کد خبر: ۹۱۳۰۶۳۵
|
۰۴ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۱۰:۰۲

به گزارش خبرگزاری بسیج، امیرمسروری در خراسان نوشت:

 

از بحران سال ۲۰۱۱ به این‌سو، مهار بیداری اسلامی یا بهار عربی مهم‌ترین چالش آمریکا و به‌ویژه عربستان در منطقه شد. پس از ورود امارات به جنگ یمن، تعداد بازیگران پروژه مهار به سه رسید و درواقع مثلث مهار تکمیل شد. از یک‌سو سیاست‌گذاری و دستگاه اطلاعاتی آمریکا با همکاری دلارهای ریاض و دوحه طرح مهار را کلید زد و از سوی دیگر معامله قرن به‌عنوان مهم‌ترین چالش جدی دولت ترامپ، در حال اجرایی شدن است.

 

در چنین شرایطی تحولات منطقه و از همه مهم‌تر همراهی دولت‌های غرب آسیا و شمال آفریقا اهمیت ویژه‌ای دارد و بدون در نظر گرفتن این دولت‌ها به‌طور حتم معامله قرن اجرایی نمی‌شود. در چنین شرایطی شاهد دو تغییر مهم در آفریقا هستیم. بوتفلیقه جای خود را به یک رئیس‌جمهور موقت داد و البشیر با کودتای نظامی حکومت را به نظامیان وابسته به خود واگذار کرد!

 

به عبارت دقیق‌تر هر دو تغییر بخشی از گسترش نارضایتی‌های عمومی در کشورهای عربی را تا حدودی مهار ساخت و از تلفیق این ناآرامی‌ها و اعتراضات انفجاری در قبال پرونده معامله قرن پس از ماه رمضان جلوگیری کرد. بر همین اساس هدف آمریکا را در منطقه می‌توان بر چند بعد تحلیل کرد:

 

الف) چهره جدید منطقه‌ای: آمریکایی‌ها با قدرت دادن به بن سلمان و حمایت از چهره بن زاید در امارات و تغییراتِ به وجود آمده در بخش‌های دیگر کشورهای عربی، عملاً به دنبال بازنشسته کردن چهره‌هایی اند که هرچند قدرت ساختاری به آن‌ها گره‌خورده اما نتیجه‌ای جز نارضایتی عمومی ندارند و می‌توان برآورد کرد در چند سال آینده شاهد انقلاب‌هایی به‌مراتب تندتر و ضدآمریکایی‌تر از سال ۲۰۱۱ در منطقه هستیم.

 

مسئله‌ای که اگر آمریکایی‌ها برای آن فکری نکنند، قطعاً بحران جدیدی را پیش رودارند. در چنین شرایطی تغییرات به وجود آمده نشان می‌دهد آمریکایی‌ها با همراهی ژنرال های کودتاگر سودان به‌گونه‌ای سودان را برای یک دوره دوساله فریز کردند و در قبال الجزایر، نگذاشتند گزینه‌ای روی کار بیاید که قرار بود سهم بیشتری برای گاز اروپا در نظر بگیرد و حالا انرژی اروپا با تصمیم و تایید ترامپ در اختیار رهبران قاره سبز قرار خواهد گرفت.

 

بر همین اساس علاوه بر کسب رضایت الجزایر در قبال معامله قرن، با گرو نگه‌داشتن انرژی اروپا از هر نوع مخالفت بروکسل در قبال پروژه معامله قرن و دیگر سیاست های واشنگتن پیشگیری کرد. مسئله‌ای که می‌توان دریافت الجزایر و تغییرات آن چرا برای ترامپ و کابینه او اهمیت دارد.

 

به‌عبارت‌دیگر، موج تغییرات در سیاستمداران عربی و کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا کلید خورده و هدف اصلی آمریکا از این تغییرات استفاده بهتر از ظرفیت‌های این منطقه است.

 

ب) مهار ایران و محور مقاومت: آمریکا با اعلامِ قرار دادن اسم سپاه پاسداران در فهرست سازمان‌های تروریستی، عملاً هر نوع همکاری با این گروه را در کشورهای منطقه ممنوع اعلام کرده و به‌نوعی به کشورهای مختلف این هشدار را داده که سپاه خط قرمز واشنگتن است.

