خبرهای داغ:
به‌بهانۀ سالروز فرار شاه معدوم از ایران

بزرگ‌ترین گناهِ محمدرضا پهلوی چه بود؟

کتاب «شب ظلمانی شاهنشاهی» شامل مجموعه بیانات مقام معظم رهبری دربارۀ حکومت‌های پادشاهی ایران است که درقالبی حتی‌الامکان منسجم ضمن پنج فصل ارائه شده است. به مناسبت سالروز فرار شاه معدوم نگاهی به این کتاب می‌شود.
کد خبر: ۹۱۰۳۶۰۰
|
۱۱ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۸:۰۰

به گزارش خبرگزاری بسیج، کتاب «شب ظلمانی شاهنشاهی» که از سوی انتشارات انقلاب اسلامی منتشر شده است، که در آن مجموعه بیانات مقام معظم رهبری دربارۀ حکومت‌های پادشاهی ایران را جمع‌آوری، تنظیم و در قالبی حتی‌الامکان منسجم ضمن پنج فصل ارائه شده است.

 

به مناسبت سالروز فرار شاه معدوم از ایران، به مطالب بخشی از این کتاب که به یکی از سیاه‌ترین ابعاد حکومت پهلوی پرداخته، مروری مختصر خواهیم داشت:

ابعاد وابستگی در کارنامۀ سیاه پهلوی
کشور ایران تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، یک کشور وابسته بود. این وابستگی به‌خصوص در پنجاه‌وچند سالی که نظام منحوس وفاسد پهلوی برسرکار بود، به اوج خود رسیده بود. به عقیدۀ آیت‌الله خامنه‌ای، یکی از بزرگ‌ترین جرائم و گناهان رژیم محمدرضا پهلوی، این بود که کشور را در جهات مختلف، از فنّی و صنعتی و اقتصادی و فرهنگی وابسته نگه داشت و وابسته‌تر کرد.(1)  لذا این حکومت در بی‌کفایتی و فساد و سرسپردگی به بیگانگان در میان حکومت‌های فاسد این منطقه، از همه روسیاه‌تر بود.(2)  ایشان با بیان این حقیقت که «مادرِ همه ی آفت‌های ملی، وابستگی است»(3)، برخی از موارد و مصادیق این وابستگی را بیان می‌کند تا معلوم شود که وجه‌ی درونی و ایرانی انقلاب، چه عظمتی برای این ملت به وجود آورده  و چه کار بزرگی انجام داده است.


1- در حوزه سیاست
برای یک ملت هیچ ننگی بالاتر از این نیست که حکام، فرمانروایان، سیاستمداران و سررشته‌داران امور کشورش را دولت دیگری به وسیله‌ی سفارتخانه خود بیاورد و ببرد! کدام ننگ برای یک ملت، از این بالاتر است‌؟!

رضاخان قلدر که در مقابل مردم خودش اینجور وحشیانه، وقیحانه، بی‌ملاحظه و ستیزه‌گرانه رفتار و برخورد می‌کرد، در مقابل انگلیسی‌ها خوار و ذلیل بود. چون از ابتدا او را انگلیسی‌ها در ایران بر سر کار آوردند و به حکومت رساندند. این حرفی نیست که مخالفین رضاخان بگویند. خود وابستگان به آن رژیم و همه‌ی مورخین بی‌طرف و بی‌نظر هم به همین مطلب تصریح واعتراف کرده‌اند. خود انگلیسی‌ها هم رضاخان را بردند؛ چون در اثنای سلطنت او احساس کردند که رژیم پهلوی به قدرت آلمان، که آن وقت‌ها -در اثنای جنگ بین‌الملل دوم- پیشرفت‌های مختصری به دست آورده بود، گرایشی پیدا کرده است. همچنین، به‌خاطر اینکه اخلاق رضاخانی با اخلاق هیتلری به هم شبیه بود؛ به طوری که رضاخان به هیتلر علاقه‌مند و دلبسته شده بود؛ انگلیسی‌ها این را احساس کردند. طاقت نیاوردند و رضاخان را برداشتند. مثل یک عبدِ ذلیل از ایران خارجش کردند و بعدش هم محمدرضا را به حکومت رساندند. این، مطلبی است که خود آنها هم به آن اعتراف کرده‌اند و جزو مسلمات و واضحات است.

