خبرهای داغ:
نگاهی به مشکلات معلولین در گفتگو ی بسیج جامعه زنان با ملی پوش پاراتیراندازی:/ بخش اول
رقیه شجاعی در گفت وگو با بسیج جامعه زنان می گوید: تصورش هم سخت است. شما تا دیروز راه می رفتید، کار می کردید، ورزش می کردید اما حالا دریک لحظه همه چیز تغییر می کند. هرکدام از این مصیبت ها برای نابودی زندگی یک نفرکافی است.
کد خبر: ۹۱۳۱۴۵۲
|
۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۲

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،تصورش را هم نمی کرد. روزهایی که با دنیایی از هیجان به هوا بلند می شد برای اسپک زدن تصورش را هم نمی کرد که یک روز حادثه ای تلخ زندگی اش را چنان دستخوش تغییرات کند که دیگر هیچ وقت نتواند برای اسپک زدن به هوا بلند شود و ناچار باشد تا زندگی اش را از روی یک صندلی چرخدار ادامه دهد. سرنوشت اما بازیهای زیادی دارد. بازیهایی که گاه حتی تصورش را هم نمی توانیم به ذهنمان راه دهیم اما رقیه شجاعی ثابت کرد که تحت هر شرایطی یک بازیگر خوب است برای زندگی و سرنوشت هر سناریویی که برایش بنویسد، چنان خوب از عهده ایفای نقش اش برمی آید که برانده سیمرغ طلایی اسکار باشد. که اگر غیر از این بود، در اندک زمانی از اتفاق تلخی که زندگی اش را زیر و رو کرد نمی توانست چنان با قدرت بار دیگر به زندگی برگردد که از نداشته هایش پلی بسازد برای رسیدن به افتخاراتی که شاید هرگز آن زمان که در زمین والیبال به جست و خیز می پرداخت هم تصورش را نمی کرد.اما خواست. رقیه شجاعی خواست و برای خواسته اش طلاش کرد و توانست خوش رنگ ترین مدال بازیهای آسیایی و مدالهای بسیار دیگری را از رقابتهای برون مرزی با خود به ارمغان آورد.مدالهایی که البته در نظر دارد تا همچنان برتعداد آنها بیفزاید.

