نفسِ وجود انقلاب نیازمند بالاترین مشارکت اجتماعی است و از این جهت وقتی ملتی به بالاترین درجه شکوفایی‌رسیده باشد انقلاب خواهد کرد.
کد خبر: ۹۱۶۱۰۴۸
|
۰۹ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۰

به گزارش خبرگزاری بسیج،  وضع اجتماعی ایران با توجه به مسیری که در طول 300-400سال گذشته طی کرده است واجد اقتضائات گوناگونی است که امکان به ظهور رساندن هویت ملی از رهگذر درک این اقتضائات و مسیر تاریخی میسر می‌شود. عدم شناخت مسیر تاریخی ایران و فهم اقتضائات کنونی منجر به تحلیل‌های سخیف و سطحی از نسبت ایران با جامعه جهانی و نتیجه‌گیری‌های بی‌پایه‌ای خواهد شد که به دور از پژوهش‌ها و مطالب عالمانه است. برای تحلیل وضع کنونی ایران در بستر تاریخیش، به گفت‌وگو با دکتر سید حسین شهرستانی(عضو هیئت علمی پژوهشکده فرهنگ و هنر اسلامی) نشستیم. 

*برخی از جامعه شناسان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران معتقد هستند که چون بهترین امکان برای ما با توجه به شرایط و وضع فعلی و نیز روند تاریخی خودمان، پیوستن به جامعه جهانی و عقلانیت مدرن است لذا تکثر فرهنگی و تمایلات میان افراد جامعه ایرانی شرایط کاملا مطلوبی است که ما را به سمت ادغام در جامعه جهانی راهبری می‌کند و اگر به سمت اتحاد و جهت وحدتی همچون حس ملیت طلبانه در میان آحاد مردم و... برویم آنگاه فرهنگ جامعه خویش را به نوعی پسرفت دچار خواهیم کرد زیرا پیوستن به جامعه جهانی بواسطه این جهت وحدت در میان وضع فرهنگی کشور، ادغام در جامعه جهانی را ناممکن خواهد کرد.

این نظر برخی از جامعه شناسان بسیار رقّت انگیز است زیرا نوع مواجهه ما با جامعه جهانی دو حالت دارد: 1-درصدد هستیم تا در تاریخ جهانی پخش شده و مضمحل بشویم که خب در این صورت تجویز جامعه شناسانی که از آن‌ها نقل قول کردید کاملا صحیح است و پایان نظرشان به اضمحلال فرهنگ و تاریخ ایرانی در وضع فرهنگی جامعه جهانی می‌انجامد. 2-اگر بخواهیم در نظام جهانی مشارکت بکنیم حتی اگر طبق خواسته برخی از روشنفکران، این مشارکت صورت سازشکارانه و منفعل داشته باشد، باز نیازمند این هستیم که شخصیت خاص خودمان را دارا باشیم. شخصیت به وحدت حاصل می‌شود ولو وحدتی که بصورت تامّ نباشد. ملل مختلفی در طول تاریخ همان روند بی‌انسجامی را که این جامعه شناسان معاصر ما توصیه می‌کنند طی کرده‌اند و کاملا در تاریخ بشری، مضمحل و تمام شده‌اند و هیچ نامی از آن‌ها در تاریخ نمی‌توان از آن‌ها سراغ گرفت برای مثال امروزه یونان دیگر به مثابه یونان عصر باستان نیست. لذا حتی اگر ما قصد داشته باشیم از غرب پیروی کنیم باز هم نیازمند داشتن شخصیت خاص خودمان هستیم وگرنه تقلید درستی هم صورت نخواهد پذیرفت. تقلید کور از انعکاسات مظاهر تمدن دیگر، منجر به پیوستن درست به آن فرهنگ غالب نخواهد شد بلکه به اضمحلال فرهنگیِ ملت مقلد می‌انجامد.

*لطفا وضع معاصرت جامعه ایرانی را قدری تحلیل بفرمایید.

