به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، شهید علی اندرزگو، به طوری که گذشت، سراسر سالهای دهه 1330 را به فعالیت در کارگاه نجاری و سپس اداره مغازه لبنیات فروشی خود گذراند.او در این دوران مشغول خودسازی برای اهداف والای خود بود.ایشان با شرکت در جلسات درس و بحث که در مساجد محل و بازار تشکیل میشد، و تاثیرپذیری از برخی جریانها و افراد همچون صادق امانی و دیگران، مسائل سیاسی، اخلاقی و عقیدتی بسیاری را فرا گرفت.
درآستانه دهه چهل، به سبب بروز تحولاتی در جامعه، علاوه بر نیروهایی که از قبل در عرصه سیاست کشور فعال بودند، چند جریان و قشر نیز وارد صحنه سیاسی شدند.یکی از این اقشار، روحانیتبود که تقریبا پس از افول فعالیتهای سیاسی آیت الله کاشانی، دیگر به طور جدی در صحنه سیاست دهه سی کشور حضور نداشتند، ولی با روی کار آمدن دولت علی امینی و امیر اسد الله علم، و طرح مسائل جدیدی از سوی دولتهای آنها که در واقع سناریویی از پیش تعیین شده برای کشور بود، روحانیتبا رژیم درگیر شد.علاوه بر روحانیت اقشار دیگری نیز به دلایل مختلفی به فعالیتسیاسی کشیده شدند.سرانجام، حماسه پانزده خرداد 1342 بر اثر هماهنگی عملکرد این اقشار با روحانیت و بویژه شخص حضرت امام پدید آمد.به هر روی، نه تنها اصلاحات مورد نظر رژیم در آستانه دهه چهل از سوی مردم تایید نشد بلکه به عرصه مخالفت و رقابت آنها با شاه و دربار مبدل گشت، مثلا در موضوع انتخابات ششم بهمن 1341، رژیم از یک سو و روحانیان مخالف آن از سوی دیگر سعی داشتند تا با شیوههای مختلف میزان موافقتیا مخالفت مردم با برنامههای شاه را نشان دهند.
بنابراین، در این دوره، هم حکومت و هم روحانیتبه طور جدی درگیر مبارزهای روزافزون شدند و هر یک خود را، سخنگو و نماینده اقشاری از مردم میدانستند.مردم به باورهای مذهبی و حضور مذهب و روحانیت در عرصه اجتماع و فرهنگ و حتی سیاستباور داشتند و در تصمیمگیریها و موضعگیریهای اجتماعی و سیاسی خود تابع رهبران دینی بودند و طرحهای شاه را برایاصلاحات اجتماعی و مذهبی نپذیرفتند.
از اینرو، با پافشاری رژیم بر اجرای اصلاحات مذکور، روحانیت و اقشار مختلف مردم رو در روی شاه قرار گرفتند.
چنانکه پیشتر گرفتیم، در این سالها، گروههایی در میان اقشار مختلف مردم تهران دیده میشدند که سازماندهی خود را از قبل آغاز کرده بودند.این گروهها تحت عنوان هیاتهای مذهبی، در دوران دیکتاتوری شاه، با عرضه خدمات مختلف مذهبی، اجتماعی و گاه اقتصادی در سطح شهر، حوزههای وسیعی را تحت پوشش خود قرار داده بودند.آنها در ایام عزاداری و یا جشنها تدارکات خاص این مراسم را انجام میدادند و در بقیه مراسم نیز چونان گروهی منسجم و متنفذ حضور داشتند.از سوی دیگر، چون این هیاتها کانون حضور افراد متنفذ محلات شهر و اغلب افراد مذهبی و موجه و شناخته شده بودند در نظر مردم اهمیت و اعتباری زیاد داشتند و نیز به سبب اشتغال اغلب افراد فعال این گروهها در بخش اقتصادی بویژه بازار طبیعتا از حمایتبازاریان و مخالفان جدی شاه برخوردار شدند.یکی از ویژگیهای دیگر این گروهها برقراری ارتباط نزدیک با روحانیت در تهران و قم بود.آنان افزون بر شرکت در مجالس درس روحانیون در مساجد و مدرسههای بازار یا مجاور آن، با پرداخت مستمر سهم امام و خمس و زکوة به روحانیان و مراجع و نیز کسب نظر آنان درباره مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی و بویژه حکومتی بر شدت این ارتباط میافزودند.
