در راستای برگزاری کنگره 5400 شهید استان کردستان و در آستانه اجلاسیه شهدای شهرستان قروه به دیدار برادر شهید منصور مخدومی آمده ایم تا در گفتگو با رزمنده هشت سال دفاع مقدس درس های جدیدی را بیاموزیم
به گزارش خبرگزاری بسیج از کردستان، چفیه را دولا میکند، میاندازد روی سرش. گلولههای اشک میغلتد روی گونههایش. دلش میخواست شهید شود؛ مانند برادرش. اما قسمت نشد. انگار خدا میخواست نایبالشهید باشد.
امروز در کنار یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در استان کردستان هستیم تا برای ما این بار نه از روزهای جنگ تحمیلی بلکه از روزهای شهادت برادرش شهید منصور مخدومی سخن بگوید.
روزهایی که اگر چه سخت بودند، اما افتخاری برای ایران و ایرانیان رقم زدند.
در خدمت هادی مخدومی رزمنده هشت سال جنگ تحمیلی و برادر شهید منصور مخدومی هستیم تا بیشتر در ارتباط با خصوصیات شهید مخدومی برای ما سخن بگویند.
دعوت میکنم خواننده گفتگوی ما باشید:
لطفا برای ما از شهید منصور مخدومی و خصوصیات رفتاری ایشان بگویید.
شهید منصور مخدومی برادر کوچکتر من بود و اختلاف سنی تقریباً زیادی بین من و منصور بود. منصور در مهرماه سال ۱۳۵۷ درست همزمان با روزهای خروش ملت مسلمان ایران علیه حکومت ستم شاهی در روستای قوچاق به دنیا آمد.
منصور فوق العاده زحمت کش و سخت کوش بود و علاقه خاصی به کار کشاورزی داشت، به همین خاطر همزمان با ادامه تحصیل در روستا به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد و از همان روزهایی که نوجوانی بیش نبود، عصای دست پدرم در کارهای کشاورزی و دامداری بود.
پدرم پیر شده بود و باید یکی از ما کمک کارش میشد و به کارهای کشاورزی، باغداری و دامداری سر و سامان میداد. من در سپاه پاسداران عضویت داشتم و زمان کافی برای رسیدگی به این امور را نداشتم و برادر کوچکمان نیز از لحاظ سنی خیلی کوچک بود، اما منصور که جوانی تنومند و کاری بود این مسئولیت را عهده دار شد و مسئولیت کارهای پدر را عهده دار شد.
منصور در فصل بهار و تابستان مشغول کار کشاورزی میشد و در فصل پاییز و زمستان که تقریباً کار کشاورزی تعطیل میشد، به پیشنهاد ما یک مغازه کوچک لوازم خانگی برای خودش دست و پا کرده بود. اما هر وقت من را میدید، مدام از کارش گله میکرد و ابراز نارضایتی میکرد. بعد از مدتی مغازه لوازم خانگی را جمع کرد و یک سوپرمارکت دایر کرد. اما این کسب و کار نیز با روحیه منصور هم خوانی نداشت و باز هم مدام ابراز نارضایتی میکرد.
چگونه شهید مخدومی وارد سپاه پاسداران شد؟
منصور که تمام کارهایش را با هماهنگی و مشورت من انجام میداد به من گفت: «دیگر خسته شده ام و نمیتوانم بیشتر از این پا روی دلم بگذارم و به کارهایی مشغول شوم که با روحیه ام سازگار نیست. من دوست دارم لباس سبز پاسداری به تن کنم و در این لباس به مملکتم خدمت کنم، مدیون هستید اگر بخواهید مانع ورود من به سپاه شوید».
ابتدا فکر میکردم قصد و نیت منصور از ورد به سپاه داشتن یک شغل دایم و حقوق ثابت است، اما منصوراز لحاظ مالی تأمین بود و نیازی به کار دولتی نداشت. وقتی پای درد دل هایش نشستم، متوجه شدم که منصور مدت هاست که میخواهد به عضویت سپاه درآید، اما به خاطر رودربایستی با من، این مطلب را عنوان نمیکند.