ایران آبستن بیم‌ها و امیدها، امکان‌ها و محدودیت هاست. ایران جزء معدود ملت‌هایی است که پیش از ترسیم مرزهای جهانی برمبنای ایدئولوژی دولت-ملت‌های مدرن که پس از جنگ‌های جهانی مطرح شد، واجد مرز، قلمرو، تاریخ و دعوی برای ملت یابی و دولت سازی داشته است. ایده ایران بسیکهن‌تر از ایدئولوژی ناسیونالیسم مدرن است و سرنوشت ایران با کشورهایی که پس از جنگ‌های جهانی به موجودیت کنونی‌شان دست یافته‌اند بسیار متفاوت است مثلا در منطقه‌ی ما عمده دولت-ملت‌های کنونی(همچون ترکیه، عربستان و...) نتیجه تجزیه امپراتوری عثمانی هستند و امپراتوری عثمانی نیز در هیچ کدام از این دولت-ملت‌ها تداوم پیدا نکرده است. البته این کشورها ایدئولوژی‌های خاصی را برای ارائه روایت تاریخی خودشان خلق کرده‌اند اما تمام این ایدئولوژی‌ها دچار بحران هستند برای نمونه کشور عراق کنونی که واجد عقبه تاریخی عظیمی همچون تمدن بین النهرین است، امروزه که به شکل سه طایفه اعراب سنی، اعراب شیعی و کردها درآمده اصلا تداوم یافته تمدن و عقبه گذشته تاریخیش نیست.

صفویه، دیروزِ ملت امروزِ ایران است

ترکیه مدرن نیز کاملا مشهود است که ادامه عثمانی نیست. باید توجه داشت که ابتدا به ساکن اعراب روند تجزیه عثمانی را کلید نزدند بلکه ترک‌های جوان این کار را آغاز کردند زیرا درصدد بودند با ایدئولوژی ناسیونالیسی-سکولار، ترکیه نوینی را رقم بزنند. لذا عثمانی، دیروزِ ترکیه امروز محسوب نمی‌شود البته منکر این نیستم که از عثمانی، چیزهایی در ترکیه امروز باقی مانده است اما نکته این است که ترکیه‌‌ی امروز با انقطاع از عثمانی شکل گرفته است درحالیکه صفویه، دیروزِ ایرانِ امروز ماست و ایران کنونی به لحاظ ملت، همان ایران صفوی است. از این جهت ما واجد پیوستگی و تداوم تاریخی بودیم. البته ما نیز دچار انقطاع و گسیختگی فرهنگی شده‌ایم اما این انقطاع بصورتی نبوده است که منجر به از دست رفتن ملت ایران بشود و ملت جدیدی تاسیس شود. سابقه ایران به اعماق تاریخ برمی‌گردد حتی مصر نیز نتوانسته است این تداوم عمیق تاریخی را حفظ کند زیرا که زبان مصر دچار تحول جدی شده است اما با وجود آنکه ما با جان و دل اسلام را پذیرفتیم اما زبان فارسی‌مان را حفظ کردیم لذا ایرانی باقی ماندیم درحالیکه مصری‌ها علاوه بر اینکه مسلمان شدند، عرب نیز شدند و هویت قومی‌شان به هویت عربی تغییر پیدا کرد. لذا از این جهت سرنوشت ایران با ملت‌های منطقه کاملا متمایز بوده است.

فرهنگ ایرانی همواره در ایهام با واقعیت‌های عینی مواجه شده است

*چه عاملی باعث شده که ملت ایران را از مغول شدن در مواجهه با حمله مغول‌ها و همچنین از عرب شدن(نه مسلمان شدن)  حفظ کند و ایرانی بودن ما ضمن پذیرش هویت اسلامی حفظ شده و صورت نوینی یافته است؟

این بحث مفصلی است که نمی‌توان بخشی از اعماق مطلب را گشود اما اجمالا، وجهی در فرهنگ ملی ما هست که نحوی از مواجهه تو‌داری را رقم می‌زند که موجب می‌شود در ایهام و سایه با واقعیت‌های تاریخی و اجتماعی مواجه بشویم یعنی ما با واقعیت‌های تاریخی و اجتماعی به نحو عینی و دقیق مواجه نمی‌شویم بلکه بصورت منعطفانه‌ای با این واقعیت‌ها روبه رو می‌شویم یعنی نحوی تأویل‌گری و توداریِ فرهنگی و نحوی برخورد رندانه با تاریخ و سیاست را رقم زده و می زنیم.