اما بعدش هم، پس از آنکه در سال ۱۳۲۰ رضاخان را بردند، پسر او محمدرضا تا چند روز نمی‌دانست که آیا پادشاه خواهد بود یا نه! من نقلی را از یکی از وابستگان به رژیم محمدرضا عرض میکنم؛ شما ببینید این وابستگی در چه حد پست‌کننده و ذلت‌آور بوده است.

می‌رسیم به محمدرضا پهلوی؛ در اوایل رفتن رضاخان که هنوز تکلیف سلطنت در ایران درست معلوم نشده بود، سفیر انگلیس در تهران به کسی که از طرف محمدرضا به او مراجعه کرده بود تا تکلیف خودش را بداند، می‌گوید که چون برطبق اطلاعات ما، محمدرضا به رادیو برلین گوشی می‌کند و پیشرفت‌های آلمان را روی نقشه پی می‌گیرد، پس مورد اعتماد ما نیست. آن شخص، خبر را به محمدرضا می‌دهد. او هم گوش‌کردن به رادیو برلین را ترک میکند و کنار میگذارد! آن وقت سفیر انگلیس می‌گوید: «حالا دیگر عیبی ندارد؛ می‌شود او را به سلطنت انتخاب کرد.» طبعاً رژیم و دولتی که در رأس آن کسی قرار دارد که تا این حد به یک سفارت بیگانه وابسته است که آنها برای سلطنت او شرط‌های حقیر و ذلت‌آوری از این قبیل معین میکنند و او هم آن شرط‌ها را می‌پذیرد و عمل میکند تا آنها او را به سلطنت برسانند، دیگر معلوم است که در طول سلطنتش هم چقدر به بیرون از این مرزها و به قدرت‌های خارجی وابسته است. اینها حقایق تاریخ این کشور است.

نمونۀ دیگر از این وابستگی را در ماجرای مصدق می‌توانیم مشاهده کنیم؛ وقتی نهضت مصدّق در این کشور پیش آمد –که یک نهضت ملی بود- جایی که احساس‌خطر بیشتری کرد، دستگاه حکومت و سلطنت نبود؛ بلکه انگلیسی‌ها بودند! بعد هم که دیدند از عهدۀ کار برنمی‌آیند، آمریکایی‌ها را وارد گود کردند که آمریکایی‌ها در نهایت صحنه را از دست انگلیسی‌ها ربودند و حاکم شدند. یک نفر بلند شد و با یک چمدان دلار به اینجا آمد و با ایجاد یک بحران مصنوعی، حکومت ملّی را سرنگون کرد و رژیم محمدرضا پهلوی را بر کشور مسلّط کرد.

2-در حوزه فرهنگ
یک روز به جامعه‌ی ما اینجور تفهیم کرده بودند که راه پیشرفت این است که ما از غربی‌ها تقلید کنیم؛ آن هم نه تقلید در دانش‌آموزی و دانش اندوزی، تقلید در ظواهر؛ یعنی زن‌هایمان بی‌حجاب بشوند؛ مردهایمان کلاه فلان‌جور و  لباس فلان‌جور بپوشند. می‌دانید در کشور ما، دوره‌ای بر مردم ماگذشت که گذاشتن یک کلاه مخصوص به نام کلاه پهلوی اجباری شد و اگر کسی این کلاه را بر سر نمی‌گذاشت، مجرم شمرده می‌شد! بعد یک قدم جلوتر رفتند، گفتند یا کلاه پهلوی یا شاپو؛ چون غربی‌ها و اروپایی‌ها این لباس را می‌پوشند. انواع و اقسام لباس‌هایی که در داخل کشور –لباس‌های محلی- پوشیده می‌شد، همه منسوخ و ممنوع شد؛ برای اینکه لباس متحدالشکلِ ازغرب‌آمده، پوشانده بشود. برای چی؟ برای پیشرفت! پیشرفت کشور را در این دانستند که مردها و زن‌های ما رسوم و آداب پوشش غربی را تقلید کنند!! ببینید چقدر خسارت‌بار و مایۀ شرمندگی است! البته آن روز نه فقط شرمنده نمی‌شدند، کمه افتخار هم می‌کردند و با صدای بلند هم این را فریاد می‌زدند!

