«حیدربابا به ماهم»
ترکان پارسی گوی،چون شهریارمستند
یک جرعه سرکشیده ،از باده ی الستند
در چار چوب ایمان ،بازی کنند ،با جان
بت های این زمانه،باعقل ودین شکستند
د ر مکتب و لا یت ، آ مو ختند دانش
در پیشگاه جانان هم ،خاکسارهستند
بردند گوی سبقت ، از پارسی سرایان
پیوند عهد و پیمان ، بازلف یار بستند
درراهشان نهادند ،صد دام رنگ وارنگ
اما به لطف ایزد ، ازهرچه دام جستند
درگردشان حصاری، تادشمنان کشیدند
ترکان اهل غیرت،آن رشته ها،گسستند
حیدر بابا به ما هم ، رسم و فا بیاموز
اسرار پاکبازان ،درکوی یار مستند
زنجانی ام"فرائی"، شاگرد شهریارم
دلبستگان"بهجت" امروزه می پرستند
سروده "بداهه" عبدالمجیدفرائی "
" تقدیم به شهریارغزل ایران وجهان "
"همای رحمت او"
برای شعر و ادب ،شهریاراستاداست
بدان،به حافظ شیراز،همچوهمزاداست
به غافلان و فرورفتگان،به خواب بگو
همای رحمت او،شیعه راچوفریاداست
زسوزعشق،به معشوقه می دهدپیغام
قلم به دست چنان،تیشه کرده فرهاداست
برای صید سخن های ناب عرفانی
تاملی بکنی ، شهریار صیاداست
به انزوا گرویده ، رها زقید زمان
در آسمان ادب،مثل باز آزاداست
رفیق بادصبامی شود،سپیده دمان
اگر نظاره کنی،درمسیر اوتاداست
مگر به شهدشکر،واژگان درآمیزد
چنین قریحه بشاعر،یقین خداداداست
همیشه شعر،دراین آب وخاک،پابرجاست
بگو :به خیره سران، باغ شعرآباداست
بنای شعر"فرائی" نمی شود ویران
شعوروشعردرآمیخته،به سرواداست*
*--سرواد -شعر ،سخن منظوم ،سرود