البته مرادم از رندی، فریبکاری نیست بلکه نوعی برخورد توأم با ایهام را مدنظر دارم که به نحوی از دقت گریزان بودن و پرهیز از قضاوت‌های قطعی است. در واقع ما اهل آداب و تشریفات هستیم فلذا واقعیت عریان خارجی را تلطیف کرده و آن را تأویل می‌کنیم و سعی داریم فاصله خودمان را با واقعیت حفظ کرده تا بتوانیم خودمان را از تحت انقیاد قرار گرفتن آن نگه داریم. درواقع فرهنگ ملی ما مواجهه خیلی پیچیده‌ای با عالَم برقرار می‌کند. بخشی از آثار این نوع مواجهه آن است که شکست‌ها و پیروزی‌های ما نیز همواره در هاله‌ای از ابهام قرار دارد یعنی وقتی هم که شکست می‌خوریم در واقع به نحو تامّی شکست نخورده‌ایم بلکه می‌توانیم با بیگانه آشنایی کنیم و به نحوی می‌توان گفت که فرهنگ ایرانی در نسبت با غیر خودش فرهنگ گشوده‌ای است بدین معنا که می‌تواند از خودش فراتر برود. به همین دلیل است که مثلا ما توانسته‌ایم به زبان غیر خودمان یعنی زبان عربی، تداوم پیدا کنیم تا حدی که زبان عربی ابدا در ایران بیگانه نیست و بزرگان نحو عربی همه ایرانی هستند و ما توانستیم در دو سده اول هجری پس از حمله اعراب به ایران به علت اقتضائات حاصله، فرهنگ ملی ایرانی را به زبان عربی حفظ کنیم یعنی حتی در غیاب زبان اصلی خویش و همچنین در غیاب دولت ملی که بتواند قلمرو حاکمیت را حفظ کند، این تمدن و فرهنگ(فرهنگ ایرانی) توانسته که تداوم پیدا کند.

شاهنامه فردوسی منبعی عظیم برای تأسیس دولت-ملت ایران معاصر

در این میان، شاهنامه فردوسی در قالب سنت و ادبیات فارسی منبع بی‌نظیری برای تأسیس دولت-ملت جدید در ایران معاصر است که عمده کشورهای جهان از چنین موهبتی برخوردار نیستند که سند هویتی کهنی داشته باشند. از طرف دیگر، اگر دولت صفویه به عنوان دولت ملی که مذهب تشیع در کانون آن تجلی پیدا کرده است نبود، امکان‌هایی که در طول تاریخ ما وجود داشت شاید نمی‌توانست در دوره معاصر به فعلیت برسد لذا صفویه باعث شد که ما با بنیه‌های سیاسی-فرهنگی-مذهبی قدرتمندی را برای مواجهه با عصر جدید داشته باشیم.

ایرانیان به نحو عمیق و صادقانه‌ای اسلام و همچنین تشیع را پذیرفتند و تشیع، خصلت بنیادی فرهنگی ما شد به نحوی که به ماده تاریخی ایران، صورت می‌بخشد. شیعه در میان فرهنگ ما به نحوی عمق و ژرفا یافته که گویی هزاران سال است که مردم ما به این آیین متخلق هستند.  تمامی این موارد از انباشت‌های تاریخی ما و نیز امکان‌هایی است که بواسطه آن‌ها تواسنتیم با جهان مدرن مواجه شویم البته در عصر قاجار دچار انحطاط تاریخی شدیم تا حدی که به لبه پرتگاه سقوط رسیدیم گرچه هیچگاه سقوط رقم نخورد یعنی ایران هیچ وقت تجزیه نشد، مستعمره نشد اما با تمام این فراز و فرودهای تلخ واجد تداوم تاریخی هستیم.

تاریخ سیاسی ایران مملو از رویدادهای بسیار متمایز و پیشروانه است

رویدادهای بسیار متمایز و پیشروانه تاریخ سیاسی منطقه در ایران خیلی برجسته است برای نمونه شخصیت‌های اصلاح‌گر بزرگ ضد استعماری در ایران ظهور می‌کنند، اتفاقات بزرگ سیاسی مثل نهضت مشروطه، نهضت ملی شدن نفت و... در ایران رخ می‌دهد. کشورهای منطقه این دامنه از تجربه تاریخی ما را دارا نمی‌باشند. انقلاب اسلامی نیز حقیقتا واقعه‌ای بی نظیر در تاریخ معاصر جهان است. خودِ رخداد انقلاب سرشت نمای وجود بنیه‌های فعلیت یافته‌ی عمیق هویت ملی و یا انسجام اجتماعی در ایران است و بزرگترین گواه بر این است که در ایران تاریخ متمایزی درحال رقم خوردن است. اساسا انقلاب به مثابه یک کنش اجتماعی جمعی مستلزم بالاترین میزان از وفاق اجتماعی و یگانگی ملی است. از این منظر در تاریخ سیاسی 200-300سال اخیر هیچ انقلابی به عظمت و وسعت انقلاب اسلامی نمی‌رسد زیرا انقلاب فرانسه شورش اقلیت ژانکوبن‌هاست، انقلاب روسیه که اساسا انقلاب اجتماعی نیست بلکه توده‌ای از بلشوییک‌ها در آن کنش انجام دادند. البته این انقلاب‌ها، دوران ساز و تمدن ساز محسوب می‌شوند مثلا انقلاب فرانسه که انقلاب کبیر نامیده شده است انقلابی دوران‌ساز محسوب می‌شود اما نکته اینجاست که این انقلاب نتیجه فعلیت یافتن وفاق اجتماعی، تحقق و به میدان آمدن یک ملت نیست.

*امکان دارد به فرمایش شما این اشکال وارد شود که ما گروه‌های مختلفی را در جریان مبارزات داشتیم مثل توده‌ای‌ها که چون حس کردند رژیم پیشین درحال کنار رفتن است با موج انقلاب اسلامی همراهی کردند اما در حقیقت ایده‌های این انقلاب را نپذیرفته بودند.

مسئله من این است که چه ضرورت‌های تاریخی برای آن‌ها مسجل شده بود که همراهی با انقلاب را پذیرفتند؟

*شاید به دلیل اینکه برآورد کرده بودند که قدرت مستقر پهلوی درحال کنار رفتن است و احتمالا انقلاب اسلامی است که در آن برهه به قدرت خواهد رسید.

دقیقا این ادعا بدان معناست که ایده انقلاب اسلامی به صورت گفتمانی فراگیر شده است. چپ مسلمان در آن برهه دقیقا نمودی است برای هویت‌یابی در آن برهه خاص یعنی در آن زمان از انقلاب، ما از چپ ارتدوکسیِ خاص، در ایران به چپ مسلمان رسیده بودیم که قصد داشت چپ بودن را ذیل هویت دینی و بومی خودش خوانش کند.

*بسیاری نیز معتقدند که این رویکرد چپ اسلامی در حال هضم خوانش اسلامی در صورت چپِ مارکسیستی است.