** بازی سرنوشت در چند لحظه کوتاه زندگی رقیه شجاعی را زیر و رو کرد. چطور توانستید با این مسئله کنار بیایید؟
ساده نبود. اصلا هم ساده نبود. ۱۴ بهمن ۹۲ بدون شک بدترین و تلخ ترین روز زندگی من بود. چرا که آن روز من نه فقط قطع نخاع شدم، که خواهر و برادرم را هم از دست دادم .برایم قابل هضم نبود. چند ماهی در شوک این اتفاق بودم. از یک طرف از دست دادن عزیزانم که غم بسیار بزرگ و غیر قابل تحملی بود و از سوی دیگر وضعیت خودم که هیچ اطلاع درستی نداشتم و نمی دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد. فقط همین اندازه می دانستم که نخاعی شدنم درمان و بازگشتی ندارد.
** کنار آمدن با آن همه مصیبت و اتفاقی که برای خودتان رخ داد همانطور که اشاره کردید کار ساده ای نبود. چطور توانستید به زندگی برگردید.آنهم در مدت زمان بسیار کوتاهی .
تصورش هم سخت است. شما تا دیروز راه می رفتید، کار می کردید، ورزش می کردید اما حالا دریک لحظه همه چیز تغییر می کند. عزیزانت را دیگر نداری و راه هم نمی توانی بروی. این ها را می گویم که بدانید برگشت به زندگی چقدر می تواند سخت باشد. هرکدام از این مصیبت ها برای نابودی زندگی یک نفرکافی است. اما خدا کمکم کرد بتوانم بر همه این مشکلات طاقت فرسا غلبه کنم. به کمک مادرم کاردرمانی را که شروع کردم، شرایط کمی تغییر کرد. به کمک کار درمانی توانستم مستقل شوم. کارهایی را که تا قبل از آن نمی توانستم انجام دهم به کمک کار درمانی انجام دادم شاید باورتان نشود اما بعد از تصادف خیلی دلم می خواست ظرف بشورم و زمانی که توانستم این کار را انجام دهم حس خیلی خوبی به من دست داد. من قبل از تصادف هم کار می کردم و اینطور نبود که کار نکنم اما بعد از تصادف گاهی شما حس می کنید که دوست دارید یک کارهایی را انجام دهید که وقتی نمی توانید، قشار زیادی به شما می آید. ولی خب من توانستم آرام آرام به زندگی برگشته و کارهایم را انجام دهم
** این مستقل شدن چقدر کمک کرد که به سطح جامعه و بین مردم بازگردید؟
خیلی . البته مادرم هم اجازه نمی داد زیاد در خانه بمانم. من قبل از تصادف آدم فعال و پر جنب و جوشی بودم مادرم نمی خواست که این مسئله باعث افسردگی ام شود. چرا که خانه نشینی و شمردن ثانیه ها بسیار سخت است، به همین دلیل ترجیح دادم به جای اینکه در خانه بنشینم و ثانیه ها را برای عبور از آنها شماره کنم، زمان را خودم به دست بگیرم و اجازه ندادم که زمان من را به دست بگیرد. برای خودم برنامه ریزی کردم. چه زمانی به کار درمانی بپردازم ، چه زمانی درس بخوانم. چه وقت به کارهای خانه بپردازم. تصمیم گرفتم در کنکور شرکت کنم .
** چه شد که سر از ورزش در آوردید
خب من قبل از تصادف والیبال بازی می کردم. بعد از آن ماجرا وقتی تصمیم گرفتم به زندگی برگردم و به زندگی ادامه دهم، قاعدتا نمیشد همه وقتم را روی کار خانه و درس بگذارم. تصمیم گرفتم دوباره ورزش کنم . ورزش های زیادی را هم امتحان کردم. از بدنسازی شروع کردم. حتی سراغ والیبال که قبل از آن نیز تفریحی انجام می دادم هم رفتم اما کلاس نگرفتم .چون زمین پوش می زدم و برای نخاعی ها چون حس ندارند ، پوش زنی ممکن است که آسیب های جبران ناپذیری به دنبال داشته باشد. .بسکتبال راهم امتحان کردم اما هیچ کدام آن چیزی که من می خواستم نبود و نتوانست از ته دل مرا راضی کند و فقط یک تفریح به حساب می آمد. تا اینکه به پیشنهد یکی از مربیان والیبالم تیراندازی را امتحان کردم.
** اما تیراندازی رشته ای است که در حالت عادی هم کمتر کسی ممکن است سراغ آن برود
بله.اتفاقا در شهر ما برای معلولین تیراندازی نبود و به همین دلیل به سالنی رفتم که مردم عادی استفاده می کردند. این برایم سخت بود. چون سالن مناسب سازی نشده بود و به همین دلیل به کمک مادرم چند مرتبه ای رفتم و یاد گرفتم اما مربیان تیراندازی آشنایی با پوزیشن معلولین نداشتند. اما با همان چیزهایی که یاد گرفته بودم ،آرام آرام در مسابقات شرکت کردم و با توجه به اینکه ازقبل کنکور داده بودم، همزمان با شروع تیراندازی، در دانشگاه هم قبول شدم(سال ۹۵ روانشناسی بالینی) در واقع در آن مقطع، در دو جبهه ورزش و تحصیل فعالیت داشتم و در مسابقات هم شرکت می کردم و بهمن سال ۹۵ بود که مقام اول کشوری را به دست آوردم.

