏کرد.بسیاری از دوستانش که در آن روزگار با او برای تبلیغ به اطراف آبادان می‏رفتند، بعدها فهمیدند که او در آن سالها چه کار می‏کرده است.

البته گاه زحمات طاقت فرسای اندرزگو به هدر می‏رفت، مثلا یک بار سیلی شدید آمد و بسیاری از خانه‏ها و از جمله خانه اندرزگو را در قم خراب کرد.با فرو ریختن خانه، امکان بیرون آوردن اسلحه‏های پنهان شده در زیرزمین منزل نبود، چون توجه دیگران را جلب می‏کرد.

شهید اندرزگو در کنار فعالیتهای مبارزاتی، درس حوزوی را نیز ادامه می‏داد.آقای علی جنتی نقل می‏کند: در سالهای 44- 45، در مدرسه حقانی کتاب مختصر المعانی را نزد آقای خزعلی می‏خواندیم.یک شب دیدم شیخی همراه آقای خزعلی آمد و همانجا سر درس ما نشست که ایشان را قبلا ندیده بودم.او عینکی نیز به چشم داشت.بعد از چند روز به عنوان طلبه مدرسه شروع به درس خواندن کرد ولی در رتبه اول، یعنی از مقدمات شروع کرد که خیلی برای ما تعجب داشت که چطور او با ظاهر با سواد وفاضلش آمده و از ابتدا درس را شروع کرده است.شاید حدود یکسال و اندی در آن مدرسه بود.ما او را به عنوان آقای تهرانی می‏شناختیم. بعد از مدتی او ناپدید شد.و ظاهرا از مدرسه خارج گردید و در گوشه دیگر از قم منزلی گرفت و آنجا زندگی می‏کرد.بعدها او را در منزل شهید سعیدی دیدم و فهمیدم ارتباط بسیار نزدیکی با مرحوم سعیدی دارد. (4)

او تا سال‌های 48 و 49 پای درس آقای دوزدوزانی از مدرسین معروف حوزه علمیه قم قوانین و لمعه را خواند. (5)

او در درس و بحث هم مانند کارهای دیگرش بسیار جدی و با پشتکار بود، به طوری که غالبا وجود او سبب گرمی حوزه درس می‏شد و با طرح سؤالات نشان می‏داد ذهن پویا و فعالی دارد، تا حدی که بیشتر مواقع سخنگو و نماینده طلاب بود و سؤالات آنها را طرح می‏کرد. (6)

البته رژیم هرگز شهید اندرزگو را فراموش نکرده بود.سلسله گزارشهایی از سال 1346 وجود دارد که نشان می‏دهد شهربانی کل کشور با تصور اینکه او به هر حال پس از چندی دوری از خانواده‏اش در ایام عید به دیدن آنها خواهد آمد، اقدامات گسترده‏ای از آغاز این سال برای دستگیری وی تدارک دید.در صبح روز ششم فروردین، مامور مراقبت‏شهربانی به منزل او و پدر همسرش رفت، اما چیزی نیافت، و تنها توانست‏سید محمد، برادر اندرزگو، و رضا خواجه محمد علی پدر عیال اندرزگو را که احتمال می‏داد از محل اختفای او مطلع و با وی همکاری داشته‏اند، دستگیر کند و با خود ببرد.آنها نیز واقعا از سید علی اطلاعی نداشتند و در بازجویی گفتند: او ماههاست که به خانه نیامده است. (7)

با این همه، مدتی این دو نفر را در زندان نگه داشتند، تا از این طریق به خانواده‏هایشان فشار بیاورند تا شاید محل اختفای شهید اندرزگو را لو بدهند که چنین نشد و در نهایت مجبور به آزادی آنها شدند.

