غلامرضا محروقی*

ریشه سالم یک اجتماع، شاخه بی آفت یک زندگی

راننده نمونه سرویس مدارس شاهرود نمونه است از یک ریشه سالم اجتماع و شاخه بی آفت یک زندگی
کد خبر: ۹۱۸۳۳۱۱
|
۲۰ مهر ۱۳۹۸ - ۱۷:۵۳
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، خانم جلالی! راننده نمونه سرویس مدارس شاهرود؛ در این گفتگو بگذار من بگویم و تو چیزی نگو، تو اگر بگویی به " خود تعریفی " دچار می‌شوی، بگذار من به تصویر بکشم، حقیقتی را از آیینه وجووود تو، بگذار من بنویسم نه از آن دست گزارش‌های معمولی، نه از آن گفتمان‌های تکراری، نه از این خبر‌های ساده خوشخوانِ دلنشین! دوست دارم لحن این خبر حماسی باشد. گویی راوی، می‌خواهد در روایتی حماسی، ۱۱ سال کار حرفه‌ای تو راننده‌ی ساده‌ی سرویس آژانس و مدارس را چنان بنمایاند که حماسه‌ای شود دلیر پرور و پهلوان ساز، نه از آن حماسه‌هایی که با گریه شروع می‌شود و با شام بعد از آن تمام. نه! هرگز! این حماسه با تشنگی شروع و با تشنگی پایان می‌یابد، آنگونه که باید باشد، مثل خودش، همین.
آری! در عصر میدان داری " حشمت فردوس " در تلویزیون و عقب گرد در الگو‌های رفتاری اصیل، بگذار من از تو بگویم که به هیبت مردانه جاهل نیاز نداری، اگر حشمت فردوس‌ها آدم بودند؛ فرزند تربیت می‌کردند که نکردند و تو چه خوب اینکار را می‌دانی!
خانم جلالی تو چهره ماندگار شهری، نه از آن دست چهره‌هایی که تألیف کردند و هنر ورزیدند، بلکه از آن دست که ریشه‌ی سالم یک جامعه اند، شاخه بی آفت یک زندگی، باور محکمِ یک پیوستگی، نه دوندگی برای هر بَرندِگی! تو نه گُلی به درواز‌های افتخار زندگی زده‌ای نه سلبریتی پر ژستِ این روزگاری، تو از همین کمیاب هایِ زمانه‌ای تو از خانواده‌ی اصیل شاهرودی متدین و خداترسی، تو همان اصالتِ یک هویت و هویتِ یک اصالتی.‌ای راننده ساده؛‌ای از تبار بی وابستگان،‌ای از نسل بی سهمیه گان،‌ای از نژاد بی استخدامان! تو قهرمانی! تو چهره ماندگاری! تویی که در برابر تحمیل ارزش‌های شلخته امروزین، در جامعه زخم خورده از شبیخون پنهان فرهنگی، راه و مرامت را این چنین جدا کرده ای، تو، اما محصول هزار و یک ستاد امر به معروف و نهی از منکر نیستی! تو محصول ستاد پیشگیری از آسیب‌های اجتماعی نیستی! تو محصول همایش بزرگداشت و تکریم این و آن نیستی! تو را نیازی به تأیید و همراهی هیچکس در هیچ جا نیست، دوستان حقیقی تو همین بچه‌های پاک و معصوم اَند که چنان دل به تو داده اند که باید بچه‌های قدیمی را دعوایشان کنی تا از ماشینت پیاده شوند و بچه‌های سال تحصیلی جدید عاشقت می‌شوند چه زود؛ و من مشتاق دیدن الگو‌های شریف انسانی درکفِ جامعه ام!
اینک صندلی ماشین تو کم از میز معلم و کرسی استادی دانشگاه نیست، وقتی بچه‌ها پیوسته می‌آموزند از حقیقت رفتارت، سلامت گفتارت، شأن ظاهرت برای آنان تو آموزگاری، تو استادی کرده ای!
این حقیقتی است که نمی‌توان با انسانیت، تجارت کرد و با معنویت درآمد زایی! ذره‌ای ناخالصی در تربیت راه به جایی نمی‌برد! من این را باور دارم؛ و این درد‌های جامعه‌ی کنونی است که تو را آنقدر مصصم کرده است که سخت و سنگین دفاع کنی از همه‌ی ریشه‌های اخلاق ایرانی و اسلامی و انسانی ات!
در این جامعه‌ی مسموم، رسانه مسموم، اداره‌ی مسموم، دنیا چه بیمارمان کرده است! (گام دوم انقلاب، هوشمندانه به سمی بودن روزگارمان دلالت دارد.) میز خدمت ادارات چاره درد نبود! میز خدمت در گرو دلِ خدا ترسِ قانون مداری است که حق دیگران را به تمامی ادا می‌کند، به تمامی!
و، اما در پایان کلام، می‌ترسم بسپارمت به رسانه ها، به همایش ها، به ستادها، به دست کارگاه‌های آموزشی امتیاز و ضمن خدمت! به این امید که تو را معرفی کنند که هنوز می‌توان شهروند قانون مدارِ حقوق نگیرِ خود زحمت کش را به دیگران معرفی کنند!‌
می‌ترسم که عادی شوی و عادت شوی! و آن اسطوره‌ای نشوی که برای ما و خانواده‌ها " اعتماد اجتماعی " آورده است. می‌ترسم! افسانه شوی که پایان افسانه ها، داستان‌های تخیلی کودکانه ایست که بچه‌ها را با آن خواب می‌کنند.
 
*روابط عمومی آموزش و پرورش شهرستان شاهرود
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار