فرزند شهید ملا محی الدین بیانی می گوید: زمانی که پدرم به شهادت رسید تنها دو سال سن داشتم و در این زمان دو بار به خوابم آمد که بار آخری از من خواست تنها یادگاریش که یک ساعت مچی در پیش من بود را به دست همرزمش سردار رجبی فرمانده سپاه کردستان برسانم و حال خوشحال هستم که بعد از مدتها همچنان آن ساعت را در دست وی می بینم.
کد خبر: ۹۱۶۷۹۷۶
|
۰۲ شهريور ۱۳۹۸ - ۱۰:۵۵
به گزارش خبرگزاری بسیج از کردستان، شهدا انسان‌های زمینی بودند که توانستند بال و پر از منجلاب دنیایی بکشند و به سوی آسمان پرواز کنند. گاهی شهدا را برای خودمان انسان‌هایی فرا زمینی می‌سازیم. البته شکی در این نیست که آن‌ها متمایز از افراد معمول جامعه‌اند چرا که عموم مردم نمی‌توانند دست از پیروی از نفس خویش بکشند و حوائج دنیایی آن‌ها را می‌برد آنجا که خاطر خواه اوست، اما شهدا خواصی هستند که بر نفس عماره خویش غلبه کردند و قطعا قدم گذاشتن در راه سخت بندگی عاقبتی نیست جز عند ربهم یرزقون شدن و تا ابد زنده ماندن.

در این راه به منزل شهید ملا محی الدین بیانی رفتیم شهیدی که در سال ۱۳۶۵ توسط ضد انقلاب در هنگام سجده نماز ترور و به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.

نجیبه خانم که دهه‌ی ۶۰ زندگیش را سپری کرده است از همسر شهیدش برایمان می‌گوید؛ ملا محی الدین از انسان‌هایی بود که همیشه حرف حق تکیه کلام او و شناخته شده در میان مردم خاص و عام بود، انسانی پاک و بی آلایش که از فساد و تباهی حکومت شاهنشاهی و مظالم آن تنفر داشت لذا به مقابله با آن‌ها پرداخت که ساواک وی را شناسایی و به ۱۸ ماه حبس محکوم کردند، اما او از مبارزاتش دست بر نداشت تا اینکه در شب عاشورای حسینی و زمانی که در اتاقش مضغول نماز خواندن بود در هنگام سجده با شلیک ضد انقلاب که به منزل ما حمله ور شدند وی را به شهادت رساندند.

ما صاحب ۶ فرزند بودیم (۵ دختر و یک پسر) که همه فرزندان دارای تحصیلات عالیه هستند و در هنگام شهادت پدرشان خردسال بودند.

زندگینامه شهید:


حاج ماموستای شهید ملا محی الدین بیانی در اولین روز از شهریور ماه سال ۱۳۲۰ در روستای کیلانه از توابع شهرستان سنندج دیده به جهان گشود. پدرش عزیز نام داشت و کشاورز سخت کوشی بود. محی الدین چند روز پس از تولد مادرش را از دست داد و تربیت و پرورش او بر عهده پدرش قرار گرفت.

ملا محی الدین از شش سالگی به مدرسه رفت و همزمان با مدرسه نزد روحانی روستا به آموحتن علوم دینی مشغول شد و پس از اخذ مدرک ششم ابتدایی مدرسه را رها کرد و به تحصیل علوم دینی پرداخت. ملا محی الدین به جهت اینکه در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده بود، از همان دوران کودکی با مسائل دینی آشنا شد و زمانیکه تلاوت قرآن را می‌آموخت با تلاوت خود هر صبح و شام، پدرش را خرسند می‌کرد و روح مادرش را شاد می‌کرد.

ملا محی الدین وقتی به هجده سالگی رسید به خدمت نظام وظیفه فرا خوانده شد. در زمان سربازی در شهر قم توفیق آشنایی با یکی از روحانیان مبارز و انقلابی حوزه علمیه قم را پیدا کرد و این آشنایی سبب شد که ملا محی الدین از فساد و تباهی حکومت شاهنشاهی و مظالم آن بیشتر آگاه شود. ملا محی الدین از آن پس به مبارزه جدی علیه رژیم شاه پرداخت و به همین سبب مدتی به زندان افتاد. وی پس از پایان خدمت وظیفه به شهر سنندج آمد و با روحانی مبارز شهید ملا صالح خسروی آشنا شد.