مسئله اینست که یک‌وقت انسان خودش آگاهانه انتخاب می‌کند که یک غذای خاص را بخورد؛ اما یک‌وقت شخص را بی‌هوش می‌کنند یا می‌خوابانند و پایش را می‌گیرند و با آمپول چیزی را به او تزریق می‌کنند! کاری که رژیم و خاندان فاسد پهلوی سعی می‌کردند با مردم ایران بکنند، همین بوده، یعنی با انواع شیوه‌ها و روش‌ها سعی کردند «فرهنگ غربی» را بر کشور ما حاکم کنند.

درواقع استعمار این برنامه‌ریزی را کرد تا از شرّ و تعرّض و بیداری مردم جلوگیری کنند و امپراطوری قدرت شیطانی خود را حفظ کند. البته این جریان قبل از سلطنت پهلوی شروع شد، اما در آن رژیم منحوس، این روند را شدّت بخشیدند. در اشاعۀ فرهنگ غربی در جامعه زیاد کوشیدند و متأسفانه موفق هم شدند. امروز اگر تمایلات برخی خانواده‌های ایرانی داخل کشور را به انجام آن آداب و اطوار و لباس و معاشرت می‌بینید، نتیجۀ همان فرهنگ‌سازی‌ها است. این حقیقتاً یکی از آفات اجتماعی جدّی ما است که ریشه‌اش به دوران طاغوت برمی‌گردد. همینکه افراد دلبستۀ تولیدات بیگانه باشند. یعنی خوششان می‌آید که بگویند فلان نشان خارجی روی لباس‌شان یا روی وسایل شخصی‌شان هست. این یک بیماری است.

3- در حوزه اقتصاد
یک روزی در این کشور مسؤولین دولتی ما می‌گفتند که ایرانی یک لولهنگ هم نمی‌تواند درست کند! عملاً هم همه چیز را وارد کردند. در همان دوره‌ی طاغوت یک فردی از بلندپایگان دولتی که تصادفاً بنده را در یک مجلسی دید –ما که با این‌ها هیچ‌وقت ارتباطی نداشتیم، ملاقات هم نمی‌کردیم- من داشتم انتقاد می‌کردم. این روکرد به ما وگفت: «چی‌چی را انتقاد میکنید؟ ما مثل آقا نشسته‌ایم، کشورهای دیگر مثل نوکر دارند برای ما کار می‌کنند، کالا می‌فرستند داخل؛ این بد است؟» شما ببینید؛ این منطق دولتمردان دوره‌ی طاغوت بود. حالا ظاهرش این منطق است، باطنش چیزهای دیگر بود؛ فسادهای اقتصادی فراوان و فسادهای اخلاقی فراوان بود.

لذا صنعت دقیق ما که جای خود دارد، حتی کشاورزی ما را وابسته کردند و بیگانگان و قدرت‌های حاکم و رژیم منحطّ پهلوی و قبلی‌ها، کاری کردند که کشاورزی ما با پیشرفت‌های علمی دنیا ناآشنا باشد. سرنوشت کشور را در نانش، در گندم و سیلوی گندم و وسیلۀ آردکردنِ گندم و در مواد غذایی‌اش و در همه‌چیزش به خارج وابسته کرد! به‌طوری که اگر یک‌وقتی دشمنان اراده کنند، بتوانند این ملّت را از همه‌چیز محروم کنند و از پا در بیاورند.