اما چند ماه بعد از این حادثه، در بیست و دوم تیر ماه، ساواک به شهربانی کل کشور گزارش داد که سید علی اندرزگو، که ظاهرا در اواخر سال 1344 به عراق رفته بود، اخیرا به ایران آمده است در تهران در حوالی خیابان غیاثی به سر می‏برد و شایع است او پیش نویس اعلامیه‏هایی را که به مناسبت وقایع اخیر خاورمیانه از سوی [امام] خمینی صادر شده است، برای چاپ به ایران آورده است (8) و احتمالا بزودی به عراق بر می‏گردد. (9)

از این گزارش برمی‏آید که اولا، ساواک ظاهرا فکر می‏کرد که اندرزگو در عراق ساکن شده است و در ایران نیست.این تصور حاصل ناکامی دستگاههای امنیتی رژیم در شناسایی او در شهر قم بود.ثانیا، با اینکه دستگاه ساواک نفوذ زیادی در عراق داشت، از طریق جاسوسی و بازرسی معمولی نمی‏توانست او را به دام اندازد، چون او بی‏حساب عمل نمی‏کرد.به هرحال، طبق گزارشات ماموران مراقبت‏شهربانی واقع در کوچه صالحیان، پلاک 47 منزل سید حسین نامی از بستگان شهید اندرزگو تحت مراقبت قرار گرفت تا او را به دام اندازد و چون از این اقدامات نیز فایده‏ای حاصل نشد، شهربانی در اول شهریور 46 شروع به شناسایی مجدد تمامی منازلی کرد که به نحوی با اندرزگو مرتبط بودند (10) که بعد معلوم شد بسیاری از اقوام و بستگان اندرزگو در فرصت کوتاهی که شهربانی دست از سرشان برداشته بود، منازل خود را تغییر داده بودند.

در مهرماه همان سال خبری مبنی بر اینکه اندرزگو به تهران آمده و در منازل اقوامش مخفی شده است‏به شهربانی رسید.از این رو، شهربانی در دهم مهر ماه از دادسرای نیروهای مسلح درخواست کرد تا با ارسال نماینده‏ای در تفتیش از منازل اقوام شهید اندرزگو نظارت داشته باشد. (11)

اما این بازرسی‌ها نیز حاصلی نداشت.

این امر حاکی از آن است که در این برهه اندرزگو توسط سازمانهای امنیتی و پلیسی رژیم شناسایی شده بود.چرا که ایشان ظاهرا در اواخر سال 1344 (پس از تبعید امام به‏عراق) و اوایل 1345 به عراق سفر و با امام دیدار کرده است و به نظر می‏رسد که رژیم در عراق نشانی از وی به دست آورده بود.شاید علت توفیق رژیم آن بود که اندرزگو در عراق با شجاعت‏خاصی علیه رژیم شاه و تحلیل واقعه اعدام منصور به تبلیغ می‏پرداخت که البته با اعتراض عده‏ای از دوستانش نیز مواجه شد.ظاهرا شناسایی او در نجف در این سال بود و پس از آن ورود وی به ایران و زمانهای تقریبی مسافرتش از قم به تهران توسط ساواک و شهربانی ردیابی و کنترل می‏شد. تنها تغییر قیافه‏های مکرر و استفاده از تاکتیکهای ویژه ایشان بود که سبب شد تا سالهای 47- 48 بتواند در قم دور از چشم پلیس رژیم زندگی کند.او اغلب نزد دوستش علی اکبر صالحی تغییر قیافه و چهره می‏داد.صالحی می‏گوید: «اکثر مواقع سید علی اندرزگو بعد از هر دفعه که قیافه جدیدش لو می‏رفت، می‏آمد و می‏گفت‏باید تغییر قیافه بدهم.یک بار ریش خود را می‏زد و کراواتی می‏شد، یک بار با لباس و کت و شلوار و عینک شیکی می‏آمد و هر بار که لو می‏رفت مجبور می‏شد بسرعت تغییر قیافه بدهد» . (12)

این وضع تا قبل از لو رفتن موقعیتش در قم ادامه داشت.در این سالها علاوه بر مشارکت فعال در امور مذهبی و تبلیغی که ذکرش رفت، تحصیل خود را ادامه می‏داد و حوزه‏های فعال سیاسی را در نزد یاران مبارز امام در قم گرمی می‏بخشید.تقویت و گسترش نهضت امام خمینی (ره) از طریق وارد کردن اعلامیه‏ها و پیامهای ایشان و تکثیر و توزیع گسترده آنها از دل مشغولیهای دائم ایشان بود.تهیه سلاح و رساندن آن به نیروهای مبارز که در تهران و سایر نواحی فعالیت می‏کردند، نیز از کارهای در خور توجه ایشان در آن دوره است.