از اینرو، در آستانه دهه چهل، گروههای مختلفی که در عرصه جامعه فعال بودند و وجه مذهبی و اقتصادی داشتند، در رویارویی روحانیان با رژیم به نفع روحانیت وارد صحنه شدند، و از مراجع خود کماکان حمایت کردند.افرادی چون سید علی اندرزگو جزو آن دسته گروههایی بودند که به مرجعیتحضرت امام پس از وفات آقای بروجردی گرویده و از مدتها قبل ارتباطهای مداوم با قم و بیتحضرت امام را آغاز کرده بودند.از اینرو، با شروع حوادث سالهای 1341 و 1342 فعالانه وارد صحنه مبارزات و حمایت از امام شدند.
پس از قضایای لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی که رژیم با مخالفت جدی و یکپارچه علما مجبور به عقب نشینی و پذیرش خواستههای آنها شد، در یورش دیگری همانبرنامهها را در سطح وسیعتری تحت عنوان انقلاب سفید یا لوایح ششگانه مطرح کرد و سپس حیلهای جدید برای اجرای آن مواد اندیشید، تا روحانیت را در مقابل کار انجام شده و با ظاهری قانونی قرار دهد.به همینرو، انتخابات ششم بهمن را پیش کشید، ولی حضرت امام (ره) با دور اندیشی ویژه خود، ترفند جدید رژیم را فهمید و در جواب استفتاهای بازاریان و مردم به افشاگری انتخابات و اهداف آن پرداخت (4) و آن را تحریم نمود.در این میان گروههای مذهبی به طور سازمان یافته و به سرعت نظرات و موضعگیریهای حضرت امام (ره) را به آگاهی مردم تهران رساندند و این مساله در کاهش مشارکت مردم در نظر خواهی رژیم درباره انتخابات مؤثر افتاد.پس از این انتخابات نمایش اختلافات روحانیت و شخص امام و مردم با رژیم بالا گرفت.رژیم میدانست مردم با بیاعتنایی به رایگیری نارضایتی خود را از آنها و ارادت مجدد به روحانیت را ابراز میکنند.و از سویی دیگر، خود حضرت امام نیز اعلام کرد که از تزویر رژیم ناراحت است.
همین امر به رویارویی دو طرف در حادثه دوم فروردین 42 در مدرسه فیضیه قم منجر شد.رژیم شاه در این روز به سرکوب و کشتار (روحانیت و مردم) که برای ابراز وفاداری گرد آنان جمع شده بودند، پرداخت.حضرت امام نیز درباره این حادثه خونبار سخنرانی معروف عاشورای سال 1342 را ایراد کرد.
برای این سخنرانی امام تدارکی زیاد دیده شده بود.در تهران، گروههای و دستجات مختلف تحت عنوان هیاتهای مذهبی فعالیت میکردند که از جمله آنها هیات صادق امامی بود و اندرزگو هم در آن فعالیت میکرد.اندرزگو مانند دوستان خود مدتها پیش، از امام خمینی تقلید میکرد و در مواردی که اعضای مؤتلفه به حضور امام در قم میرسیدند، او هم حاضر بود.از سویی، چون او مسئول و رابط یکی از دهها جلسه اعضای مؤتلفه بود، (6) در اجرا و پیشبرد برنامههای طرح ریزی شده دهه محرم سال 42 نقشی فعال داشت.تا اینکه کم کم زمان راهپیمایی عاشورا فرا رسید.علی حیدری از فعالان آن زمان میگوید: «در این روز هر کس به کاری مشغول بود و اندرزگو نیز نقش مؤثری داشت.برخی شبها اصلا نمیخوابید.او پیوسته بین قم و تهران حرکت میکرد و با مراجع تماس داشت.