این عمل شریعتی در قالب چپ اسلامی به مثابه تیغ دو دم است و نمی‌توان سنخ اقدام او را با اقدامات منورالفکران صدر مشروطه که به صورت آگاهانه، دنبال پروژه غالب کردن صورت تجدد در ایران بودند یکسان پنداشت بلکه اصل پروژه شریعتی، بازگشت به خویشتن است که دقیقا یک طرح هویتی است. باید این را در نظر داشت که اگر مرحوم شریعتی به زبان عالَم جدید آلوده است، شهید مطهری(ره) نیز از عالَم جدید منزّه نیست. مسئله این است که در هر عصر و دوره جدیدی، یک ایده‌ای بر آن غلبه پیدا می‌کند و این ایده همه امور را به وحدت غایی نمی‌رساند ولی همه کثرات یک آرایش جدیدی پیدا می‌کنند و یک وضع خاصی بر همه چیز غلبه پیدا می‌کند، این اتفاق معمولا در لحظه انقلاب رخ می‌دهد که درواقع می‌توان آن را جوش لحظه هویت یابی ملت‌ها دانست، شبیه این را در لحظه رهسپاری قوم یهود به سمت کنعان مشاهده می‌کنیم.

انقلاب، لحظه‌ای است برای هویت یابی

انقلاب مثل یک رودخانه است که قطرات در آن فانی می‌شوند و به مثابه یک جریانی است که همه را در خودش قرار می‌دهد. همگرایی چپ‌ها با انقلاب اسلامی را باید از این منظر نگریست نه اینکه بصورت سطحی مسئله را تحلیل نموده و نتیجه‌گیری سیاسی از آن کنیم. لحظه انقلاب به مثابه‌ای است که موجب می‌شود همه به نحو ناخودآگاهی یک معنا و مفهوم را فریاد بزنند گویی یک امری بر ناخودآگاه همه غلبه پیدا کرده است. انقلاب در هر کشوری به وقوع نمی‌پیوندد زیرا امکان‌های خاص تاریخی و هویتی نیاز است تا انقلابی در کشوری رخ بدهد لذا تأمل در شرایط امکان وقوع انقلاب در ایران در واقع تأمل در مسئله هویت در ایران است.

وقوع انقلاب در ایران بدین معناست که معضله‌ی هویت ملی و ملیت در ایران به یک کرانه و نقطه ثبات و فعلیتی رسیده است که موجب شده انقلاب رخ بدهد. در برابر شدائد و بحران‌های تاریخی، این نیروی همبستگی اجتماعی است که موجب تداوم و عدم گسستن ملت و هویت تاریخی است وگرنه بسیاری از ملت‌ها در طول تاریخ به دلیل عدم این وفاق اجتماعی، در تاریخ گم شده و مضمحل شده‌اند. ما در عصر قاجار چون دچار بحران اجتماعی هستیم امکان بسیج اجتماعی نداریم، در آن دوران هنوز امکان‌های تاریخی ما به فعلیت جدی برای ظهور مفهوم هویت ملی نرسیده است اما این اتفاق با انقلاب اسلامی وارد فضای بخصوصی می‌شود زیرا اساسا نفسِ وقوع انقلاب، موجب رخدادن بالاترین مشارکت اجتماعی و بسیج جمعی است، از این جهت است که وقتی ملتی به درجه‌ی بالایی از شکوفایی رسیده باشد می‌تواند انقلاب کند و به همین دلیل است که ما مدعی هستیم که روشنفکران اساسا پیام انقلاب را نشنیدند، روشنفکران نمی‌دانند که انقلاب اسلامی یک واقعه بنیادی است و اگر کسی انقلاب اسلامی را واقعه‌ای بنیادین نداند پس هیچ واقعه دیگری در تاریخ واقعه بنیادی  محسوب نمی‌شود. اصل پیام انقلاب این بود که مسئله گسیختگی هویت در ایران به یک نقطه راه حلی رسیده است(البته به معنای تمام شدن مسیر نیست) اما روشنفکران ما این واقعه عظیم انقلاب را در تاریخ نگاری مسئله هویت در ایران اصلا لحاظ نمی‌کنند و مسئله انقلاب را اپوخه می‌کنند. روشنفکران نمی‌دانند که انقلاب اسلامی یک واقعه بنیادین است و اگر کسی انقلاب اسلامی را واقعه ای بنیادین نداند پس هیچ واقعه دیگری در تاریخ واقعه بنیادی  محسوب نمی‌شود.

ارسال نظرات