سرانجام، سال 1348 در قم شناسایی می‏شود و دیگر ماندن در آنجا را به صلاح خود نمی‏بیند.به همین سبب، به منطقه شمیران تهران می‏آید و در حوزه علمیه چیذر حجره‏ای می‏گیرد و مشغول ادامه تحصیل می‏شود.در آن زمان، رئیس مدرسه علمیه قائم چیذر آقای حجة الاسلام و المسلمین هاشمی علیا بود که البته نمی‏دانست این شیخ عباس تهرانی همان سید علی اندرزگوی معروف است.در این موقع، او با قیافه یک بازاری یا مداح با کلاهی از کاموا و پالتویی نیم تنه ظاهر می‏شد. (13)

وی یک حجره انفرادی برای خود گرفت و در آنجا مشغول‏کارهایش شد.بدین سان، دوره کوتاه فعالیتهای اندرزگو در تهران فرا رسید.

او در فعالیت‌های مبارزاتی خود نهایت احتیاط و مخفی کاری را انجام داد و بحق در این کار استاد بود.در حجره‏اش تنها زندگی می‏کرد و درس می‏خواند و می‏کوشید حس کنجکاوی دیگران را تحریک نکند.به همین سبب، طلبه‏ها و بویژه دوستان مبارز خود را در حجره‏اش نمی‏پذیرفت و سعی می‏کرد اغلب دیدارها و ملاقاتهایش را در خارج از محیط حوزه علمیه یا در حجره دیگران و یا در صحن انجام دهد.او حتی درباره برادران خود نیز به همین سان رفتار می‏کرد. (14)

در این ایام اندرزگو فعالیتهای مخفی و علنی عدیده‏ای داشت.ابتدا با آقای هاشمی رئیس حوزه علمیه چیذر طرح دوستی ریخت. این گونه که یک روز نزد آقای هاشمی که او را نمی‏شناخت، رفت و گفت‏برایش استخاره کند و بعد افزود که ترک آن را هم بگیرد. ایشان هم ترک آن را گرفتند.سپس شهید اندرزگو بدون اینکه چیزی بگوید، رفت.بعد از چند روز دیگر نزد ایشان می‏رود و توضیح می‏دهد که او کیست و چه کاره است احتمالا آن استخاره‏ای که چند روز قبل گرفته بود برای این بود که آیا خودش را به آقای هاشمی معرفی کند به ایشان می‏گوید که تحت تعقیب است‏یا نه.این امر سبب شد آقای هاشمی او را به خوبی بشناسد و گاهی نیز کمکش کند.پس از این آشنایی، گفتگوهایی سری با آقای هاشمی در حوزه علمیه چیذر داشت. (15)

در این ایام اندرزگو که با لباس و قیافه‏ای شبیه به بازاری‏ها در مدرسه علمیه حاضر می‏شد تصمیم به عمامه گذاری و ملبس شدن به لباس روحانیت گرفت.البته، او قبلا به لباس روحانیت در آمده بود، ولی پس از اینکه مجبور شد از قم فرار کند و به مدرسه چیذر بیاید، تصمیم گرفت مجددا به عنوان فردی معمولی مراسم عمامه گذاری برپا کندتا هرگونه سوء ظن نسبت‏به سوابق خود در آن لباس را نزد دوستان جدید و احتمالا ساواک از بین ببرد.بنابراین، در نیمه شعبان عده‏ای از طلاب و آشنایان و اهالی چیذر را به مدرسه دعوت کرد و جشن عمامه گذاری خود را برپا نمود، هرچند به دلیل مخفی کاری به جای عمامه سیاه که بر اساس سیادت خود می‏بایست‏به سر می‏نهاد، عمامه سفید رنگ را انتخاب کرد و نام شیخ عباس تهرانی بر خود نهاد (16) و پس از آن براحتی به اقدامات تبلیغی پرداخت.