منصور گفت: «همان موقع که با دوستانتان به خانه پدر میآمدید و درباره عملیاتها و درگیری با نیروهای ضدانقلاب صحبت میکردید، من یک دل نه صد عاشق سپاه پاسداران شدم، اما به خاطر اینکه شما از من خواسته بودید که رسیدگی به امورات کشاورزی، باغداری، و دامداری را عهده دار شوم، نمیتوانستم به شما بگویم که دوست دارم وارد سپاه شوم، ولی دیگر بیشتر از این نمیتوانم صبرکنم. هر طور شده باید وارد سپاه شوم».
وقتی دیدم پاسخی برای حرفهای منصور ندارم، موافقت کردم که ایشان وارد سپاه شوند.
سال ۱۳۸۴ بود که منصور وارد سازمان رزم سپاه شد و به عنوان بسیجی در تیپ یکم شهید کاوه شهرستان بانه مشغول به خدمت شد. چند سالی از خدمت صادقانه منصور در گردانهای عملیاتی شهرستان بانه سپری شده بود و ایشان به عنوان نیرویی شاخص در کارهای عملیاتی، فرهنگی و ارتباط خوب و مؤثر با مردم بومی منطقه شناخته میشد. بعد از مدتی منصور به پایگاه شهید کاوه روستای نجنه منتقل شد و مسئولیت پایگاه را عهده دار شد.
نحوه شهادت شهید مخدومی چگونه بود و در چه عملیاتی شهید شدند؟
حدود یک سال از حضور منصور در پایگاه روستای نجنه سپری میشد و ایشان در این مدت توانسته بود به اوضاع پایگاه سر و سامان دهد. مدتی بعد منصور به پایگاه روستای شوی منتقل شد و بعد از سر و سامان دادن به امورات پایگاه این به بار به روستای ساوان منتقل شد. من از نزدیک به کارها و اقدامات مؤثر منصور اشراف داشتم و اگر منصور در انجام کاری به مشکل میخورد، اول من را در جریان میگذاشت و از من مشورت میخواست.
نیمه دوم مهرماه سال ۱۳۹۲ بود و قرار بود چند روز بعد مراسم عروسی دخترم را برگزار کنیم. با منصور تماس گرفتم تا قبل از برپایی مراسم به خانه بیاید و در انجام کارهای عروسی کمک کارم باشد، منصو گفت: پنج شنبه به خانه میآیم و روز جمعه عروسی را به خوبی و خوشی برگزار میکنیم.
روز پنج شنبه برای انجام کاری به همدان رفته بودم و در منزل یکی از اقوام مشغول خوردن ناهار بودم که یکی از همکارانم از سپاه سقز با من تماس گرفت و گفت: نیروهای پایگاه ساوان با ضدانقلاب درگیر شده اند. من هم که از منصور مطمئن بودم گفتم: خیالتان تخت، منصور به کار خودش وارد است و اجازه نمیدهد اتفاقی برای پایگاه بیافتد.
برای اطمینان خاطر به گوشی منصور زنگ زدم؛ آهنگ پیشواز گوشی اش "شهدا شرمنده ایم" مدام تکرار میشد، اما منصور تلفن همراهش را جواب نمیداد. پیش خودم گفتم: شاید منصور با نیروهای ضد انقلاب درگیر است و فرصت ندارد گوشی اش را پاسخ دهد، شاید هم شهید و یا مجروح شده است. با فرمانده لشکر عملیاتی ۲۲ بیت المقدس تماس گرفتم تا جریان را از ایشان برسم، سردار نریمانی که با روحیات من آشنا بود بدون مقدمه گفت: منصور شهید شده است. همان لحظه پشت گوشی تلفن به دلم برات شد که نزدیک عید قربان است و ما هم یک قربانی داشتیم و این قربانی را در راه خدا تقدیم کرده ایم.
زمان شهادت شهید مخدومی چه حس و حالی داشتید؟
خیلی سریع سوار ماشین شدم تا به طرف بانه حرکت کنم، در میانه راه به خاطر فشاری که روی خودم احساس میکردم، رانندگی را به یکی از دوستانم سپردم. زمانی که به بانه رسیدیم، قبل از اینکه بر بالین برادر شهیدم حاضر شوم، کنار پیکر مطهر شهید حاج مطلب احمدیان نشستم و بعد از آن پیکر سه شهید دیگر را نیز زیارت کردم و در نهایت بر بالین برادر شهیدم حاضر شدم. با وجود اینکه جنازه منصور پیش رویم بود، اما باورش برایم سخت بود که قبول کنم منصور به دست نیروهای ضد انقلاب به شهادت رسیده است
اقوام و آشنایان که همگی منتظر برپایی مراسم عروسی دخترم بودند با شنیدن خبر شهادت منصور خودشان را به بانه رسانده بودند و همه در غم از دست دادن منصور ناراحت بودند.
