خبرهای داغ:
جمعی از کارکنان کانون جوانان بسیج شاهرود به مناسبت ایام الله دهه فجر با خانواده شهید دانش آموز مهدی بداغی دیدار کردند.
کد خبر: ۹۱۰۹۶۴۷
|
۱۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۷:۲۴
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، جمعی از کارکنان کانون جوانان بسیج شاهرود با خانواده شهید مهدی بداغی دیدار کردند.
در این دیدار که به مناسبت چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران برگزار شد پدر و مادر شهید به بیان خاطراتی از این دانش آموز شهید پرداختند.
پدر شهید شروع به حرف زدن درباره شهید میکند، اما انگار کهولت سن کمی دقتش را در بیان خاطرات فرزندش کم کرده است و اینجا مادر شهید مهدی با عذرخواهی رشته کلام را بدست میگیرد و لب به بیان خاطراتی باز میکند که به گفته خودش کمتر کسی شنیده و یا میداند، چون خودش ترجیح داده که این خواب‌هایی که برای برگزیده بودن فرزندش دیده است را بازگو نکند.
مادر بزرگوار شهید شروع به سخن گفتن از پسرش میکند در حالیکه اشک در چشمانش حلقه زده است:
مهدی یک دانش آموز ۱۵ ساله بود که با اصرار زیاد خودش به جبهه رفت و در دومین اعزامش در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید. پدر مهدی سال ۵۰ به سفر مکه اعزام میشوند در بازگشت از سفر به من (مادر شهید) میگویند که نزدیک ۸،۹ سال دیگه یک جنگی اتفاق میفتد و بچه‌های من به جنگ میروند و من برگردانده میشوم و دست روی سر مهدی میکشند و میگویند از این پسرم قبول میشود.
مادر آن موقع‌ها این حرف‌ها را درک نمیکرده و هرچه اصرار میکرده از پدر که بگوید این‌ها را از کجا میداند پدر منکر بیانش میشود، فقط میگوید مطمئن باش چنین می‌شود و چنین نیز شد.
سال ۵۹ جنگ آغاز میشود و پدر آماده رفتن به جبهه بوده که بخاطر ممانعت مادرش و بی قراری او برگردانده میشود و دو فرزندش یعنی مهدی و محسن اعزام میشوند که سرانجام طبق گفته پدر فقط مهدی است که برگزیده و شهید میشود.
مادر شهید در سال ۶۳ به سفر مکه اعزام میشوند و در روز عید قربان در آنجا خواب میبینند که در کوچه‌ای در حال قربانی کردن فرزندانشان هستند، اول سر محسن را میخواهند ببرند که با تقلای محسن و خواهش او دست از کار میکشند و او سالم میماند؛ و بعد مشغول بریدن سر مهدی می‌شوند که آن فرزند راحت سر از بدنش جدا میشود و مادر در یک لحظه نه اثری از چاقو و نه اثری از خون میبینند و این خواب هم نویدی بود برای برگزیده شدن شهید مهدی.
و، اما خاطره مادر از خبر شهادت فرزندش:
مادر میگوید به رسم هرساله برای تحویل سال میخواستیم به سفر مشهد برویم، اما چون مهدی میخواست به جبهه اعزام شود من هم گفتم پس امسال مهدی نیست ماهم نمیرویم، اما با اصرار مهدی ما راهی شدیم و او گفت: شما بروید من هم می‌آیم.
مادر میگوید من در صحن نشسته بودم و مشغول دعا که مهدی با لباس رزم در مقابل ایوان طلا از جلوی چشمانم عبور میکند
اول میگویم حتما تصور کرده ام، اما سه بار این اتفاق میفتد و هر بار تا میخواهم او را صدا بزنم از جلوی چشمانم و در شلوغی جمعیت محو میشد. باور میکنم که حتما بقولش عمل کرده و به مشهد آمده است.
به هتل برمیگردم تا شاید خبری از او باشد وقتی به هتل میرسم عروسم با ما تماس میگیرد و میگوید باید برگردید شاهرود و من آنجا متوجه میشوم که مهدی به شهادت رسیده است.
ارسال نظرات
پر بیننده ها