 اندرزگو بتدریج فعالیت علنی خود را آغاز نمود.او به عنوان سخنران در مجالس مختلف شرکت می‏کرد و در آگاه کردن مردم می‏کوشید.در بیشتر جلساتی که حتی توسط بازاریها تنها برای توسل و روضه خوانی تشکیل می‏شد، شرکت می‏کرد و سعی می‏کرد در این جلسات آشکارا جبهه شاه را تضعیف کند و افرادی را به خط مخالفت‏با رژیم بکشاند. (17)

مدتی نیز به عنوان پیشنماز مسجد رستم آباد در آنجا منبر می‏رفت.یک روز منبر چنان داغ بود که ساواک اطلاع یافت و به سراغ او رفت.اندرزگو وقتی قضیه را فهمید خودش جلو رفت و با آنها به گرمی صحبت کرد و حتی برای آنها چای آورد و خود نیز چای با آنها میل نمود و بعد به بهانه آوردن شیخ عباس تهرانی از مسجد خارج شد و فرار کرد. (18)

اندرزگو علاوه بر این فعالیتهای خارج از حوزه، در درون حوزه علمیه نیز اقداماتی انجام می‏داد.معمولا برگزاری مراسم عبادی و مذهبی به عهده او بود.حتی وقتی مؤذن نبود خودش اذان می‏گفت. (19)

در مدرسه دعای ندبه برگزار می‏کرد.همچنین سعی کرد ارتباط این حوزه را با مراجع و علمای مبارز قم برقرار کند.به همین منظور برنامه ریزی‏کرد که برای طلاب درس اخلاق بگذارد.بعد خودش پیشقدم شد و آیت الله مشکینی و آیت الله منتظری را از قم به مدرسه چیذر دعوت کرد تا به طور هفتگی به طلاب درس اخلاق بدهند. (20)

بدین سان، وی توانست پای عده‏ای از علمای متعهد و انقلابی را به مدرسه چیذر و منطقه شمیران باز کند.همچنین پای سایر علما چون مهدوی کنی، غیوری و غیره را به این مدرسه باز کرد و آنها به خاطر آشنایی با او دعوتش را زود اجابت می‏کردند و رفت و آمد داشتند. (21)

هیچ گاه مبارزات سیاسی گسترده‏اش سبب نمی‏شد که از جزیی‏ترین مسائل مذهبی غافل بماند.

اندرزگو علاوه بر این فعالیتها، در فکر زندگی نیز بود.او در این ایام تصمیم به ازدواج گرفت.البته وی در سال 43 و چند ماه پیش از عملیات ترور منصور ازدواج کرده بود، ولی بعد چون مجبور شد مخفیانه زندگی کند، صلاح را در آن دید که همسرش را طلاق بدهد و او را درگیر این مسائل نکند.پس از آن نیز موفق به تشکیل خانواده نشده بود.آقای هاشمی پس از آشنایی با او واسطه امر خیر شد.کبری سیل سپور، همسر شهید اندرزگو، در این باره می‏گوید: «آن موقع من شانزده سال و ایشان حدود 29 سال داشتند. قرار شد با خانواده‏ام به منزل آقای موسوی در اختیاریه برویم تا او را ببینیم.در آنجا او گوشه‏ای نشسته بود و من چایی بردم ولی از سر حجب و حیا نه من ایشان را توانستم ببینم و نه او مرا.فقط موقعی که از خانه خارج می‏شد از پنجره او را دیدم.لباس قبای نیمچه‏ای به تن و کلاه عرقچین مشکی به سر داشت.ظاهرا تازه طلبه شده بود.قرار شد برای بار دوم همدیگر را ببینیم و صحبت کنیم که او آن موقع گفت: من طلبه‏ای هستم که نه کسی را دارم و نه از مال دنیا چیزی دارم.اگر می‏توانی نان طلبگی بخوری، بسم الله.من هم پذیرفتم‏» . (22)

از خواستگاری تا ازدواج سه ماه طول کشید.مهریه 6500 تومان تعیین شد.و پس از ازدواج در همان محله چیذر و در خانه‏ای استجاری که کرایه‏اش 160 تومان بود.ساکن شدند.در همین جا بود که خدا اولین پسر را به آنها ارزانی داشت.این امور بخشی از فعالیتهای علنی اندرزگو بود.اما فعالیتها مبارزاتی و مخفی وی نیز تداوم داشت.در آن ایام سفرهای مخفیانه زیادی به شهرهای اطراف انجام می‏داد که کاملا محرمانه می‏ماند. (23)

