خبرهای داغ:
گفت و گوی خواندنی بسیج با همسر مرحوم حسنی

از مبارزه با گروهک‌های تروریستی تا وساطت برای اعدام

حجت الاسلام غلامرضا حسنی یکی از چهره‌های شاخص قبل و بعد از پیروزی انقلاب است که نه‌تنها در آذربایجان غربی بلکه در سراسر کشور شناخته شده است که با همسر وی گفت و گویی را ترتیب داده‌ایم.
کد خبر: ۹۱۰۳۱۵۸
|
۰۳ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۹:۳۸

 به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، کیست که نداند حجت الاسلام غلامرضا حسنی امام جمعه فقید ارومیه چه کسی بود و برای آذربایجان غربی و امنیت این خطه چه کارهایی کرد.

ولی لازم است برای شناخت هر چه بیشتر این عالم مبارز به پای صحبت‌های همسر وی«عفت عربلویی» نشسته شود؛ چه بسا از لابه‌لای صحبت‌هایش به اوج فداکاری و ایثار این زن پی ببریم.

وی در ارتباط با نحوه آشنایی و ازدواج خود با حجت‌الاسلام حسنی می‌گوید که خواهر شهید هستم و با جمعی از بانوان به کلاس‌های قرآن خانم امینی مادر شهید امینی می‌رفتم.

پس خبر رسید که حاج آقا می‌خواهد همسری را انتخاب کند چون به دلیل کهولت سن همسر اولش قادر نبود کارهای شخصی‌اش را انجام دهد و امور منزل را رتق و فتق کند و کمک‌حالش باشد من را معرفی کردند.

22 سال با حسنی زندگی کردم/ حاج آقا ورودم به این زندگی را جهاد می‌دانست

بچه ندارم و در طول سی و چند سال زندگی مشترک با حاج آقا حسنی تقدیر این بود که صاحب اولاد نشوم پس همه وقتم صرف خودش می‌شد.

وقتی مهمان به منزل می‌آمد یا اینکه می‌خواست مطالعه کند یا غذا بخورد در کنارش بودم و هر چیزی می‌خواست به دستش می‌دادم.

و در این چند سالی که با حاج آقا حسنی زندگی کردم علاوه بر همسر، پرستار و منشی او هم بودم و چون همسرشان هم‌سان خودشان بود پس بار مسئولیت خانه، رسیدگی به امور منزل و استقبال از مهمانان مختلف اعم از نظامی، اداری و مردمی با من بود.

22 سال با حاج آقا زندگی کردم، 36 ساله بودم که به عقدش درآمدم در حالی که او 76 سال داشت همیشه به من می‌گفت که «ازدواج من با او نوعی جهاد است».

به ویژه اینکه از سال 91 عمده کار من پرستاری بود چون علائم آلزایمر خودش را نشان می‌داد و تزریق انسولین را خودم انجام می‌دادم.

مثل یک دستیار و پرستار شبانه‌روز در کنار حاج آقا بودم

مثل یک دستیار شبانه‌روز در کنار حاج آقا بودم و برای کارهایش اعم از تغذیه تا دادن قلم و کتاب به دستش کمک می‌کردم و نامه‌ای به منزل می‌آمد دریافت می‌کردم یا نامه‌های حاج آقا را پست می‌کردم.

گاهی می‌دیدید که یک دسته جمعیت از 10 تا 30 نفر به خانه آمدند پذیرایی از آنها وظیفه من بود، همین موضوع باعث شده بود در جریان کارهای مختلف حاج آقا قرار بگیرم.

البته خودش هم برخی مطالب به ویژه موارد طلاب و حوزه علمیه را تعریف می‌کرد از طرف دیگر چون خانه، محل کارش هم بود و رفت و آمدهای مسئولان و مردم دائم صورت می‌گرفت خودم در جریان مسائل قرار می‌گرفتم.