به هر حال، تظاهرات روز عاشورای 42 انجام شد (8) و در پایان راهپیمایی تهران اعلام شد که امام بعد از ظهر سخنرانی خواهد کرد. سید علی اندرزگو که یکی از گردانندگان تظاهرات عاشورا بود، (9) به اتفاق سایر اعضای جمعیتهای مؤتلفه اسلامی به سوی قم حرکت کرد و به خدمت امام رسید و دقایقی صحبتخصوصی انجام گرفت.در اینجا امام به هر یک از آقایان یک عدد کتاب کارنامه سیاه استعمار تالیف آقای هاشمی رفسنجانی را هدیه دادند.
سپس سخنرانی معروف امام در عصر سیزده خرداد (دهم محرم) ایراد شد: «الآن عصر عاشوراست... [بنی امیه] با اساس سروکار داشتند، بنی هاشم را نمیخواستند...نمیخواستند شجره طیبه باشد.همین فکر در ایران [وجود] داشت...اینها [رژیم شاه] با اساس مخالفند.
امام با این سخنرانی کوبنده قاطعانه در مقابل سیاستها و اقدامات رژیم ایستاد و رژیم نیز مجبور شد امام را دستگیر کند و بدین ترتیب قیام پانزده خرداد رقم خورد.در این جریانات اعضای هیات مؤتلفه و اندرزگو تا حد امکان فعالیت میکردند، چنانکه اندرزگو به سبب تلاش وسیع خود در تظاهراتسال 1342 توسط ساواک دستگیر شد و بشدت مضروب گردید.
پس از قیام پانزده خرداد 1342، تا سخنرانی امام در آبان ماه 1343، فعالیت جمعیتهای مؤتلفه اسلامی تشدید شد.امام از سال 1341 با رویکردی تشکیلاتی این جمعیتها را متحد و همچون بازویی مؤثر سازماندهی کرده بود.
امام خمینی (ره) در سیزده آبان 1343 در زمان دولتحسنعلی منصور به ترکیه تبعید شد.با تبعید ایشان نهضتحالتی دوگانه یافت: بخشی از مبارزان فعال پس از تبعید امام به ترکیه و سپس به عراق، تصمیم به ترک ایران و فعالیت در کنار شخص ایشان گرفتند و مهاجرت کردند، و بدینسان حلقههای مبارزان نهضت امام در خارج از کشور شکل گرفت.بخشی از مبارزان نیز در کشور ماندند و به تداوم نهضت امام در داخل پرداختند.مساله مهم در داخل کشور، فرایند تحولی آرام و پنهانی در جمعیتی بود که مرجع تقلید خود (یعنی حضرت امام) را در تبعید میدید.یک شاخه از این جمعیتها که بیشتر تحت نفوذ صادق امانی بود و از دست پروردههای فکری و اخلاقی وی بودند، با اطلاع حاج مهدی عراقی آرام آرام به سوی اقدامات قهرآمیز گرایش یافتند.هسته این گروه شامل افرادی چون صادق امانی همدانی، مهدی ابراهیم عراقی، سید علی اندرزگو، محمد بخارایی، رضا صفار هرندی، و مرتضی نیکنژاد میشد.این طیف پس از تبعید امام ابتدا خواستار اقدامی جدی علیه رژیم شاه شدند، ولی به درخواست مهدی عراقی و دیگران و به منظور برنامهریزی دراز مدت و اقدامات اصولی صبر پیشه کردند.این عده بتدریج پس از تهیه اسلحه و مواد منفجره لازم، به تمرینات نظامی پرداختند (13) و کوشیدند مهارتهای ویژه و ضروری را کسب کنند.اندرزگو البته به سبب اراده جدی و روحیه بالا در این تمرینات تلاش بیشتری از خود نشان میداد.عاقبتبنا به تصمیم عدهای که جزو شاخه نظامی جمعیتهای مؤتلفه اسلامی محسوب میشدند و پس از رایزنیهای مختلف قرار شد حسنعلی منصور نخست وزیر وقت اعدام شود.
مسئولیت اجرای اعدام منصور به جوانانی واگذار شد که از مدتها قبل همانند اندرزگوبه خودسازی و تعمیق و پرورش عقاید و بینشهای مذهبی خود پرداخته بودند.این جوانان که از شاگردان صادق امانی بودند، از جمله فعالترین و بهترین جوانان آن روز جمعیتهای مؤتلفه اسلامی محسوب میشدند.
در واقع، پس از تبعید حضرت امام بود که تحولی در جمعیتهای مؤتلفه در شیوه مبارزه پیش آمد و به اتخاذ تصمیمی مهم منجر شد.اندرزگو رابط شهیدان بخارایی، صفار هرندی و نیکنژاد با صادق امانی بود و در جریان عملیات اعدام منصور در میدان بهارستان حضور داشت و بخشی از عملیات، ظاهرا تداوم حمله در صورت عدم توفیق نفر اول، یعنی بخارایی بر عهده وی بود.او پس از مطمئن شدن از اجرای نقشه اعدام از صحنه واقعه گریخت.در این عملیات، رژیم توانست علاوه بر دستگیری عاملان قتل منصور، یک سازمان جدید تحت عنوان هیاتهای مؤتلفه اسلامی را کشف کند.
اندرزگو با مهارت و دوراندیشی در خور توجه و بدون ارتکاب اشتباه دوستان خود که به اقدامات لازم تامینی و حفاظتی برای مخفی کردن خود یا حداقل اسناد و مدارک دست نزدند، (15) سریعا خود را پنهان ساخت، معلوم نیست در منزل خود مخفی شده بودیا در جای دیگر.البته بعید است که با توجه به درایتی که وی داشته به منزل رفته باشد، (16) ولی نزد برادرش سید محمد رفت و با وی خداحافظی کرد و گفت میخواهد به مشهد برود.سید محمد نیز که قضیه قتل منصور را شنیده بود، اعلامیهها، رسالهها و کتب امام را از دسترس خارج کرد و در لوله بخاری پنهان نمود.
ظاهرا فردای ترور منصور (دوم بهمن) اندرزگو به مغازه اکبر صالحی، یکی از اعضای تشکیلات هیاتهای مؤتلفه، میرود و به او میگوید «از امروز دیگر مخفی هستم و تا مدتی مرا نمیبینید.
به هر حال، او پس از چند دیدار احتمالی به همین روال و با رعایت جنبههای امنیتی، وارد یک دوره زندگی مخفی کامل میشود به طوری که هیچ کس از آشنایان یا حکومت از وی اطلاعی نداشت.خود وی بعدها به همسرش گفت که بعد از ترور منصور «با طلبهای از قم میخواستم بروم عراق، که چون فراری بودم میبایست قاچاقی میرفتم، لذا به آبادان رفته و در آنجا با شناسنامه جعلی سوار کشتی شدیم به قصد تفریح.بعد نزدیک مرز عراق که رسیدیم با بازی دادن کشتیبان به ساحل عراق پریده وارد عراق شدیم» ، (19) ولی متاسفانه معلوم نیست این مسافرت که اولین سفر ایشان به عراق بود دقیقا در چه تاریخی رخ داده است.به هر حال، ایشان ظاهرا به خانواده خود (خاصه به برادرش سید محمد اندرزگو) اطلاع داد که به مشهد میرود، (20) ولی بعد به قم رفته است. حداقل یکی از دوستان بعدی ایشان تایید میکند که اندرزگو «پس از ترور منصور چایی فروشی خود را تعطیل کرد، آمد قم طلبه شد و اسمش را گذاشتشیخ عباس، و منزل و کتابخانهای برای خود ترتیب داد.
شهید اندرزگو در مراحل اولیه از کمکها و همکاریهای فداییان اسلام برخوردار بود و این امر خود تسهیلی در جهت رفع مشکلات یک زندگی کاملامخفیانه بود.بدین ترتیب، اندرزگو در بین طلاب قم زندگی بیسر و صدایی را شروع کرد.
از سویی، رژیم به ساواک و شهربانی ماموریت داد که دو شریک دیگر در پرونده قتل حسنعلی منصور را بیابند.علاوه بر شهید اندرزگو، نام شیخ حسن یزدی زاده در پرونده این قتل به چشم میخورد، ولی اثری از وی دیده نمیشد.البته ایشان بعد از انقلاب طی مصاحبهای میگوید که من در جریان ترور منصور در ایران نبودم و ظاهرا در همان اوایل برنامهریزی برای این ترور به نجف رفتم.بعد وقتی در نجف بودم ترور انجام شد و من به ایران آمدم.در این میان عاملان قتل منصور دستگیر شدند و آنها برای اینکه برای اتهام خود شریک جرمی غائب و دور از دسترس بتراشند، گفتند شیخ حسن یزدیزاده هم در این کار بوده است.وقتی به ایران آمدم، یکی از آشنایان به من گفت: اگر تو را گیر بیاورند، حسابی درگیر میشوی.از اینرو، من مجددا به عراق برگشتم.
به هر حال، اندرزگو و شیخ حسن یزدیزاده برای ساواک و شهربانی به کابوسی تبدیل شدند و در اسناد ساواک و شهربانی پیوسته نام این دو را با هم ذکر میکردند، هرچند به دلیل توقف فعالیتهای یزدیزاده حساسیت رژیم روی او کم شده بود، تشکیلات امنیتی رژیم برای اندرزگو اهمیت فراوانی قائل بودند، چون فراری بودن او سبب میشد پرونده قتل منصور همچنان علیرغم اعدام چهار نفر مفتوح بماند.
لذا ساواک با تمام تلاش و امکاناتش در جستجوی او بود.
شهربانی ابتدا خانواده اندرزگو را دستگیر کرد و تحتبازجویی قرار داد.البته آنها واقعا نمیدانستند او کجاست، هر چند اندرزگو بنابر زیرکی و هوشمندی فطری خود به برادرش سید محمد و همسرش مرضیه خواجه محمد علی گفته بود که به مشهد می رود.
بنابراین، در فرصتی که تشکیلات امنیتی رژیم سرگرم جستجوی او در مشهدبود، او توانستبه آسانی ترتیب اختفای خود را بدهد. به هر حال، اداره اطلاعات شهربانی که این عملیات در آنجا متمرکز شده بود، از سید اسد الله اندرزگو، پدر ایشان، تعهد گرفت که تا دو ماه جستجو کند و او را تحویل دهد و یا اگر از وی نشانی یافت، به آن اداره اطلاع دهد.
از برادر شهید اندرزگو، سید حسین، هم تعهدی گرفتند که روز هیجدهم بهمن به مشهد برود و در مدت یک هفته سید علی را دستگیر و تحویل اداره اطلاعات بدهد، وگرنه، مجازات خواهد شد.
دستگیری خانواده شهید اندرزگو شدت بیشتری یافت.خواهران و شوهران آنها، و بستگان دیگر (27) به شهربانی احضار و بازپرسی شدند.بعد از آن، تعقیب پنهانی پدر اندرزگو که در میدان شوش خردهفروشی داشت و مراقبت از منزل مسکونی او و پدر زن اندرزگو و سایرین شروع شد.