** تیراندازی رابا تپانچه آغاز کردید .چه شد که به تفنگ روی آوردید؟
شهریور ۹۵ بود که با تپانچه کارم را شروع کردم . دو ماه که گذشت و در مسابقات کشوری شرکت کردم، مربی تیم ملی از من خواست که تفنگ کار کنم و گفت پوزیشن من برای تفنگ مناسب تر هست.به همین دلیل از اواخر آذر و اوایل دی ماه شروع کردم به تمرین تفنگ و چون در مسابقات شرکت کرده بودم، با پوزیشن ها هم آشنا شده بودم و آنها را برای مربی ام توضیح دادم و مربی هم کمک کرد تا آرام آرام تفنگ به دست گرفته و تمریناتم را شورع کنم.
** پس در واقع یک اتفاق باعث شد تا تفنگ به دست شوید ، درست است؟
دقیقا.یکی دو ماه بعد از تغییر رشته از تپانچه به تفنگ تمرین کردم و اواخر بهمن ماه در مسابقات نفر اول کشوری شدم . این موفقیت خیلی به من روحیه و انگیزه داد و تلاشم را بیشتر کردم و اردیبهشت ماه سال۹۶ توانستم نفر اول مسابقات آزاد شوم و همان سال هم به تیم ملی دعوت شدم . آنهم در انتخابی و به واسطه رکوردهای خوبی که زدم.
** رقیه شجاعی را می توان بانوی اراده نامید که نه فقط مشکلات فراوانی را از سد راه برداشت، که اولین های زیادی را هم فتح کرد. آنهم خیلی زود و صد البته با تلاش بسیار. بعد از اول شدن در نخستین مسابقاتی که شرکت کرده بودید، در اولین اعزام برون مرزی هم با دست پر برگشتید.موفقیتی که نشان از اراده بالای دختری داشت که زندگی اش در چند لحظه دستخوش تغییر شده بود اما با سرنوشت جنگید و خود را ثابت کرد.

زندگی همین است. نتیجه تلاشی است که می کنید.سخت است ، اما باید بخواهید و تلاش کنید تا حسرتش به دلتان نماند. من با این دید پیش رفتم و خدا را شکر می کنم که توانستم به خواسته هایم برسم و این راه را ادامه خواهم داد. اواخر شهریور ۹۶ برای اولین بار به مسابقات برون مرزی اعزام شدم مسابقات جهانی نخستین مسابقه بین الملی بود که در آن موفق به کسب سهمیه مسابقات پاراآسیایی شدم . آن زمان مسابقات چهل تیر بود که البته بعد قانون عوض شد و مسابقات در فروردین ۹۷با ۶۰ تیر برگزار شد که در آن مسابقات هم توانستم سهمیه بگیرم.
** پس در واقع دو مرتبه برای مسابقات پاراآسیایی سهمیه گرفتید؟
بله . چرا که قانون تغییر کرده بود و سهمیه هایی که گرفته شده بود دیگر اعتباری نداشت و باید دوباره تلاش می کردیم برای کسب سهمیه که به لطف خدا باز هم موفق شدم.
** به عقب که برگردیم ، نه فقط طی مدت زمانی کوتاه موفق به هضم اتفاقات رخ داده شدید، که در عرض یکسال از زمانی که تفنگ به دست گرفتید به تیم ملی راه یافته و موفق به کسب سهمیه هم شدید.واقعا همه چیز به این سادگی بود؟
نه. واقعا ساده نبود. این موفقیت ها به راحتی به دست نیامد و من راه دشواری را برای کسب آنها طی کردم. من در شهرستان زندگی می کنم . رفت و آمد برای من و آنهایی که شرایط من را دارند بسیار سخت است. با قطار نمی توانستم تردد کنم . رسیدن به ایستگاه قطار داستان خودش را داشت و خیلی سخت بود. تردد در راهروهای قطار هم برای کسی که ویلچری است شدنی نیست. باید یکی مرا بغل و جابجا می کرد ، پیاده و سوار شدن به قطار هم به تنهایی شدنی نبود.جد از آن باید مصافت زیادی را هم با تاکسی تا ایستگاه قطار طی می کردم که این بر سختی های کار اضافه می کرد. به همین دلیل ترجیح می دادم که با اتوبوس رفت و آمد کنم . نه اینکه رفت وآمد با اتوبوس راحت باشد نه. به سختی خودم را از پله های اتوبوس بالا می کشیدم و به سختی پیاده می شدم . راننده کمک می کرد تا آژانس بگیرم. تجیهزات تفنگ خیلی زیاد است و خودم هم برای حضور در مسابقات و اردوها چمدانی جداگانه داشتم. خیلی ها اصلا قبول نمی کردند با این شرایط مرا سوار کنند.

