مادر شهید با عصای که در دست داشت به استقبالم آمد، چین و چروک صورت مهربانش از فراق جگر پاره و دلتنگی‌ها بی وقفه حکایت می‌کرد و عشق به امام حسین (ع) را خصوصیت بارز فرزندش شمارد.
کد خبر: ۹۰۹۳۱۴۵
|
۰۴ دی ۱۳۹۷ - ۰۹:۴۸

 در گفتگو با خبرگزاری بسیج از کردستان، در کشاکش دنیای نامتقارن و در عرصه تقابل خوبی‌ها و بدی‌ها و در عصر هجوم ناملایمات روزگار تقدیر الهی است که ملموس و محسوس می‌شود.

کلمه‌ها و جمله‌ها در مورد مادران شهید تاب تحمل ندارند، مادرانی که غرس کننده نهال شهیدان هستند و همسران آن‌ها بارور کنندگان این نهال. دیار بیجار گروس مهد ۴۵۰ شهید والامقام است که نوشتن در خصوص آن‌ها مدت‌های زیادی وقت لازم دارد.

در یک روز سر پاییزی برای دیدن پدر و مادر شهید وارد منزلشان شدم، استقبال گرم پدر شهید با ۷۴ سال سن حکایت از مهمان نوازی و دلگرمی آن داشت.

مادر شهید با عصای که در دست داشت به استقبالم آمد، چین و چروک صورت مهربانش از فراق جگر پاره و دلتنگی‌ها بی وقفه حکایت می‌کرد. پای صحبت‌های این مادر صبور و ایثارگر می‌نشینم تا خاطراتی از فرزندش و چگونگی تحمل سال‌ها فراق و حرف‌هایی که در دل دارد را برای خبرنگار ما روایت کند.



عشق به اهل بیت ویژگی اصلی شهید

می‌گوید اقدس نصیر، مادر شهید شیرزاد کاظمی است، از تاریخ تولد ستاره زندگیش در دوم دی ماه سال ۴۷ در یک روز سرد زمستانی که در روستای حلوایی دیده به جهان گشود برایم گفت، دومین فرزند خانواده بود و دارای سه خواهر و یک برادر دیگر.

مادر شهید با اشک‌های غلطانی که مانند مروارید از چشمانش سرازیر بود از عشق شیرازه جانش به اهل بیت به ویژه امام حسین (ع) برایمان گفت و از روزی که شیرزاد می‌خواست به جبهه اعزام بشود.

وی گفت:یک روز که مشغول پخت نان بودم با لبخندی که بر لب داشت از مدرسه برگشت و در کنارم نشست و سر صحبت را باز کرد، دانستم میخواهد چیزی بگوئید گفتم پسرم چیزی شده است که اینچنین صغری و کبری می‌چینید، با صدای لرزانی گفت: مادر همه عازم جبهه هستند.

در حالیکه برای چسباندن نان به تنور سرم را درون تنور کرده بودم گفتم شیرزاد چه میخواهید، گفت: مادر اجازه بده بروم جبهه، سرم را از تنور بیرون آوردم و گفتم هر وقت دیپلمت را گرفتید می‌روید سربازی، تا پایان درس خواندنت فکر جبهه را از سرت بیرون کن.

مادر شهید ادامه داد: چند روزی شیرزاد در فکر بود هر چه با وی صحبت می‌کردیم دمق بود و زیاد حوصله جواب دادن نداشت، همین موجب شد که به مدرسه بروم و با مدیرش صحبت کنم، مدیرش از اخلاق خوب و درس خواندن عالی شیرزاد گفت و اینکه پسر من بهترین دانش آموز مدرسه طالقانی بیجار است، با شنیدن این سخن‌ها از زبان مدیر مدرسه با خودم فکر کردم دیگر جایز نیست مانع رفتن شیرزاد که شیرازه جانم بود بشوم و همان روز که از مدرسه برگشت به او گفتم می‌خواهید به جبهه بروید برو دیگر مانع رفتنت نمی‌شویم دست علی همرات.

اقدس نصیر با صدای لرزان بیان داشت: شیرزاد علاقه شدیدی به امام حسین (ع) داشت و در دوران دانش آموزی هم عضو فعال بسیج دانش آموزی مدرسه اش بود و بالخره در تاریخ ۲۰ دی ماه سال ۶۶ در حالیکه دانش آموز سوم دبیرستان در رشته تجربی بود مانند پرنده‌ای که از قفس آزاد می‌شود به جبهه

اعزام شد و در تاریخ ۲۳ اسفند همان سال در عملیات والفجر ۱۰ به فیض عظمای شهادت نائل آمد.