هدفش از این مسافرتها تهیه سلاح و انتقال آنها به مبارزان بود.زیرا او در هماهنگ کردن و متحد کردن حوزه‏ها و گروههای مبارز مستقل استعدادی شگرف داشت.وی در این ایام (ظاهرا) چند بار به دیدن مادرش رفت که از فراق او بسیار رنج می‏برده است. شیوه دیدار او با مادرش هم جالب توجه است.حدود سه بار در منزل مادر زن برادرش قرار گذاشت و برای مادرش پیغام فرستاد که من پسر خواهرت هستم و از اصفهان آمده‏ام تا شما را ببینم.او بدین طریق مادرش را می‏دیده است. (24)

استفاده او از این شیوه‏های پیچیده برای گمراه کردن ساواک گاه منحصر به فرد بوده است.اینکه در این سالها مسافرتی به خارج از کشور داشته است‏یا نه دقیقا معلوم نیست.سفرهای بظاهر تبلیغی ایشان به اطراف کشور نیز در این ایام ادامه داشت.در سال 1351 برای تبلیغ به شهر کرد رفت و ضمن فعالیتهای زیاد در آنجا با کمک دوستانش اسلحه تهیه می‏کرد.صمدیان پور رئیس شهربانی کل کشور در این خصوص گفته بود: «او به سادگی خوردن یک لیوان آب اسلحه وارد می‏کند و از مرزها چنان شناسایی دارد که ما نداریم‏» . (25)

اندرزگو به شیوه خاص خود اسلحه تهیه می‏کرد، برای مثال با چوپان دهی در ده فرسخی شهر آشنا شد.به او پول کافی داد تا مثلا صد عدد اسلحه را خریداری و در جایی مخفی کند.بعد خودش رفت و آنها را برداشت.قبلا هم متذکر شدیم او در روستاهای اطراف آبادان از قاچاقچیان حرفه‏ای سلاح می‏خرید.سپس آنها را با زیرکی و شیوه‏های جالب توجهی به تهران انتقال می‏داد.تهیه، انتقال و انبار و سپس توزیع اسلحه یکی از مشغولیات دائم اندرزگو در مسیر مبارزه با رژیم شاه بود.

آموزش استفاده از اسلحه نیز یکی دیگر از کارهای مبارزاتی او بود.اندرزگو در ایامی که در چیذر بود به جذب افراد خاص و آموزش آنها پرداخت و قصد داشت‏با کمک آنهاحرکتی جدید آغاز کند. (26)

 همسرش خاطر نشان می‏کند او در خانه کمدی داشت که دائم قفل بود و به دور از چشم من چیزهایی در آن می‏گذاشت و می‏گفت امانات مردم است. (27)

البته در این کمد تسلیحات و سایر لوازم مورد استفاده در مبارزه مسلحانه مخفی شده بود، چرا که او در خانه خود تعلیم اسلحه می‏داد و افراد زیادی پیوسته در منزل ایشان در حال تردد بودند.همسرش روزی را به یاد می‏آورد که او به اتفاق یک نفر در اطاق دیگری نشسته بود که ناگهان صدای شلیک گلوله‏ای سکوت اتاق را برهم زد.بعد سراسیمه نزد او آمد و سعی کرد از هراس او بکاهد و گفت.می‏خواستیم ضبط صوت را تعمیر کنیم که یک دفعه صدا کرد. (28)

همسرش بعدها فهمید فردی که در آن روز تعلیم می‏گرفت، همان مجید فیاضی نام دارد.در این ایام شهید اندرزگو گروه‏هایی از افراد معتقد و هوادار مبارزه را سازمان داده بود و با آنها کار تعلیماتی می‏کرد.بعدها شهربانی کل کشور فهمید آن دسته دانشجویانی که با اسلحه در شمیران دستگیر شده‏اند همگی از شیخ عباس تهرانی [شهید اندرزگو] آموزش نظامی و تسلیحاتی گرفته‏اند، اما قبل از دستگیری آنها، کسی به وی اطلاع داد که شناخته شده‏ای و او هم به قم فرار کرده است. (29)