روزی که پیکر پاک شهید مخدومی در قروه تشییع شد، وضعیت شهر چگونه بود؟
به اتفاق همه دوستان و آشنایان پیکر مطهر شهید را به شهرستان قروه منتقل کردیم و در گلزار شهدا دفن کردیم، ان روز حضور مردم شهرستان قروه در تشییع جنازه برادرم را هیچ گاه فراموش نمیکنم.
مردم با شور و علاقه وصف ناپذیری به استقبال شهید آمده بودند و من همانجا گفتم برادرم اسماعیل ما در ماه ذیحجه بود که قربانی راه اسلام شد.
گناه شهدا جز اسلامخواهی و ایجاد امنیت و آرامش برای مردم نبوده است و خائنان و مزدوران تاب این را ندارند که نیروهای مسلح ما را تحمل کنند
سخن پایانی شما:
ما مجد و بزرگی و عظمت خود را با نثار شهدای بسیار به دست آوردهایم و ذلت را نمیپذیریم؛ و امروز این برای ما وظیفه است که پاسدار و قدردان خون شهیدان باشیم و در راه اعتلای پرچم مقدس جمهوری اسلامی تلاش کنیم.
یادگاران شهید
شهید منصور مخدومی در روز هجدهم مهرماه سال ۱۳۹۲ در روستای ساوان از توابع بخش مرکزی بانه به همراه چهار تن از همرزمانش به شهادت رسید. از شهید منصور مخدومی دو فرزند به یادگار مانده است؛ محمد دانیال و زهرا خانم که در زمان شهادت پدرشان به ترتیب ۵ ساله و یک ساله بودند.
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانه هایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.
سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسه ای.
انتهای پیام/۷۷۲۷
امروز در کنار یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در استان کردستان هستیم تا برای ما این بار نه از روزهای جنگ تحمیلی بلکه از روزهای شهادت برادرش شهید منصور مخدومی سخن بگوید.
روزهایی که اگر چه سخت بودند، اما افتخاری برای ایران و ایرانیان رقم زدند.
در خدمت هادی مخدومی رزمنده هشت سال جنگ تحمیلی و برادر شهید منصور مخدومی هستیم تا بیشتر در ارتباط با خصوصیات شهید مخدومی برای ما سخن بگویند.
دعوت میکنم خواننده گفتگوی ما باشید:
لطفا برای ما از شهید منصور مخدومی و خصوصیات رفتاری ایشان بگویید.
شهید منصور مخدومی برادر کوچکتر من بود و اختلاف سنی تقریباً زیادی بین من و منصور بود. منصور در مهرماه سال ۱۳۵۷ درست همزمان با روزهای خروش ملت مسلمان ایران علیه حکومت ستم شاهی در روستای قوچاق به دنیا آمد.
منصور فوق العاده زحمت کش و سخت کوش بود و علاقه خاصی به کار کشاورزی داشت، به همین خاطر همزمان با ادامه تحصیل در روستا به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد و از همان روزهایی که نوجوانی بیش نبود، عصای دست پدرم در کارهای کشاورزی و دامداری بود.
پدرم پیر شده بود و باید یکی از ما کمک کارش میشد و به کارهای کشاورزی، باغداری و دامداری سر و سامان میداد. من در سپاه پاسداران عضویت داشتم و زمان کافی برای رسیدگی به این امور را نداشتم و برادر کوچکمان نیز از لحاظ سنی خیلی کوچک بود، اما منصور که جوانی تنومند و کاری بود این مسئولیت را عهده دار شد و مسئولیت کارهای پدر را عهده دار شد.
منصور در فصل بهار و تابستان مشغول کار کشاورزی میشد و در فصل پاییز و زمستان که تقریباً کار کشاورزی تعطیل میشد، به پیشنهاد ما یک مغازه کوچک لوازم خانگی برای خودش دست و پا کرده بود. اما هر وقت من را میدید، مدام از کارش گله میکرد و ابراز نارضایتی میکرد. بعد از مدتی مغازه لوازم خانگی را جمع کرد و یک سوپرمارکت دایر کرد. اما این کسب و کار نیز با روحیه منصور هم خوانی نداشت و باز هم مدام ابراز نارضایتی میکرد.
چگونه شهید مخدومی وارد سپاه پاسداران شد؟
منصور که تمام کارهایش را با هماهنگی و مشورت من انجام میداد به من گفت: «دیگر خسته شده ام و نمیتوانم بیشتر از این پا روی دلم بگذارم و به کارهایی مشغول شوم که با روحیه ام سازگار نیست. من دوست دارم لباس سبز پاسداری به تن کنم و در این لباس به مملکتم خدمت کنم، مدیون هستید اگر بخواهید مانع ورود من به سپاه شوید».
ابتدا فکر میکردم قصد و نیت منصور از ورد به سپاه داشتن یک شغل دایم و حقوق ثابت است، اما منصوراز لحاظ مالی تأمین بود و نیازی به کار دولتی نداشت. وقتی پای درد دل هایش نشستم، متوجه شدم که منصور مدت هاست که میخواهد به عضویت سپاه درآید، اما به خاطر رودربایستی با من، این مطلب را عنوان نمیکند.
منصور گفت: «همان موقع که با دوستانتان به خانه پدر میآمدید و درباره عملیاتها و درگیری با نیروهای ضدانقلاب صحبت میکردید، من یک دل نه صد عاشق سپاه پاسداران شدم، اما به خاطر اینکه شما از من خواسته بودید که رسیدگی به امورات کشاورزی، باغداری، و دامداری را عهده دار شوم، نمیتوانستم به شما بگویم که دوست دارم وارد سپاه شوم، ولی دیگر بیشتر از این نمیتوانم صبرکنم. هر طور شده باید وارد سپاه شوم».
وقتی دیدم پاسخی برای حرفهای منصور ندارم، موافقت کردم که ایشان وارد سپاه شوند.
سال ۱۳۸۴ بود که منصور وارد سازمان رزم سپاه شد و به عنوان بسیجی در تیپ یکم شهید کاوه شهرستان بانه مشغول به خدمت شد. چند سالی از خدمت صادقانه منصور در گردانهای عملیاتی شهرستان بانه سپری شده بود و ایشان به عنوان نیرویی شاخص در کارهای عملیاتی، فرهنگی و ارتباط خوب و مؤثر با مردم بومی منطقه شناخته میشد. بعد از مدتی منصور به پایگاه شهید کاوه روستای نجنه منتقل شد و مسئولیت پایگاه را عهده دار شد.
نحوه شهادت شهید مخدومی چگونه بود و در چه عملیاتی شهید شدند؟
حدود یک سال از حضور منصور در پایگاه روستای نجنه سپری میشد و ایشان در این مدت توانسته بود به اوضاع پایگاه سر و سامان دهد. مدتی بعد منصور به پایگاه روستای شوی منتقل شد و بعد از سر و سامان دادن به امورات پایگاه این به بار به روستای ساوان منتقل شد. من از نزدیک به کارها و اقدامات مؤثر منصور اشراف داشتم و اگر منصور در انجام کاری به مشکل میخورد، اول من را در جریان میگذاشت و از من مشورت میخواست.
نیمه دوم مهرماه سال ۱۳۹۲ بود و قرار بود چند روز بعد مراسم عروسی دخترم را برگزار کنیم. با منصور تماس گرفتم تا قبل از برپایی مراسم به خانه بیاید و در انجام کارهای عروسی کمک کارم باشد، منصو گفت: پنج شنبه به خانه میآیم و روز جمعه عروسی را به خوبی و خوشی برگزار میکنیم.
روز پنج شنبه برای انجام کاری به همدان رفته بودم و در منزل یکی از اقوام مشغول خوردن ناهار بودم که یکی از همکارانم از سپاه سقز با من تماس گرفت و گفت: نیروهای پایگاه ساوان با ضدانقلاب درگیر شده اند. من هم که از منصور مطمئن بودم گفتم: خیالتان تخت، منصور به کار خودش وارد است و اجازه نمیدهد اتفاقی برای پایگاه بیافتد.
برای اطمینان خاطر به گوشی منصور زنگ زدم؛ آهنگ پیشواز گوشی اش "شهدا شرمنده ایم" مدام تکرار میشد، اما منصور تلفن همراهش را جواب نمیداد. پیش خودم گفتم: شاید منصور با نیروهای ضد انقلاب درگیر است و فرصت ندارد گوشی اش را پاسخ دهد، شاید هم شهید و یا مجروح شده است. با فرمانده لشکر عملیاتی ۲۲ بیت المقدس تماس گرفتم تا جریان را از ایشان برسم، سردار نریمانی که با روحیات من آشنا بود بدون مقدمه گفت: منصور شهید شده است. همان لحظه پشت گوشی تلفن به دلم برات شد که نزدیک عید قربان است و ما هم یک قربانی داشتیم و این قربانی را در راه خدا تقدیم کرده ایم.
زمان شهادت شهید مخدومی چه حس و حالی داشتید؟
خیلی سریع سوار ماشین شدم تا به طرف بانه حرکت کنم، در میانه راه به خاطر فشاری که روی خودم احساس میکردم، رانندگی را به یکی از دوستانم سپردم. زمانی که به بانه رسیدیم، قبل از اینکه بر بالین برادر شهیدم حاضر شوم، کنار پیکر مطهر شهید حاج مطلب احمدیان نشستم و بعد از آن پیکر سه شهید دیگر را نیز زیارت کردم و در نهایت بر بالین برادر شهیدم حاضر شدم. با وجود اینکه جنازه منصور پیش رویم بود، اما باورش برایم سخت بود که قبول کنم منصور به دست نیروهای ضد انقلاب به شهادت رسیده است
اقوام و آشنایان که همگی منتظر برپایی مراسم عروسی دخترم بودند با شنیدن خبر شهادت منصور خودشان را به بانه رسانده بودند و همه در غم از دست دادن منصور ناراحت بودند.
روزی که پیکر پاک شهید مخدومی در قروه تشییع شد، وضعیت شهر چگونه بود؟
به اتفاق همه دوستان و آشنایان پیکر مطهر شهید را به شهرستان قروه منتقل کردیم و در گلزار شهدا دفن کردیم، ان روز حضور مردم شهرستان قروه در تشییع جنازه برادرم را هیچ گاه فراموش نمیکنم.
مردم با شور و علاقه وصف ناپذیری به استقبال شهید آمده بودند و من همانجا گفتم برادرم اسماعیل ما در ماه ذیحجه بود که قربانی راه اسلام شد.
گناه شهدا جز اسلامخواهی و ایجاد امنیت و آرامش برای مردم نبوده است و خائنان و مزدوران تاب این را ندارند که نیروهای مسلح ما را تحمل کنند
سخن پایانی شما:
ما مجد و بزرگی و عظمت خود را با نثار شهدای بسیار به دست آوردهایم و ذلت را نمیپذیریم؛ و امروز این برای ما وظیفه است که پاسدار و قدردان خون شهیدان باشیم و در راه اعتلای پرچم مقدس جمهوری اسلامی تلاش کنیم.
یادگاران شهید
شهید منصور مخدومی در روز هجدهم مهرماه سال ۱۳۹۲ در روستای ساوان از توابع بخش مرکزی بانه به همراه چهار تن از همرزمانش به شهادت رسید. از شهید منصور مخدومی دو فرزند به یادگار مانده است؛ محمد دانیال و زهرا خانم که در زمان شهادت پدرشان به ترتیب ۵ ساله و یک ساله بودند.
رفتی تا در رگهای وطن، خون حیات جاری شود
سالهاست که آسمان، کوچ غریبت را بر شانه هایمان، پرنده میتکاند و آفتاب، مسیر چشمانت را به انگشت نشان میدهد و میگرید.
سالهاست که رفتهای و بادها، بوی پیراهنت را بر خاکریزهای بسیار، مویه میکنند. تو انعکاس روشن خورشید در رودخانههای سرخ حماسه ای.
انتهای پیام/۷۷۲۷
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
آخرین اخبار