** پس رفت و آمدتان خودش داستان و سختی های جدایی داشته !
همین طو راست. شرایط خیلی سختی داشتم. پایانه های مسافربری اجازه ورود تاکسی را نمی دادند. هرچه خواهش و اصرار می کردم که من نمی توانم با این شرایط تجهیزات و وسایل ام را به اتوبوس برسانم کسی توجهی نمی کرد. مجبور بودم دم در ورودی پیاده شوم و از مردم خواهشت کنم که چمدانهای مرا حمل کرده و کمکم کنند تا خودم را به اتوبوس برسانم.روزهای خیلی سختی بود اما خدا را شکر می کنم که سختی هایی که کشیدم بی نتیجه نماند.هرچند که هنوز امیدوارم شرایط تغییر کرده و حداقل برای افرادی با شرایط من کاری کنند تا اینقدر برای یک سفر ساده سختی و دشواری نکشیم. باور کنید که تحمل این شرایط کار آسانی نیست و هر روز و هر ساعت آن برای خسته شدن و جازدن کافی است اما خدا همیشه در کنارم بود و کمک کرد که با وجود همه سختی ها هرگز ناامید نشده و دست از تلاش برندارم.
** و حالا رقیه شجاعی نه فقط در یک خانواده بزرگ تنها فردی است که به صورت حرفه ای ورزش می کند، که افتخارات بسیاری هم به دست آورده.
جمع و جور کردن خودت در این شرایط خیلی سخت اما مهم است. هر کدام از اتفاقاتی که برای من رخ داد برای نابودی زندگی یک نفر کافی است. برای اینکه تا آخر عمر گوشه نشین شود. اما وقتی یک شرایطی پیش می آید که ما نمی توانیم آن را برگردانیم به شکل سابق و قبل از آن اتفاق، چاره ای نمی ماند برای آدم جز اینکه در خودش تغییراتی ایجاد کند. خدا را شکر می کنم که این قدرت را به من داد که توانستم چیزهای نخواستنی را تبدیل کنم به چیزهایی که می خواستم و می خواهم . کار ساده ای نیست. بارها گفتم چرا من. خیلی سخت است که همه چیز را به یکباره از دست بدهید. عزیزانت را و سلامتی را که داشتید. قدرتی را که داشتید، خواهر و برادری که داشتید، من نمی گویم که هرگز نگفتم چرا من. من هم بارها این را گفتم . اما از طرف دیگر هم چاره ای نمی دیدم جز اینکه در خودم تغییراتی را ایجاد کرده و زندگی جدینم را باوجود تمام سختی هایی که داشت بپذیرم. به همین دلیل ترجیح دادم به جای آنکه گوشه نشینی پیشه کنم و منزوی شوم، در خودم یک پویایی ایجاد کنم و بتوانم در جامعه حاضر شوم و هم به خودم و هم به بقیه کمک کنم. آنقدر که در توانم باشد. من از گوشه نشینی متنفر بودم. اذیت و عصبی می شدم اما بعد از آن تغییرات، دیگر گذر زمان را حس نمی کردم . حالا این من بودم که زمان را به دست گرفته بودم و نتیجه آن را هم دیدم و حالا به خودم افتخار می کنم که توانستم به مشکلات غلبه کرده و از عهده خودم برآیم.
ادامه دارد...

- دنیا حیدری

ارسال نظرات