ظاهرا مجید فیاضی در آن موقع از یاران او بوده و جزو گروهی دیگر نبوده است.شهید اندرزگو به حسین غفاریان گفته بود که مجید فیاضی مسئول انبار وسایل آزمایشگاه شیمی دانشگاه است و کلید آنجا را نیز در اختیار دارد و آنها غالبا وسایل انفجار و باروت را از آن جا بر می‏داشته‏اند و در واقع مجید فیاضی همه چیز برای او می‏آورد. (30)

می‏توان حدس زد که یکی از افراد مؤثر در ترغیب دانشجویان به مبارزه و مخالفت‏با رژیم نیز همین شخص بوده است.به هرحال او عاقبت توسط ساواک در 1351 شناسایی و دستگیر شد.قضیه از این قرار بود که ساواک با دستگیری یک دانشجو پی می‏برد که وی با شیخ عباس تهرانی ارتباط دارد. (31)

از این رو، او را تحت فشار قراردادند که باید شیخ عباس تهرانی را معرفی کنید.او هم می‏گوید من شنیده‏ام که از دوستان مجید فیاضی است و آنگاه به سراغ او می‏روند. (32)

بدین سان، فیاضی لو می‏رود.این در حالی است که اندرزگو یک چمدان اسلحه برای نگهداری به او داده بود.مجید فیاضی توسط ساواک دستگیر می‏شود و در بازجویی با ترفند از او می‏پرسند تو چند تا چمدان اسلحه داری؟ وی به سادگی جواب می‏دهد من تنها یک چمدان اسلحه دارم.در این فاصله پدر وی اسلحه‏ها را داخل استخری در منطقه چیذر می‏ریزد تا آنها را مخفی کند.روند بازجوییها از وی و سایر افراد دستگیر شده دیگر به آشکار شدن هویت‏شیخ عباس تهرانی و نقش وی در سازماندهی یک گروه چریکی در منطقه شمیران می‏انجامد و ساواک می‏فهمد که شیخ عباس تهرانی همان سید علی اندرزگوست که در تمام این سالها به دنبال او بوده است.بنابراین، بسرعت‏بعد از یک هفته از دستگیری مجید فیاضی به سراغ او در قم رفتند.قبل از پرداختن به قضیه فرار اندرزگو به قم گوشه‏های دیگری از فعالیتهای مخفی او در این ایام را یادآور می‏شویم.

اندرزگو در ایام تحصیل در مدرسه علمیه چیذر پیوسته صبح زود روزهای آخر هفته با چمدانهای بزرگی از آنجا خارج می‏شد. (33)

این چمدانها ابزارهایی برای فعالیتهای سیاسی و نظامی او بوده و با آنها برای افراد خاصی سلاح حمل می‏کرده است.غیبتهای طولانی او در مدرسه چیذر هم به همین سبب بوده است.علاوه بر این کارها، اندرزگو عملیات مبارزاتی را طراحی، تدارک و گاه اجرا نیز می‏کرده است.دوستانش نیز به یاد دارند که در همان سال او از مدتها پیش، از انجام یک طرح ترور مهم، خبر می‏داد.

تا اینکه یک روز صبح صدای انفجاری مهیب برخواست.عبد المجید معادیخواه نقل می‏کند که: «بعد از شنیدن صدای انفجار گفت: انفجاری رخ داده است، برویم و آن را ببینیم.من تعجب می‏کنم، که ما چطور اینقدر خام بودیم و متوجه همه اسرار و مطالب نمی‏شدیم.شاید هم به سبب زیرکی و زرنگی او بود که مطلب را چنین بیان می‏کرد عبایش را بر دوش انداخت و با هم رفتیم به همان نقطه‏ای که انفجار رخ داده بود.

انفجار برای ترور یک مستشار امریکایی صورت گرفته بود.بمب را درست در محل رفت و آمد این شخص، در ساعت‏خروج از منزل و ظاهرا زیر پلی که محل عبور ماشین او بود، کارگذاشته بودند.شاید هم بمب الکتریکی بود و انفجار به دست‏خود اینها صورت گرفته بود.چه بسا طرح را او داده بود و خودش در آن کار دست داشت، زیرا نه کسی از درون مدرسه به ما خبر داده بود که چنین انفجاری رخ داده است و نه شخص دیگری از بیرون مدرسه چنین خبری داد.

خود او یا از توی حجره‏اش و یا همان لحظه از بیرون مدرسه آمد و گفت در آنجا انفجاری رخ داده است.تمام شیشه‏های اطراف محل انفجار خرد شده بود و جمعیت زیادی به تماشا آمده بودند.شیخ عباس هم خودش به عنوان یک تماشاچی در کنار مردم قرار گرفته بود. قطعات بدن مستشاران امریکایی که کشته شده بودند، بر سر درخت مشاهده می‏شد.او بعد از ترور افرادی از ساواک دست‏به این کار زده بود و می‏خواست اربابان اصلی را به رعب و وحشت‏بیندازد» . (34)

باری، سراسر ایام زندگی اندرزگو در منطقه چیذر شمیران به عبادت و کسب علم و مبارزه علیه رژیم ستم شاهی گذشت.

هرگام که برمی‏داشت هدفش کسب رضای خدا و سعادت مسلمانان بود.او همچنین این توفیق را یافت که از حصارهای چند لایه امنیتی رژیم ستم شاهی بگذرد و به زیارت خانه خدا مشرف شود، هرچند مجبور شد مسیری دشوار را بپیماید و از راه ترکیه به کشور برگردد. (35)

البته سفر حج، هم فرصتی برای زیارت بوده است و هم بهانه‏ای برای تجدید دیدار و تبادل پیام با مبارزان و شاگردان امام در نجف که به حج مشرف شده بودند.اصولا سفرهای خارج از کشور او یا در جهت مبارزات او و یا برای فراگیری آموزشهای مختلف نظامی و برنامه‏های سیاسی از مبارزان خارج از کشور بوده است.اما اطلاع دقیقی از مسافرتهای او در این دوران در دست نیست.

پس از دستگیری مجید فیاضی، ساواک به وجود سید علی اندرزگو در تهران پی‏برد.او که دیگر نمی‏توانست در تهران بماند بسرعت تصمیم گرفت‏به سوی قم حرکت کند.از این رو، همسر خود را در جریان نهاد و با شایع کردن اینکه برادرش در تبریز تصادف کرده است و به آنجا می‏رود، به سوی قم حرکت کرد.ساواک شهربانی فورا در صدد یافتن او بر آمد، ولی مانند همیشه دیر رسید.وقتی برای دستگیری وی به محل آمدندمتوجه شدند که شیخ عباس تهرانی اسمی مستعار بوده است.یکی از ماموران شهربانی گزارش داد که کسبه بازار تجریش می‏گویند شخصی به نام شیخ عباس تهرانی سرپرست‏حوزه عملیه نداریم و کسی او را نمی‏شناسد، بلکه وی چریک و این نام نیز مستعار است.روزی که عده‏ای از دانشجویان با اسلحه در شمیران دستگیر شدند...از قبل به وی اطلاع داده بودند که شناخته شده‏ای و او متواری شد و به خانه همسر معادیخواه در قم رفته و با خود معادیخواه در تهران تماس گرفته است. (36)

در واقع، رژیم فهمیده بود که او به قم رفته است، بنابراین در قم به جستجوی او برآمدند.

اندرزگو و خانواده‏اش مدت چهار ماه در قم اقامت کردند که دوماه میهمان یک دوست طلبه [و احتمالا طبق گزارش شهربانی در منزل معادیخواه] بودند و بعد دوباره به تهران رفت و فورا اسباب و وسایل لازم را برداشت و به قم برگشت.ظاهرا علت مسافرت فرا رسیدن ماه محرم بوده است و او تصمیم داشت‏برای تبلیغ به مسافرت برود. (37)

همچنین می‏خواست‏برخی وسایل به جا مانده خواهر خانم و مادر خانمش را به قم ببرد، در این سفر نیز مانند همیشه ساک سنگینی همراه داشت که در قم به دست مادر و خواهر خانمش داد تا به منزل ببرند و خود پی کار دیگری رفت. (38)

طبیعی است محموله ساک جز اسلحه چیز دیگری نبوده است.سپس برای تبلیغ ماه محرم به روستاهای اطراف آبادان عزیمت کرد.متاسفانه در این زمان شهربانی و ساواک رد و موقعیت وی را تقریبا شناسایی کرده بودند.