 

سخنان پمپئو و دیگر مقامات آمریکایی نشان می‌دهد، تحلیل واشنگتن در سال ۲۰۱۹ با ۲۰۰۳ کاملاً متفاوت است. آن‌ها از سال ۲۰۰۳ به مقابله با گروه‌هایی روی آوردند که از آن به‌عنوان محور مقاومت یاد می‌شد و حالا با تجدید نظر در حوزه تصمیم‌گیری به این نتیجه رسیدند که برای مهار ایران نه تنها هزینه سیاسی و امنیتی برای حذف حشدالشعبی در عراق، حزب‌ا… در لبنان، انصار ا… در یمن، گروه‌های مقاومت در سوریه و… بی‌فایده است بلکه نتیجه‌ای به دنبال ندارد و صرفاً هزینه کرد ۷ تریلیون دلاری از سرمایه مالیات‌دهندگان آمریکایی است.

 

بر همین اساس محاصره از درون و پروژه مهار سپاه را کلید زدند. محاصره از درون خود گزارشی جدا را می‌طلبد اما طرح ترامپ برای مهار سپاه هرچند به رویارویی با این نهاد نخواهد رسید اما هدفش تقابل مردم و دولت‌های مختلف با این نهاد رسمی جمهوری اسلامی ایران است تا به‌نوعی ترس و وحشت از تنبیه آمریکا در کشورهای منطقه‌ای سپاه را محدود سازد.

 

نتیجه‌ای که با استحکام قدرت برون‌مرزی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بی‌اثر خواهد بود و به دلیل داشتن فرماندهی برابر و استراتژی موزاییکی راهبری در سطح فرماندهی، غیرممکن است. بدین معنا درصورتی‌که سپاه هم با این گروه‌ها کاری نداشته باشد به دلیل نوع سیاست‌های در نظر گرفته‌شده، این گروه‌ها قادرند هدف و مسیر خود را به‌عنوان یک گروه آزادی‌بخش دنبال کنند و در ارکان تصمیم‌گیری حضور داشته باشند و به‌عنوان یک بازیگر در برابر تصمیم های رژیم صهیونیستی و آمریکا مقاومت کنند.

 

ج) تضعیف قدرت های منطقه: سیاست همیشگی واشنگتن تضعیف اقتدار حکومت‌های منطقه‌ای و به تعبیر دقیق‌تر تضعیف قدرت اختیار و استقلال آن‌ها بود. مسئله‌ای که با وجود جمهوری اسلامی ایران و گروه‌های مقاومت در کشورهای مختلف بعید است به نتیجه برسد. از طرفی ترامپ به دنبال تحمیل خواسته‌های خود در معامله قرن است تا هر نوع باب مذاکره را برای دولت‌های طرف ببندد و پرونده را برای همیشه ببندد.

 

اما یک مشکل عمده باقی می‌ماند؛ تضعیف دولت‌ها بدون حمایت مستقیم از آنان و هزینه‌های نظامی غیرممکن است. از سویی آمریکا نگران است با تمرکز سیاست‌ها در یک کشور همانند ایران، همچون سال ۵۷ غافلگیر شود و کشور واسطه را با تمام امکانات و توان نظامی از دست بدهد.

 

بر همین اساس واشنگتن در موضوعات کشورهای غرب آسیا محتاطانه برخورد و تلاش می‌کرد با دخالت مستقیم امور را رتق‌وفتق کند. بااین‌حال از سال گذشته این سیاست تغییر کرده و آمریکا تا حدودی به سیاست خود در قبل از ۱۳۵۷ برگشته است.

 

مسئله‌ای که به‌عنوان واگذاری عنوان ژاندارم منطقه‌ای به ریاض از آن یاد می‌شود. در چنین شرایطی ریاض حلقه واسطه قدرت در کشورهای غرب آسیا و آمریکا خواهد بود. اما یک مسئله باقی می‌ماند، آن‌هم اینکه آمریکایی‌ها متوجه شدند تضعیف کشورها از سوی واشنگتن تا حدودی قابل‌اجراست اما توسط ریاض به دلیل نوع نگرش و ایدئولوژی حاکم غیرممکن است. مسئله‌ای که موجب شد تا قطر از ائتلاف خارج‌شود و مصر هم رهبری ریاض را در یک ارتش عربی نپذیرد. در کنار آن امارات با عمان درگیر شده و احتمال تکرار سناریوی قطر برای کویت هم وجود دارد.

 

به نظر می‌رسد آینده منطقه را باید بر پایه تصمیم ترامپ و چگونگی واکنش ایران در قبال آن تحلیل کرد. اما آنچه قابل پیش بینی است، سرعت گرفتن تغییرات در کشورهای منطقه به ویژه کشورهایی است که ساختار قدرت در چند سال اخیر ثابت بوده یا به نوعی احتمال وقوع بیداری اسلامی یا بهار عربی در آن وجود دارد.

ارسال نظرات
پر بیننده ها