شهربانی همزمان با تحت فشار قرار دادن شدید بستگان اندرزگو به امید یافتن محل اختفای وی، دستبه اقدام گسترده دیگری زد.سرتیپ صمد صمدیانپور رئیس اداره اطلاعات شهربانی کل کشور، طی اقدامات وسیعی ابتدا کوشید عکس اندرزگو را از اداره ثبت احوال تهران یا اداره تشخیص هویتشهربانی به دست آورد تا شناسایی وی راحتتر صورت گیرد.سپس به همه شهربانیهای کل کشور دستور داد که هر چه سریعتر اندرزگو را گرفته به تهران ارسال کنند.
این امر سبب شد کلیه حوزههای شهربانی کشور بدین منظور فعال شوند و در واقع تمامی نیروهای پلیس در صدد جستجوی اندرزگو برآمدند.همچنین شهربانی کل کشور با ارسال عکسهای اندرزگو به ژاندارمری کل کشور تمامی نیروهای آن اداره را به تجسس فرا خواند، ولی هرچه نیروهای بیشتری به خدمت فرا خوانده میشدند و هر چه بیشتر جستجو میکردند، کمتر اثری از او مییافتند.شهربانی کل کشور طی گزارشهایی منظم که در پرونده اندرزگو موجود است، پیوسته اقداماتی را که برای دستگیری ایشان انجام داده بود، به مقامات بالا گزارش میکرد و تاکید مینمود که عکس سید علی اندرزگو به کلیه شهرها فرستاده شده، ماموران آنها تحت تعلیم قرار گرفته و دستور اکید داده شده است که بلا فاصله پس از مشاهده، وی را دستگیر کنند، و اینکه منازل سید علی اندرزگو و عیال او و برادرش و دیگران را روزها مراقبت کردهاند و هنوز هم مراقبت میشود، یا اینکه محل کار سید اسد الله اندرزگو در میدان شوش مدام تحت نظر است و هر جا که میرود بلافاصله تحت مراقبت قرار میگیرد، و حتی بارها منازل سید علی اندرزگو و پدرزنش بازرسی شده است، ولی تاکنون هیچ نتیجهای به دست نیامده است.
این گزارشها در واقع اعتراف دستگاه عریض و طویل اطلاعاتی و امنیتی رژیم پهلوی بر عجز خود بود و نشان میداد سید علی اندرزگو و دستگیری او به کابوس سران امنیتی رژیم پهلوی مبدل شده است.در اواخر بهمن، نیز شهربانی کل کشور طی بخشنامهای به اداره اطلاعات دستور داد که چون سید علی اندرزگو تحت تعقیب اداره اطلاعات است، از صدور و تمدید گذرنامه و پروانه خروج به نام وی خودداری شود.
در این میان اتفاقات جالب توجهی هم میافتاد، مثلا شهربانی گلپایگان فردی را که تا حدودی شبیه سید علی اندرزگو بود دستگیر کرد و به تهران فرستاد، که بعدا معلوم شد او کس دیگری است و رهایش کردند.
بدین ترتیب، اندرزگو از دست تشکیلات مخوف رژیم گریخت، و آنها را دچار سر در گمی و ناتوانی مفرط کرد.ظاهرا پس از فرار از تهران به قم رفت و بسیار آرام و بیسر و صدا به حوزه علمیه وارد شد و در سلک طلبگی در آمد و در واقع به آرزوی دیرین خود که پرداختن جدی به درس و تحصیل بود، رسید، هر چند وی کسی نبود که مبارزه را رها کند، اکبر صالحی از دوستان دیرین وی میگوید: مدتها از شهید اندرزگو خبری نبود.تا اینکه بعد از حدود یک ماه او را دیدم که با لباس روحانی و عینک دودی و عمامه سفید (32) در مغازه ما ظاهر شد و گفت: من شیخ عباس تهرانی هستم.
البته اندرزگو در این ایام با شمار اندکی از دوستان قدیمی خود ارتباط برقرار میکرد، امابسیاری از کسانی که قبلا با وی همکار و دوست و هم مسلک بودند، تا مدتها او را ندیدند.اختفای او تقریبا یکسال طول کشید و در این مدت فقط با برخی از یارانش تماس میگرفت.
انتهای پیام