از حاج آقا که خاطره خیلی زیاد دارم چون شب و روز و دائم با هم بودیم و هر موقع لازم می‌شد قرص‌ها و داروهایش را برمی‌داشتم و کنارش می‌رفتم چون معده‌اش ناراحت بود و دیابت داشت پس باید مراقبت می‌شد.

ولی برنامه‌های روز جمعه‌ به این منوال بود که بعد از بیدار شدن از خواب اول نماز صبح و نماز امام زمان (عج) می‌خواند و بعد از صبحانه و کمی مطالعه می‌کرد با هم به مصلی می‌رفتیم و برمی‌گشتیم، تا آخرین لحظه‌ها کنارش بودم.

حسنی یک مرد سنتی بود

قبل از اینکه با هم ازدواج کنیم در عملیات‌های مختلف به ویژه اتفاقاتی که در استان پیش می‌آمد شرکت می‌کرد و به نوعی آنها را رهبری می‌کرد ولی بعد از ازدواج به جز یکی دو مورد که باعث شد ده بیست روز در کوه و کمر بماند و منزل نیاید اتفاق خاصی پی نیامد.

این روزها مُد شده است که آقایان در کار خانه پا به پای زن کار می‌کنند ولی آن موقع این طور نبود به ویژه اینکه حاج آقا 30 سال از من بزرگتر بود پس احترامش بر من واجب بود و انتظاری نداشتم.

از طرفی در انجام کارهای خودش حتی برداشتن یک لیوان آب از یخچال ناتوان بود و من باید همیشه خدمتش را می‌کردم؛ همان قدر که در بیرون از منزل شجاع و مقتدر بود ولی در منزل ناتوان بود.

قضیه اوجالان؛ حسنی کفن پوشید شد و مقابل اخلال گران ایستاد

یک بار در ارومیه ماجرایی پیش آمد که هنوز مردم از آن یاد می‌کنند، قضیه اوجالان بود؛ جمعه بود و هنوز سپیده نزده بود که جمعه بود و  سپیده نزده بود که حاج آقا لباس رزمی خود را پوشید و اسلحه به دست گرفت و عمامه‌اش را به من داد و گفت «این را برای من کفن کُن» پس آن را باز کرده و از دو طرف دوختم.

بعد حاج آقا چون نماز جمعه را به یکی از روحانیان شاخص شهر سپرده بود پس خودش به طرف استانداری راه افتاد.

صبح ساعت 6 بود که در اعتراض به تصمیم استاندار وقت مقابل استانداری ایستاد که «به چه حقی برای اعتراض به دستگیری اوجالان در ترکیه عده‌ای را برای آشوب در شهر فرا‌ می‌خوانید، هر اتفاقی در ترکیه افتاده همان جا باید حل شود و به مردم ما ربطی ندارد».

آن موقع یک عده به خاطر برخی‌ القائات و اغواگری‌ها امنیت شهر را به هم می‌زدند و شیشه‌ها را می‌شکستند و ناآرامی به بار می‌آوردند و کسی هم جرات نمی‌کرد حتی در مواقع ضروری از خانه بیرون بیاید.

صبح که حاج آقا کفن‌پوش مقابل استانداری ایستاد و این صحبت‌ها را کرد پس خود به خود آشوب‌ها فروکش کرد و امنیت به شهر برگشت.

روزنامه‌های جریان اصلاحات و تخریب وجهه حجت الاسلام حسنی

روزنامه‌های وابسته به جریان اصلاحات و در راس آنها صبح امروز پیوسته علیه حاج آقا مطلب می‌نوشتند و حرف‌هایش را تقطیع کرده و بخش‌هایی از گفته‌هایش را مطرح می‌کردند که در نظر مخاطب مضحک بود، حتی صدا و سیما حرف‌هایش را می‌برید و فقط بخشی از آن را پخش می‌کرد.

در فتنه 88 حجت الاسلام حسنی طرفدار ولایت بود

در فتنه 88 هم موضع حاج آقا مشخص بود چون به مقام معظم رهبری ارادت داشت و تا لحظه فوت‌ این علاقه و فرمانبرداری در وجودش بود.

یکی از موضوع‌های داغ از دهه 70 به این طرف خشک شدن دریاچه ارومیه بود که حاج آقا در این زمینه حرف داشت معتقد بود، حفر بی‌رویه چاه در آن منطقه و ویلاسازی طبیعت را نابود می‌کند.

حسنی همیشه خودش را سِپَر مردم می‌کرد

هر اتفاق اعم از اغتشاش و ناآرامی که در ارومیه و حومه رخ می‌داد حاج آقا خودش را سپر بَلا می‌کرد و کفن می‌پوشید و به وسط گود می‌رفت چنین مردی را تا حالا روزگار به خود ندیده است هم مبارز باشد و اسلحه به دست بگیرد و تانک سوار شود هم بیل به دست بگیرد کشاورزی کند هم روحانی باشد و به منبر برود.

یک مرد متفاوت با مردهای روزگار خود بود؛ حالا ببینیم کسی مشابه او در سال‌های بعد وجود خواهد داشت یا نه ؟!

وساطت بین مردم؛ از پناه دادن به یک دختر کُرد تا میانجگیری برای اعدام نشدن

برای اینکه بدانید در منزل ما که در واقع محل کار حاج آقا بود چه خبر بود، یک سری به دفتر حجت الاسلام قریشی امام جمعه فعلی ارومیه بزنید، مردم مدام به دلایل مختلف و رسیدگی به مشکلات‌شان به دفترش سر می‌زنند، خانه ما هم سال‌ها این شرایط را داشت.

برای اعدام، طلاق، قتل، دیه و ده‌ها مشکل دیگر به خانه و دیدن حاج آقا می‌آمدند؛ می‌دیدید دو نفر دعوا کرده‌اند و قتلی رخ داده و نزدیکان قاتل برای واسطه شدن حاج آقا و اعدام نشدن این فرد به دیدنش می‌آمدند.

اگر می‌توانستیم کاری بکنیم خوشحال می‌شدیم ولی وقتی که پای قانون و قضاوت و ... در میان بود و عملا کاری از دست‌مان ساخته نبود غصه آن روی دل‌مان سنگینی می‌کرد و مدام این قبیل مسائل روی هم تلنبار می‌شد.

گاهی هم پیش می‌آمد که یک مسیحی می‌خواست با مسلمان ازدواج کند پس از خانواده و کاشانه خودشان دل می‌کندند و چهار پنج روز به خانه ما می‌‌آمدند و پیش ما می‌ماندند تا این که مراحل طی شده و جوان مسیحی اسلام را پذیرفته و حاج آقا عقدشان را جاری کند.

شایع است که حاج آقا با قوم کُرد میانه خوبی نداشت ولی من که بیست و چند سال با او زندگی کردم واقعیت را می‌دانم چون اتفاق افتاده بود که یک دختر کُردزبان از منزل فرار می‌کرد و به ما پناه می‌آورد و حاج آقا با روی گشاده می‌پذیرفت تا اینکه مشکل دختر با خانواده‌اش حل شود.

حسنی یک چریک کشاورز بود

حسنی نه‌تنها چریک و طبق لقبی که مردم دادند ژنرال بود بلکه از راه کشاورزی زندگی‌مان را می‌گذراندیم به تولید و کشت و زرع علاقه داشت؛ وقتی جوانان برای گله از بیکاری منزل ما می‌آمدند از اینکه دنبال کارمندی هستند اعصابش خرد می‌شد.

حاج آقا می‌گفت نباید دنبال میز و کار دفتری باشند بلکه بهتر است در روستای محل زندگی خود با سرمایه اندکی شغل آبا اجدادی خود را دنبال کنید و به آن رونق دهید.

به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، حجت الاسلام غلامرضا حسنی مبارز سال‌های قبل از پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی بوده و بعد از استقرار نظام اسلامی هم با گروهک‌های داخل استان درگیر بوده و آرامش و امنیت را در آذربایجان غربی برقرار کرد.

گفت و گو از سونیا بدیع

انتهای پیام

ارسال نظرات
آخرین اخبار