ملا محی الدین همگام با ملا صالح خسروی اذهان مردم را نسبت به خیانت و ستم سلطنت پهلوی و عمال آن آشنا می‌ساخت. وقتی سخت گیری‌های حکومت نسبت به وی زیادتر شد مجبور شد در روستا ساکن شود، در این زمان بود که ازدواج کرد و صاحب فرزند شد. پس از چندی دوباره به سنندج بازگشت و به مبارزات خود ادامه داد تا اینکه ساواک وی را شناسایی و دستگیر کرد و ملا محی الدین به هجده ماه حبس محکوم شد.

ملا محی الدین پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد؛ ایشان جانبازی در راه حق را برترین معامله با خداوند می‌شمرد و زمانیکه احساس کرد استقرار حکومت اسلامی اهمیت بیشتری دارد مغازه خود را فروخت و به عضویت سپاه پاسداران درآمد و برای پاکسازی شهر سنندج از لوث وجود گروهک‌های ضد انقلاب فداکاری بسیاری کرد.

ملا محی الدین مسئولیت تیم‌های ضربت در پایگاه مختلف سنندج را عهده دار شد؛ وقتی مسئول دسته ضربت در پایگاه‌های مختلف سنندج شده بود برای اعضای پایگاه‌ها کلاس قرآن و احکام برگزار می‌کرد و پیوند خود و نیروهایش را با قرآن مستحکم‌تر می‌ساخت. ایشان مدتی نیز مسئول بسیج عشایر در روستا‌های شهرستان سنندج بود. آخرین مسئولیت ملا محی الدین سرپرستی تبلیغات گردان ضربت سنندج بود.

تلاش و مجاهدت خاصانه ملا محی الدین بیانی در جهت حفظ و تداوم حکومت اسلامی موجب شد که گروهک‌های ضد انقلاب نسبت به ایشان کینه به دل بگیرند و در روز بیست و چهارم شهریور ماه سال ۱۳۶۵ به خانه اش حمله ور شوند و وی را در شب عاشورای حسینی و در مقابل چشمان مضطرب خانواده اش به شهادت برسانند.

یکی از همرزمان شهید نقل می‌کند:

بعد از محاصره بیمارستان شهر سنندج توسط نیرو‌های ضد انقلاب، شهید ملا محی الدین بیانی مأمور شد با نیرو‌های تحت امرش بیمارستان را آزاد کند. در این نبرد پای ملا محی الدین مجروح می‌شود، ولی ایشان از نبرد کناره گیری نمی‌کند و از نیروهایش می‌خواهد که به جلو پیشروی کنند و به دشمن مجال فرار ندهند. وقتی دو نفر از نیروهایش می‌خواهند به ملا محی الدین کمک کنند تا ایشان را از صحنه نبرد دور کنند، ممانعت می‌کند و می‌گوید دشمن را تعقیب کنید.

ساعت مچی شهید بیانی پس از ۳۱ سال به دست همرزمش رسید

فرزند شهید محی الدین بیانی با اشاره به اینکه پدر شهیدش به او توصیه کرد این ساعت را بدست سردار رجبی برساند، گفت: چندی پیش پدرم به خوابم آمد و از من خواست تنها یادگاری که پس از شهادت از ایشان بجا مانده بود را به فرمانده سپاه کردستان بدهم.

فرشید بیانی که در زمان شهادت پدر سه سال داشت، می‌گوید: هیچ تصویری از دوران کوتاه زندگی در کنار پدر شهیدم به یاد ندارم و در طول دوران زندگی ۲ بار پدرم را به خواب دیده ام یکی حدود ۱۷ سال پیش بود و دومی چند وقت پیش که به من توصیه کرد ساعت مچی اش را به سردار رجبی برسانم.

وی که تنها همین ساعت را از پدر به یادگار داشت، افزود: چندی پیش بعد از دیدن این خواب، صبح روز با افتخار و برای عمل به توصیه شهید خدمت سردار رجبی رسیده و پس از شرح واقعه، ساعتی را که سال‌ها بر دست خود می‌بستم را به ایشان تقدیم کردم.

بیانی اضافه کرد: امروز هنگامی که ساعت را بر دستان سردار رجبی می‌بینم، از تحویل این امانت به ایشان بسیار خوشحال شدم که هدیه شهید را تقدیم سردار رشید سپاه کردستان کرده ام.
 
انتهای پیام/7727
ارسال نظرات