آن‌ها با نابودکردن کشاورزی ملی و وابسته‌کردن صنعت ناقص و معیوب و بازگذاشتن دست بیگانگان حریص و نوکران دربار و غارت منابع نفتی و بذل و بخشش ثروت ملی به اربابان آمریکایی و اروپایی و ویران کردن روستاها و تبدیل ایران به بازارِ کالاهای بی‌ارزش خارجی و پس‌مانده‌ی محصولات کشاورزی آمریکا و برنامه‌های خائنانه‌ی دیگری از این قبیل، اقتصاد کشور را دچار انحطاط مزمن و وابسته به اراده‌ی قدرت‌های خارجی کرده و رگ حیات ملت را به دست دشمنان سپرده بودند.

4- در حوزه عمران
آن روزی که راه‌آهن به این کشور آمد، آنچه که در وهله اول به ذهن هرکسی می‌رسید، این بود که مرکز کشور را از راه این استان‌های مرکزی -یعنی اصفهان و فارس- به خلیج‌فارس متصل کنند؛ این طبیعی‌ترین کاری بود که در این کشور ممکن بود انجام بگیرد. اما آن‌ها این کار را نکردند. آن نویسنده‌ی سیاسی انگلیسی که خودش سیاستمدار است وابسته‌ به همان دستگاه استعماری خائن به منافع این کشور، در کتابی که نوشته و ترجمه شده به فارسی به نام «ایران و قضیه‌ی ایران»، اعتراف میکند که راه آهن ایران باید از تهران می‌آمد، از مرکز کشور از استان اصفهان، از استان فارس عبور میکرد، میرفت تا میرسید به خلیج فارس؛ اما این کار انجام نگرفت. راه‌آهن ایران را در دوران طاغوت، در دوران رضاخان، با محاسبه‌ی منافع قدرت‌هایی که دشمنان بزرگ این کشور محسوب میشدند، یعنی انگلیس و روس آن روز کشیدند، اسمش را هم گذاشتند راه‌آهن سراسری! دروغ محض؛ کدام سراسری؟ برای اینکه جبهه‌ی آن روز متفق جنگ -یعنی انگلیس و روس۔ بتوانند در دو طرف کشور ما سلاح و مهمات منتقل کنند، از نفت کشور بتوانند استفاده کنند، آمدند از بخشی از خلیج‌فارس، آن هم با یک فاصله‌ای، راه‌آهنی کشیدند به تهران؛ از آنجا هم به بخشی از دریای خزر، برای اینکه قشون روس و قشون انگلیس بتوانند به همدیگر متصل شوند و سلاح و تجهیزات و امکانات منتقل کنند و نفت ایران را بردارند ببرند هرجایی که می‌خواهند، مصرف کنند؛ یعنی سیاست حاکم بر یک عمل عمرانی در کشور که عبارت است از ساخت خط آهن اینقدر تحت‌تأثیر سیاست‌های استعماری در کشور انجام می‌گرفت. آن‌وقت نتیجه این می‌شود که شیراز در قلب کشور راه‌آهن ندارد.

این نمایی بود از شدّت وابستگی حکومت پهلوی به اجانب و استعمارگران سیاه تاریخ؛ به همین دلیل است که می‌بینیم آمریکایی‌ها با چنین دشمنی و لجاجت و بُغضی به ملت ایران و انقلاب اسلامی و نظام اسلامی نگاه می‌کنند؛ به‌خاطر این‌که چنین دورانی را گذرانده‌اند؛ چنین کشور و نظامی از دست آن‌ها رفته است. لذا دشمنی آن‌ها با انقلاب تمام‌شدنی نیست.

علاقمندان می‌توانند برای تهیه‌ی کتاب «شب ظلمانی شاهنشاهی» اینجا را کلیک کنند. 

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار