قسمتي از وصيتنامه شهيدحسين احمدي؛ کسی که مرا از منجلاب بیرون آورد و ما را ساخت و خدا و قرآن را به ما یاد داد، امام بود. نشود روزی که امام تنها بماند. ما نباید مانند مردم کوفه باشیم که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند
کد خبر: ۹۱۲۰۲۶۰
|
۲۵ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۹

به گزارش خبرگزاري بسيج استان مركزي؛ شهید حسین احمدی فرزند رحیم در تاریخ سوم خرداد ماه سال ۱۳۴۶ در روستای امامزاده قاسم، در خانواده ای مذهبی و متدین که با صفا، بی ریا و ساده بودند، پا به این کره خاکی نهاد تا بندگی کند و راه های پرواز به آسمان را بیاموزد.

پس از مدتی به شهر اراک مهاجرت کردند. او از اول آسمانی نبود و در روی زمین زندگی می کرد؛ ولی راهی را انتخاب کرد که او را به آسمان ها رساند. نامش را حسین گذاشتند تا مرید مرام مولایش حسین (ع) باشد و زندگی اش را بر مدار مکتب سرخ عاشورا بسازد.

شهید حسین احمدی سراسر عمر کوتاهش پر از خاطره بود؛ از ابتدای تولد تا زمانی که به خاک سپرده شد. او اهل تقوی، خوش برخورد، خوش رو، خوش اخلاق و از همه مهم تر به فکر افراد بیچاره و تنگدست بود تا جایی که حتی حاضر بود، لباس تنش را به افراد بیچاره تقدیم کند و اگر لباس نویی می خرید، آن را خود به تن نمی کرد و می گفت افرادی هستند که بیشتر از من به این لباس ها نیاز دارند.

از لحاظ معنوی، روح عالی و بلند مرتبه ای داشت، حتی یک شب هم نماز شب‌هایش قضا نمی شد، بسیار اهل تقوی بود. بسیاری از وقت خود را در مسجد می گذراند و کمتر در منزل او را می دیدند. آخرین باری که شهید عازم جبهه شد، هنگامی که می خواستند او را از زیر قرآن رد کنند، قرآن را بوسید و از زیر آن رد شد، مثل یک کبوتر پرواز کرد و دیگر او را ندیدند.

مادرش این گونه می گوید: «یک روز در مصلی اراک شهید حسین به اتقاق دوستانش، تئاتر بازی می کردند. شهید حسین در آن تئاتر نقش شهید را بازی می کرد. ایشان در آن نمایش نقش کمی را بازی می کرد، که بر روی خاک ریز رفته و مورد اصابت گلوله قرار گرفته و شهید می شد. زمانی که می خواستند او را سوار آمبولانس کنند، من با دیدن این صحنه بدنم لرزید و گفتم که ای وای بچه ای را شهید کردید و حسین وقتی من را با این حال دید، با خنده گفت: مادر جان، داریم نمایش بازی می کنیم.»

او از سوی بسیج به جبهه اعزام شد و پس از حضور فعال در جبهه در بیست و هفتم دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید و آسمانی شد. پیکر مطهرش را در گلزار شهدای اراک به خاک سپردند.

وصیت نامه:

هم اکنون که خدا مرا یاری کرده است تا بتوانم در جبهه های حق علیه باطل حضور پیدا کنم، می خواهم نامه ای به عنوان وصیت نامه بنویسم و به یادگاری برای پدر و مادر و امت حزب الله به جا بگذارم، البته من کوچک تر از آن هستم که پیامی برای پدر و مادرم؛ به خصوص امت حزب الله داشته باشم ولی از آن جا که خدا امر به معروف و نهی از منکر را بر هر مسلمان واجب دانسته است، چند کلمه ای به عنوان تذکر و یاد آوری می خواهم بگویم.

اول پدر و مادر و برادرانم؛ از پدر خصوصاً مادرم می خواهم که در دامادی من گریه نکنید، زیرا کسی که داماد می شود خوشحالی دارد نه گریه. نمی گویم که گریه نکنید، بکنید ولی زیاد نه و در جایی دور از چشم مردم. می خواهم وقتی کسی به خانه ما می آید، احساس نکند که در خانه عزا آمده است؛ خیال کند که در خانه دامادیم آمده است.

مادر مهربان و پدر عزیز و برادر جان، من حق پسری و برادری را آن چنان که می خواستم انجام بدهم، نتوانستم انجام بدهم و از این لحاظ شرمنده شما هستم و می بایستی که به بزرگی خود ببخشید.

پدر، مادر و برادر؛ کسی که مرا از منجلاب بیرون آورد و ما را ساخت و خدا و قرآن را به ما یاد داد، امام بود. نشود روزی که امام تنها بماند. ما نباید مانند مردم کوفه باشیم که امام حسین (ع) را تنها گذاشتند و باید تا آخرین قطره خون در کنار امام و با امام باشیم و پیامی که برای مردم داشتم، این است که ای امت مسلمان؛ ایران اسلامی هم اکنون احتیاج به خون دارد و باید از همه چیز خود گذشت تا اسلام را زنده نگاه داشت، همچنین که دیگران خون دادند و اسلام را به ما رساندند.

منبع : شهود استان مركزي

ارسال نظرات