یتیم نوازی و اهمیت به فرائض دینی از خصوصیات اصلی برادرم بود

فراق پسر برای مادر سخت بود، دیگر تاب سخن گفتن نداشت با خواهر شهید گفتگویم را ادامه دادم: شمسی کاظمی خواهر شهید شیرزاد کاظمی از یتیم نوازی برادرش برایم گفت: وی بیان داشت: با شیرزاد در یک مدرسه درس می‌خوانیدم چند دانش آموز داشتیم که از نعمت پدر محروم بودند، شیرزاد همیشه پول جیبی‌های که پدرمان به ما می‌داد جمع می‌کرد و میگفت شمسی من رویم نمی‌شود تو این پول را به آن بچه‌های یتیم بده

این خواهر شهید ادامه داد: برادر خیلی به فرائض دینی و حجاب اهمیت می‌داد و هیچگاه راضی نبود من و خواهرهایم بدون چادر تا دم دروازه هم برویم و بر اقامه نماز اول وقت خیلی تاکید داشت و می‌گفت: سبک شمردن نماز از نخواندن آن خیلی بدتر است.

وی تصریح کرد: شهدای ما از جان که عزیزترین سرمایه خودشان بود گذشتند تا این مملکت به دست اجنبی‌ها نیفتاد و وظیفه ما انتقال فرهنگ شهید و شهادت به نسل جدید است.

شمسی کاظمی بیان داشت: رزمنگان ما در زمان جبهه به یک ساعت دیگر خودشان امید نداشتند و حاضر بودند پوتین هایشان را از پا دربیاورند تا رزمدگان دیگر از آن استفاده کنند، چون می‌دانستند مال دنیا هیچ ارزشی ندارد.



هیچگاه نمی‌توانم سوم فروردین سال ۶۷ را فراموش کنم

خواهر شهید در حالیکه آهی از سینه کشید بیان داشت: روز اولین فروردین سال ۹۷ قرار بود نیرو‌های بسیجی اعزامی از شهرستان بیجار لشکر صاحب الزمان، سپاهیان حضرت امیر از عملیات والفجر ۱۰ غرب کشور برگردند، آن روز بسیار سخت بود هر چه منتظر ماندیم شیرزاد را در هیچکدام در اتوبوس‌ها ندیدیم.

روز دوم فروردین مادر و پدرم در حالیکه غم دنیا بر روی دلشان بود، پدم عازم شهر سنندج شد، به او گفته بودندپسر شما فردا باز می‌گردد، شب همان روز پسر دایی و بچه اش به دیدن ما آمدند، با دیدن این صحنه‌ها در منزل ما طاقت نیاوردند و به تعاونی سپاه رفتند، زمانی که برگشت چهره اش غمگین بود و حکایت از داغی بزرگ داشت، همه به گریه افتادیم و ناله سردادیم، خانه‌ی ما همچون شب عاشورا شیون و غوغا در خرابه‌ی ما برپا بود.

آن روز یعنی سوم فروردین ۶۷ مصادف با روز سوم شعبان میلاد امام حسین (ع) چه روز عظیمی روز تشییع جنازه مصادف با روز پاسدار بود، شیرزاد از همان دوران کودکی علاقه عجیبی به امام حسین (ع) داشت و روز تشیع جنازه اش هم مصادف بود با روز ولادت عشق خودش.

خواهر شهید ادامه داد:اگر چه با رفتن برادر عزیرم پشت پدر شکست، قلب ما آزرده شد، چهره‌ی خواهرانت پیر و سرشکسته از بی برادری گشتند، اما این داغ برای من سنگین‌تر است، چون معلمی دلسوز، الگویی سالم، برادری مومن و با نماز، عاشق به اهل بیت و پیرو خط امام، نگهبانی آگاه و پشتوانه‌ای محکم را از دست دادم.

خواهر شهید از مسئولان خواست در انتقال درس ایثار و آزادگی شهدا به نسل جدید دریغ نکنند و نگذارند فرهنگ جبهه و دوران دفاع مقدس به وادی فراموشی سپرده شود.
ارسال نظرات