هنگامی که او در سفر بود، ساواک پدر همسرش را پس از شناسایی در منطقه چیذر دستگیر کرد (39) و چون او و همسرش یک بار به همراه اندرزگو به قم رفته بودند و خانه‏اش را بلد بودند، (40) منزل او در قم لو رفت.روز دهم محرم بود که یک روحانی ناشناس به خانه شهید اندرزگو مراجعه می‏کند و از خواهر خانم او که در را باز کرده بود، سؤالاتی می‏کند و می‏رود. (41)

نیروهای امنیتی نیز بتدریج آماده بازگشت‏شهید اندرزگو از سفر شدند، ولی در این هنگام اتفاقی جالب توجهی پیش آمد که کاملا غیر منتظره بود.چون معمولا یک سفر تبلیغی در ماه محرم مدت خاصی طول می‏کشد، ساواک نیز در موقع مشخصی منتظر برگشت او بود، اما اندرزگو وقتی در یکی از روستاهای شهرکرد بود دلش بشدت درد گرفت و مجبور شد فورا به قم برگردد.روز عاشورا بود که به قم رسید و به بیمارستان رفت، ولی دکتر او را عمل نکرد و مقداری دارو داد تا استعمال کند و پانزده روز در بیمارستان بخوابد.روز یازدهم، به روایتی، به منزل خود مراجعت کرد. (42)

وقتی به منزل رسید از شنیدن آنکه یک روحانی ناشناس دم درآمده و سوالاتی درباره او کرده است، ماجرا را می‏فهمد.از این رو، بی‏درنگ بیرون می‏رود و متوجه می‏شود منزل در محاصره است. (43)

او به دلایلی مجبور می‏شود به تهران برود.برخی از دوستان آن شهید گفته‏اند که او از دستگیری مجید فیاضی اطلاعی نداشته است و وقتی به تهران رفت‏یکی از دوستانش به او گفت که مجید را تازه گرفته‏اند و اکنون دارند دنبال تو می‏گردند، (44) اما این گفته چندان پذیرفتنی نیست، چون علت فرار اندرزگو به قم به احتمال قوی دستگیری مجید فیاضی بوده است.نظر مقبولتر این است که اندرزگو انتظار نداشته است که مجید فیاضی بزودی مسائل را لو بدهد و از این جهت زیاد خاطر جمع بود.

به هرحال، پس از ارزیابی موقعیتش در تهران فورا به قم بازگشت.در قم حلقه محاصره منزلش برای به دام انداختن او تنگ‏تر شده بود، ولی طبق معمول از لابلای مامورین عبور کرد و حدود ساعت دوازده شب وارد منزل شد.این کار حیرت آور مورد سؤال همسرش قرار می‏گیرد و وی پاسخ می‏دهد، موقع عبور از میان آنها آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا» را خواندم.آنها مرا نمی‏دیدند و من آمدم. (45)

ایشان بسرعت مقدمات سفر و فرار را فراهم کرد.اسبابها را جمع کرد و چیزهای مهم مانند اسلحه و نوارها را به دوست و همسایه‏اش، سید محمد موسوی سپرد و بعد با یک ماشین اثاثیه به سوی تهران رفت. (46)

 

تمامی این کارها تاغروب روز بعد طول کشید. (47)

ساواک دقیقا نیم ساعت پس ازخروج او به منزلش حمله کرد.اندرزگو به همراه خانم و خواهر خانم و فرزندانش پس از رسیدن به تهران به منزل شخصی به نام اسد الله اوسطی رفت. (48)

البته طبق معمول اقدامات لازم امنیتی را به جا آورد و نام اصلی آقای اوسطی را نگفت و نام مستعاری بر وی اطلاق کرد.

اندرزگو و خانواده‏اش سه روز در منزل اوسطی ماندند.در این مدت او تا حد امکان آثار و مدارک مربوط به خود و فعالیتهایش را معدوم کرد. (49)

سپس نزد دوست صمیمی خود اکبر صالحی رفت و قیافه‏اش را از هیات روحانی به شخصی کت و شلواری تغییر داد.پس از اینکه کارهای لازم را در خصوص نابودی اسناد و مدارک و تماس با برخی دوستان و مبارزان انجام داد، و از روند امور اطمینان یافت، از تهران رهسپار مشهد گردید.

انتهای پیام

ارسال نظرات